بازگشت

قاسم بن الحسن


مشهور آن است كه وقتي قاسم بن حسن در كربلا به شهادت رسيد هنوز به سن بلوغ نرسيده بود، و عبارت برخي از روايات اين گونه است: «و هو غلام صغير لم يبلغ الحلم،


فلما نظر الحسين اليه قد برز اعتنقه و جعلا يبكيان حتي غشي عليهما.» [1] يعني؛ او پسركي كوچك بود كه به حد بلوغ نرسيده بود، و چون حسين (ع) به او نگريست كه به جنگ آمده است دست در گردن او انداخت و هر دوي آنها چندان گريستند كه بيهوش گشتند.

از مقتل ابي مخنف نقل شده كه گفته است در آن روز چهارده سال از عمر قاسم گذشته بود [2] و در ارشاد مفيد و تاريخ طبري و كتابهاي ديگر از حميد بن مسلم روايت شده كه درباره ي قاسم گفته: «خرج الينا غلام كأن وجهه شقة قمر.» يعني؛ پسركي به سوي ما آمد كه گويا صورتش پاره ي ماه بود.

به هر صورت درباره ي شدت علاقه ي قاسم به شهادت در مدينة المعاجز بحراني از ابوحمزه ي ثمالي روايت شده كه در شب عاشورا هنگامي كه امام (ع) اصحاب و ياران خود را در خيمه گرد آورد و ماجراي شهادت خود را به اطلاع آنان رساند. و هر كدام برخاستند و سخني گفتند به شرحي كه پيش از اين گفته شد، قاسم نيز برخاست و عرض كرد: «عموجان من نيز كشته خواهم شد؟»

امام (ع) از او پرسيد: «يا بني كيف الموت عندك؟» يعني؛ اي پسرم مرگ در كام تو چگونه است؟

عرض كرد: «يا عم احلي من العسل». يعني؛ عموجان از عسل شيرين تر است.

در اينجا بود كه امام (ع) به او فرمود: «اي و الله فداك عمك انك لأحد من يقتل من الرجال بعد ان نبلو ببلاء عظيم.» يعني؛ آري به خدا سوگند فداي تو باد عمويت براستي كه تو نيز از كساني هستي كه از جنس مردان كشته خواهي شد پس از آنكه به بلايي بزرگ دچار مي شوي. [3] .

در روز عاشورا نيز در روايات آمده كه در آغاز امام (ع) به او اجازه ي رفتن به ميدان نمي داد تا اينكه قاسم بر دست و پاي آن حضرت افتاد و آنقدر بوسيد تا بالاخره اجازه گرفت:



ز سر به شوق شهادت پريده طاير هوشم

عمو فداي تو گردم غلام حلقه به گوشم



نشانده بر سر آتش مرا شماتت اعداء

چگونه بر سر آتش نشينم و نخروشم



به وحش و طير دهند آب اين گروه و به قاسم

نمي دهند، مگر من كم از طيور و وحوشم






رضا مشو كه رود كاروان خلد و بمانم

جمال حور نبينم مي طهور ننوشم



و چون به ميدان آمد مي گريست و اين رجز را مي خواند:



ان تنكروني فأنا ابن الحسن

سبط النبي المصطفي المؤتمن



هذا حسين كالأسير المرتهن

بين اناس لا سقوا صوت المزن



پس جنگي سخت كرد چنانكه با كوچكي سي و پنج مرد بكشت و در مناقب است كه اين رجز را زمزمه مي كرد:



اني أنا القاسم من نسل علي

نحن و بيت الله أولي بالنبي



من شمر ذي الجوشن او ابن الدعي

در امالي شيخ صدوق است كه قاسم پس از علي اكبر به جنگ رفت و مي گفت:



