بازگشت

شمه اي از فضايل آن بزرگوار


كسي كه واقعه ي جانگداز كربلا را خوانده باشد و داستان غم انگيز طف را مطالعه كرده يا شنيده باشد، عظمت مقام و ايثار و شهامت و مردانگي و شجاعت و فضايل حضرت اباالفضل (ع) را به خوبي دريافته و شنيده است.

و آنجا كه چون در عصر تاسوعا از سوي عبيدالله امان نامه براي آن حضرت و برادرانش آوردند فرمود: «لا حاجة لنا في امانكم، أمان الله خير من امان ابن سمية.» يعني؛ ما را نيازي در امان شما نيست و امان خدا بهتر از امان پسر سميه است!

و به شمر كه حامل آن امان نامه بود فرمود: «لعنك الله و لعن امانك! أتؤمنونا و ابن رسول الله لا امان له؟» يعني؛ خدا تو را و اماني كه براي ما آورده اي لعنت كند، آيا به ما امان مي دهيد و فرزند رسول خدا امان ندارد! [1] .

آنجا كه چون امام (ع) به ياران خود فرمود: من به همه ي شما رخصت رفتن دادم، و همه ي شما آزاديد كه برويد، و بيعتي از من بر گردن شما نيست!

ابوالفضل (ع) آغاز به سخن كرد و گفت: «لم نفعل ذلك لنبقي؟ لا أرانا الله ذلك أبدا»! يعني؛ براي چه اين كار را بكنيم؟ براي اينكه مي خواهيم پس از تو زنده بمانيم! هرگز خداوند آن روز را براي ما نياورد!

و هنگامي كه روز عاشورا با دلاوري و شجاعت بي نظير چند هزار لشكر دشمن را كه همچون سدي آهنين راه شريعه ي فرات را بسته بودند شكافت و خود را به وسط شريعه


رسانيد با آن همه تشنگي و عطشي كه داشت تنها به خاطر مواسات با برادر بزرگوارش آب نياشاميد، و آبي را كه تا نزديك دهان نيز آورده بود مجددا روي آب شريعه ريخت و با لب تشنه از ميان درياي آب بيرون آمد. [2] .



به دوش آن تشنه لب برداشت مشك و گفت اي دل

بياد آر از حسين تشنه لب با من مدارا كن



علي اكبر لبش خشكيده اصغر از عطش در غش

حرام است اين چنين بي مهريت ترك تمنا كن



بدريا پا نهاد و خشك لب بيرون شد از دريا

مروت بين جوانمردي نگر غيرت تماشا كن



و شايد همه ي فضايل را بتوان در همان يك جمله اي كه اباعبدالله الحسين (ع) در غروب تاسوعا به او فرمود خلاصه كرد، زيرا همان يك جمله ي كوتاه همه ي فضايل و كمالات را در بردارد، و آن جمله اي است كه شيخ مفيد (ره) و ديگران نقل كرده اند كه چون عصر تاسوعا دستور جنگ از سوي عبيدالله به پسر سعد رسيد لشكر كوفه را به سوي حرم امام (ع) حركت داد تا با آنها بجنگند.

در اينجا بود كه امام (ع) به برادرش عباس فرمود: «اركب نفسي أنت يا أخي حتي تلقاهم و تقول لهم: ما لكم و ما بدالكم و تسئلهم عما جاء بهم...»! يعني؛ جانم به قربانت اي برادر سوار شو و به نزد اينان برو و به آنها بگو شما را چه شده و چه مي خواهيد؟ و از سبب آمدن آنها بدين سو پرسش كن.


به دنبال آن داستان آمدن اباالفضل را با بيست سوار به نزد لشكريان پسر سعد و گفتگوي آنها را ذكر كرده اند كه ما آن را در جاي خود شرح داديم.

و همان جمله ي معروفي را كه امام حسين (ع) در شهادت آن بزرگوار و در بالين او فرمود و در جاي ديگر چنين سخني بر زبان نياورد، گواه ديگري بر مقام و عظمت او است كه فرمود: «الآن انكسر ظهري و قلت حيلتي»! يعني؛ الآن كمرم شكست و چاره ام كم شد!



ز پشت زين چه افتادي شكست از بار غم پشتم

ز جا خيز اي كه در هر غم بدي پشت و پناه من



ببالين تو گر دير آمدم اينك مرنج از من

كه سويت كوفيان از چهار سو بستند راه من



بهر عضوت كه آرم دست زان عضوت جدا باشد

كدامين سنگدل كشتت چنين اي بي پناه من



من آن طاقت ندارم كز جمالت ديده بردارم

به زير تيغ خواهد بود بر رويت نگاه من



و آن شاعر عرب نيز درباره ي آن بزرگوار گفته:



أحق الناس أن يبكي عليه

فتي ابكي الحسين بكربلاء



أخوه و ابن والده علي

ابوالفضل المضرج بالدماء



و من واساه لا يثنيه شي ء

و جادله علي عطش بماء [3] .

