بازگشت

از گنج اسرار عمان ساماني






روز عاشورا به چشم پر ز خون

مشگ بر دوش آمد از شط چون برون



شد به سوي تشنه كامان رهسپر

تيرباران بلا را شد سپر



آنقدر باريد بروي تير تيز

مشگ شد بر حالت او اشك ريز



آنقدر باريد بروي چشم مشگ

تا كه چشم مشگ خالي شد ز اشك



تا قيامت جرعه نوشان ثواب

مي خورند از چشمه ي آن مشگ آب