لا تجزعي نفسي فكل فان

اليوم تلقين ذوي الجنان



و سه تن از آنها را بكشت و آن گاه او را از اسب بيفكندند رضوان الله عليه، و فتال نيشابوري مانند اين گفته است، و در ارشاد و كتابهاي ديگر از حميد بن مسلم روايت كرده اند كه گفت پسري به جنگ ما بيرون آمد گويي رويش پاره ي ماه بود شمشير در دست، پيراهن و ازاري در بر، و نعلين در پاي داشت كه بند يكي گسيخته بود، فراموش نمي كنم كه آن نعل پاي چپ بود، پس عمرو بن سعد بن نفيل ازدي لعنه الله گفت: به خدا سوگند كه بر او حمله كنم.» من گفتم: «سبحان الله اين چه كار است كه تو خواهي كرد؟ آن گروهي كه بر گرد وي اند وي را كفايت كنند! گفت: و الله بر وي حمله كنم، پس حمله كرد و بتاخت ناگهان با شمشير بر آن جوان زد كه بر وي افتاد و گفت: «يا عماه» حميد بن مسلم گفت: «پس حسين (ع) سر برداشت و به او تيز تيز نگريست جنانكه باز سر برمي دارد و تيز مي نگرد آن گاه مانند شير خشمگين حمله كرد و عمرو را با شمشير بزد و عمرو دست را سپر كرد و حسين (ع) دست او را از مرفق جدا ساخت، پس فريادي زد كه سپاهيان شنيدند و حسين (ع) كناري رفت سواران اهل كوفه تاختند تا عمرو را از دست حسين (ع) برهانند، و چون سواران تاختند سينه اسبان با عمرو برخورد و او بيفتاد و اسبان عمرو را لگدكوب كردند و چيزي نگذشت كه كشته شد. لعنه الله و أخزاه.

راوي گويد: چون گرد و خاك فرونشست حسين را ديدم كه بر سر بدن آن جوان ايستاده و او پاشنه ي پا به زمين مي ساييد. (يعني حسين ايستاده بود و قاسم جان مي داد). و امام مي فرمود: «بعدا لقوم قتلوك و من خصمهم يوم القيامة فيك جدك» ثم قال: «عز و الله علي عمك ان تدعو فلا يجيبك صوته، هذا يوم و الله كثر واتره و قل ناصره.» يعني؛


دور باشند از رحمت اين قوم كه تو را كشتند و جد تو دشمن ايشان باد روز قيامت، آن گاه گفت: به خدا سوگند بر عم تو سخت گران آيد كه تو او را بخواني و اجابت تو نكند يا اجابت او تو را سودي ندهد، امروز كينه جوي بسيار است و ياور اندك، پس او را برداشت و بر سينه ي خود و گويي اكنون مي نگرم دو پاي آن پسر بر زمين كشيده مي شد و حسين (ع) سينه او را بر سينه ي خود نهاده بود.

حميد گفت كه من با خود گفتم آيا مي خواهد چه كند، پس او را آورد و نزديك پسرش علي بن الحسين (ع) نهاد با كشتگان ديگر از اهل بيت خود كه بر گرد او بودند، پرسيدم: «اين پسر كيست؟» گفتند: «قاسم بن حسن بن علي بن ابيطالب.».

روايت شده است كه حسين (ع) گفت: «خدايا شماره ي اينها را برگير و آنها را پراكنده ساز و بكش، و هيچ يك از آنها را باقي نگذار، و هرگز آنها را نيامرز؛ اي عموزادگان من شكيبايي نماييد، اي اهل بيت من صبر كنيد كه بعد از امروز ذلت و خواري هرگز نبينيد.».

محدث قمي (ره) در نفس المهموم گويد كه در آن زيارت طويله كه سيد مرتضي علم الهدي رضي الله عنه خواند گفت: «السلام علي القاسم بن الحسن بن علي و رحمة الله و بركاته السلام عليك يابن حبيب الله السلام عليك يابن ريحانة رسول الله السلام عليك من حبيب لم يقض من الدنيا وطرا و لم يشف من أعداء الله صدرا حتي عاجله الأجل و فاته الأمل فهنيئا لك يا حبيب رسول الله ما اسعد جدك و أفخر مجدك و أحسن منقلبك.».

و مترجم نفس المهموم مرحوم شعراني گويد: ظاهرا اين زيارت انشاء خود سيد مرتضي (ره) است و خواندن ادعيه و زيارات كه از ائمه (ع) وارد نيست جايز است مشروط به اينكه به نيت ورود و خصوصيت نباشد، يعني خوانند بداند از ائمه (ع) وارد نيست، و با همين قصد قرائت كند، چنانكه صدوق (ره) در كتاب من لا يحضره الفقيه زيارتي براي حضرت فاطمه ي زهرا (س) نقل كرده است و گويد اين انشاء خود من است، و زيارت مأثور براي آن حضرت نيافتم، و هر محدثي كه زيارت يا دعايي غير مأثور در كتاب خود نقل كند بايد صريحا بگويد: از امام نيست، تا تدليس نشود، و تدليس از گناهان كبيره است كه موجب اضلال مي گردد و اگر صريح گفت اضلال نيست.


پاورقي

[1] بحارالانوار، ج 45، ص 34.

[2] منتخب التواريخ، ص 266.

[3] مدينة المعاجز، ص 261.