و همان رجزي را كه هنگام افتادن دست راست بر زبان جاري كرد و فرمود:



و الله ان قطعتموا يميني

اني احامي أبدا عن ديني



و عن امام صادق اليقين

نجل النبي الطاهر الأمين




و هنگام افتادن دست چپ و فرودآمدن بر زمين، و آن سخت ترين دقايق زندگي آن روحيه ي عالي و ايماني خود را در قالب رجزي ديگر اين گونه بيان مي فرمايد:



يا نفس لا تخشي من الكفار

و ابشري برحمة الجبار



مع النبي السيد المختار

مع جملة السادات و الأطهار



قد قطعوا ببغيهم يساري

فأصلهم يا رب حر النار



در منتخب التواريخ آمده است كه حاج محمد رضاي ازري از مرثيه سرايان عرب و مادحان اهل بيت (ع) هنگامي كه خواست در شهادت قمر بني هاشم از زبان امام حسين (ع) مرثيه اي بسرايد و اين مصرع را گفت: «يوم ابوالفضل استجار به الهدي.».

و معنايش آن بود كه روز عاشورا آن روزي بود كه امام هدايت حضرت سيدالشهداء (ع) به اباالفضل پناه برد.

پس از اينكه آن را سرود به فكر افتاد كه شايد اين مطلب صحيح نباشد كه امام (ع) به ابوالفضل پناه برده باشد! به همين خاطر دنباله ي آن را نگفت و از سرودن قصيده خودداري كرد.

چون شب شد امام حسين (ع) را به خواب ديد كه به او فرمودند آنچه گفته اي صحيح است، و مصرع دوم را نيز خود آن حضرت گفت و بدان ضميمه كرد، و آن مصرع اين است كه فرمود: «و الشمس من كدر العجاج لثامها». يعني؛ در آن روز خورشيد از تيرگي غبارش نقابي پيدا كرده بود.

«ازري» كه اين خواب را ديد به دنبال آن اشعاري سرود كه چند بيت آن چنين است:



فمن المعزي السبط، سبط محمد

بفتي له الاشراف طأطأ هامها



و اخ كريم لم يخنه بمشهد

حيث السراة كبابها اقدامها



اليوم سار عن الكتائب كبشها

اليوم غاب عن الهداة امامها



اليوم آل الي التفرق جمعنا

اليوم حل عن البنود نظامها



اليوم خر عن الهداية بدرها

اليوم غب عن البلاد غمامها



اليوم نامت اعين بك لم تنم

و تسهدت اخري فعز منامها



تا تو را توسن عنوان به زير زين بود

كي مرا خوف به دل زين سپه بي دين بود



سر اطفال من آسوده روي بالين بود

همه شب ورد من و زينب و كلثوم اين بود



خاطر جمع بخوابيد برادر داريم





پاورقي

[1] و در نقل ديگري است که عباس به او فرمود: «تبت يداک و بئس ما جئتنا به من أمانک يا عدو الله أتأمرنا أن نترک أخانا و سيدنا الحسين عليه‏السلام و ندخل في طاعة اللعناء و أولاد اللعناء؟»! يعني؛ مرگ بر تو! و چه بد اماني براي ما آورده‏اي اي دشمن خدا! آيا به ما دستور مي‏دهي که برادر و سرور خود حسين (ع) را رها کرده و تحت اطاعت ملعون فرزند ملعونان درآييم؟

(منتخب التواريخ، ص 258).

[2] در بحارالانوار اين‏گونه نقل شده: «... فلما أراد أن يشرب غرفة من الماء ذکر عطش الحسين عليه‏السلام و أهل بيته فرمي الماء و ملأ القربة...» که ترجمه‏اش همان بود که در بالا ذکر شد.

و آن شاعر عرب نيز در اين‏باره گويد:



بذلت أباعباس نفسا نفيسة

لنصر حسين عز بالجد عن مثل‏



أبيت التذاذ الماء قبل التذاذه

فحسن فعال المرء فرع علي الاصل‏



فأنت أخو السبطين في يوم مفخر

و في يوم بذل الماء أنت أبوالفضل‏



و اين هم اشعاري از شاعر پارسي زبان در اين‏باره:



پر کرد مشک و پس کفي از آب برگرفت

مي‏خواست تا که نوشد از آن آب خوشگوار



آمد بيادش از جگر تشنه‏ي حسين

چون اشک خويش ريخت ز کف آب خوشگوار



شد با لبان تشنه ز آب روان برون

دل پر ز جوش و مشک بدوش آن بزرگوار



کردند جمله حمله بر آن شبل مرتضي

يک شير در ميانه‏ي گرگان بي‏شمار



يک تن کسي نديده و چندين هزار تير

يک گل کسي نديده و چندين هزار خار.

[3] شايسته‏ترين کسي که سزاوار است مردم بر او بگريند آن جواني است که شهادتش حسين (ع) را در کربلا به گريه انداخت.



يعني برادر و فرزند پدرش علي (ع) که همان ابوالفضل بود که در خون خود آغشته گرديد.

و کسي که با برادر خود مواسات کرد و چيزي نتوانست جلوي او را بگيرد تا آنجا که با وجود تشنگي خود آب نخورد و به او کرم و بزگواري کرد.

«مقاتل الطالبيين، ص 82 - 81»

و در صفحات آينده خواهد آمد که اين اشعار از يکي از احفاد و نوادگان حضرت ابوالفضل (ع) يعني؛ محمد بن فضل بن فضل بن حسن بن عبيدالله بن عباس است.