بازگشت

جسارت و جنايت دشمنان


مجلسي (ره) در بحارالانوار از ارباب مقاتل روايت كرده كه گفته اند: در اين وقت امام (ع) ايستاد تا لختي بياسايد كه جنگ او را خسته كرده بود، و همچنانكه ايستاده بود سنگي بيامد و بر پيشاني آن بزرگوار نشست. [1] .

پس جامه را برگرفت تا خوني را كه از اثر آن سنگ بر چهره اش ريخته بود پاك كند، [2] كه ناگهان تير سه شاخه ي زهرآلودي بيامد و بر سينه ي آن حضرت (ع) يا به قولي بر قلب مقدس آن حضرت (ع) جاي گرفت، در اين وقت بود كه امام (ع) گفت: «بسم الله و بالله و علي ملة رسول اللهه» و سپس سر به سوي آسمان بلند كرد و گفت: «الهي انك تعلم انهم يقتلون رجلا ليس علي وجه الأرض ابن نبي غيره.» يعني؛ خدايا تو مي داني كه اينان مردي را مي كشند كه در روي زمين پسر پيغمبري جز او نيست.

آن گاه آن تير را برگرفت و از پشت خود بيرون آورد، و به دنبال آن بود كه خون همانند ناودان از جاي آن تير جاري شد. پس امام (ع) دست بر آن زخم گذاشت و چون از خون پر شد آن خونها را به سوي آسمان پاشيد و يك قطره از آن برنگشت.


بار دوم دست بر آن نهاد و سر و صورت خود را با آن خون آغشته كرد و فرمود: بدين گونه خواهم بود تا آنكه جدم رسول خدا (ص) را در حالي كه به خون خضاب شده هستم ديدار كنم؛ و گويم كه اي رسول خدا فلاني و فلاني مرا كشتند.

شاعر فارسي زبان اين ماجراي جانگداز را اين گونه به نظم درآورده:



به مركز باز شد سلطان ابرار

كه آسايد دمي از رزم پيكار



فلك سنگي فكند از دست دشمن

به پيشاني آن وجه الله احسن



چو زد از كينه آن سنگ جفا را

شكست آيينه ي ايزدنما را



كه گلگون گشت روي عشق سرمد

چو در روز احد روي محمد



به دامان كرامت خواست آن شاه

كه خون از چهره بزدايد بناگاه



دل روشنتر از خورشيد روشن

نمايان شد ز زير ابر جوشن



يكي الماس وش تيري ز لشكر

گرفت اندر دل شه جاي تا پر



كه از پشت پناه اهل ايمان

عيان گرديد زهرآلوده پيكان



مقام خالق يكتاي بي چون

ز زهرآلوده پيكان گشت پر خون



سنان زد نيزه بر پهلو چنانش

كه جنب الله بدريد از سنانش



بديدار دلارا رايت افراشت

سمند عشق بار عشق بگذاشت



به شكر وصل فخر نسل آدم

برو افتاد و مي گفت اندر آن دم



تركت الخلق طرا في هواكا

و أيتمت العيال لكي اراكا



فلو قطعتني في الحب اربا

لما حن الفؤاد الي سواكا




پاورقي

[1] و در روايتي به جاي سنگ تير آمده و آن تيري بود که ابوالجنوب رها کرد و بر پيشاني آن حضرت (ع) نشست.

[2] متن روايت اين‏گونه است: «فبينما هو واقف اذا أتاه حجر فوقع في جبهته، فاخذ الثوب ليمسح الدم عن وجهه، فأتاه سهم محدد مسموم له ثلاث شعب، فوقع السهم في صدره - و في بعض الروايات علي قلبه -...» که برخي از مترجمان اين گونه ترجمه کرده‏اند: «... پس دامن زره را به يک سو کرد و جامه خويش را برکشيد تا خون چشم و چهره را بسترد ناگاه خدنگي که پيکانش مسموم و سه شعبه بود بر سينه آن حضرت (ع) آمد و به روايتي بر قلب مبارکش رسيد و از آن سو سر به در کرد.» (ناسخ التواريخ).

مترجم ديگري نوشته: «امام بند زره را باز کرد تا با دامن پيراهنش خون از چشمان مقدس پاک کند...» (چهارده معصوم، جواد فاضل). و مرحوم استاد شعراني گفته: «ثوب» در عربي و جامه در فارسي هر چيز به ريسمان بافته است هر چند ندوخته و نبريده و نپوشيده باشد، مرادف با آنکه ما امروز قماش مي‏گوييم و مخصوص جامه‏ي تن نيست که پوشيده باشد، و شايد امام دستمال پارچه‏اي برداشت تا خون پاک کند نه آنکه بند زره بگشايد و دامن پيراهن را بالا آورد و بدنش برهنه شود چون در جنگ اين کار معقول نيست و دليلي هم بر آن نداريم، و تير انداختن دشمن و کارگر شدن تير توقف بر برهنه بودن تن ندارد و تير چنان مي‏افکندند که حلقه‏هاي زره را مي‏دريد و مي‏گذشت. اما همه کسي نمي‏توانست، و امام (ع) دستش مشغول پاک کردن پيشاني بود و نمي‏توانست سپر جلوي تير بدارد که تير آمد... (پانوشت ترجمه نفس المهموم).

و اگر عبارت اين گونه بود که «... فأخذ ثوبا» شايد با تسامح و اغماض و زحمت مي‏توانستيم سخن استاد شعراني را بي‏دغدغه بپذيريم، ولي وجود ألف و لام در «الثوب» که ظاهرا الف و لام عهد است استفاده اين معني را مشکل مي‏سازد، که بر اهل فن پوشيده نيست و الله اعلم.