بازگشت

ماجراي جانگداز شهادت آن بزرگوار


در كتاب بحارالانوار و نفس المهموم آمده است كه چون علي بن الحسين (ع) اجازه ي ميدان گرفت امام (ع) به سوي او نگريست. [1] .

«ثم نظر اليه نظر آيس و أرخي (ع) عينيه و بكي و رفع شيبته (سبابته خ ل) نحو السماء و قال: اللهم اشهد علي هؤلاء القوم لقد برز اليهم غلام أشبه الناس خلقا و خلقا و منطقا برسولك، كنا اذا اشتقنا الي نبيك نظرنا الي وجهه، اللهم امنعهم بركات الأرض، و


فرقهم تفريقا، و مزقهم تمزيقا، و اجعلهم طرائق قددا، و لا ترض الولاة عنهم أبدا، فانهم دعونا لينصرونا ثم عدوا علينا يقاتلوننا». يعني؛ سپس با نگاهي مأيوسانه به او نگريست و بي اختيار اشكش سرازير شد و گريست و محاسن خود (يا انگشت سبابه ي خود) را به سوي آسمان بلند كرد و گفت: پروردگارا تو شاهد باش بر اين مردم كه نوجواني به مبارزه ايشان رفت كه شبيه ترين مردم بود از نظر خلقت و خوي و گفتار به رسول تو، و رسم ما اين بود كه هرگاه اشتياق ديدار پيامبرت را پيدا مي كرديم به روي او نگاه مي كرديم، خدايا بركتهاي زمين را از ايشان دريغ دار و آنها را به سختي پراكنده ساز، و ميان آنها جدايي انداز كه هر يك به راهي رود، و واليان را از ايشان راضي مگردان. زيرا ايشان ما را دعوت كردند كه ياريمان كنند ولي به جاي ياري بر ما تاختند و به كارزار با ما پرداختند.

نگارنده گويد: نفرين امام (ع) درباره ي آن مردم به اجابت رسيد و كوفه تا به امروز روي خير و بركت را نديد و تا روزي كه بغداد در زمان منصور بنا گرديد مردم كوفه مورد خشم واليان عراق بوده، و آنها را ياغي مي شمردند، و ميان ايشان پراكندگي و جنگ حكم فرما بود و چون بغداد ساخته شد حكومت به آنجا منتقل گشته و كوفه به صورت ويرانه اي تاريخي درآمد.

ضمنا همان گونه كه قبلا نيز اشاره شد، از تعبير امام (ع) درباره ي فرزندش علي به «غلام» استفاده مي شود كه وي جواني نورس بوده، و اين عبارات تأييدي است بر گفتار مفيد (ره) و ابن شهرآشوب و برخي ديگر كه علي بن الحسين شهيد در كربلا را جواني هجده يا نوزده ساله دانسته و زين العابدين را علي اكبر مي دانند. و الله اعلم.



شاه شهيدان غريق بحر كرامت

گفت به اكبر پسر برو بسلامت



مي روي و نيست بر تو جاي ملامت

اينكه تو داري قيامت است نه قامت



عاقبت اين چرخ سفله دربدرت كرد

جامه ي مرگ اي پسر همي ببرت كرد



هر كه تماشاي روي چون قمرت كرد

سينه سپر كرد پيش تير ملامت



به هر صورت امام حسين (ع) به دنبال اين سخنان متوجه پسر سعد كه امير بر آن مردم دور از سعادت و بخت برگشته بود، شده و او را نيز با اين كلمات نفرين كرد و فرمود: «قطع الله رحمك و لا بارك الله لك في امرك [2] و سلط عليك من يذبحك


بعدي علي فراشك كما قطعت رحمي و لم تحفظ قرابتي من رسول الله.» يعني؛ خداوند رحم تو را قطع كند و به كار تو بركت ندهد و كسي را پس از من بر تو مسلط گرداند كه در بستر سرت را ببرد، همان گونه كه رحم مرا قطع كردي، و نزديكي و قرابت مرا با رسول خدا (ص) مراعات نكردي.

اين نفرين هم به اجابت رسيد و نسل وي منقطع گرديد! و پس از واقعه ي كربلا طولي نكشيد كه مختار بر كوفه مسلط شد و كسي را فرستاد تا عمر بن سعد را به قتل رسانده و سرش را بياورد. او نيز وي را در بستر خفته ديد، و همانجا سرش را بريد و براي مختار آورد.

و امام (ع) پس از اين گفتار صداي خود را بلند كرد و اين آيه را تلاوت فرمود: «ان الله اصطفي آدم و نوحا و آل ابراهيم و آل عمران علي العالمين ذرية بعضها من بعض و الله سميع عليم.».

باري رفتن علي بن الحسين به ميدان جنگ، با آن محبتي كه امام حسين (ع) بر او به خاطر جامعيت آن فرزند از نظر خلق و خوي نبوي داشت بر آن حضرت بسيار گران بود، شاعر پارسي زبان براي امام (ع) زبان حالي سروده كه به درگاه خدا عرض مي كند:



خدا ز سوز دلم آگهي كه جانم رفت

ز جان عزيزترم اكبر جوانم رفت [3] .



شبيه خاتم پيغمبران ز دستم رفت

ز بوستان ولايت گلي ز دستم رفت



از شيخ علي پسر شيخ العراقين:



شه عشاق خلاق محاسن

به كف بگرفت آن نيكو محاسن



به آه و ناله گفت: اي داور من

سوي ميدان كين شد اكبر من



به خلق و خوي و از رفتار و كردار

بد اين نورسته همچون شاه مختار



اين اشعار هم از جودي خراساني است كه زبان حال امام (ع) را در آن حال به نظم درآورده است:



اي قدت سرو خرامان و رخت ماه تمام

مهر بنموده فروغ از مه رخسار تو وام



پيش رويم دمي اي سرو خرامان بخرام

او به ره مي شد و مي گفت حسين در هر گام






حيف از اين سرو خرامان كه ز پا مي افتد

آه كين مرغ خوش الحان ز نوا مي افتد



اين ابيات نيز از عمان ساماني است كه در اين باره سروده:



گفت كاي فرزند مقبل آمدي

آفت جان رهزن دل آمدي



كرده اي از حق تجلي اي پسر

زين تجلي فتنه ها داري به سر



راست بهر فتنه قامت كرده اي

وه كزين قامت قيامت كرده اي



گه دلم پيش تو، گاهي پيش اوست

رو كه در يك دل نمي گنجد دو دوست



بيش از اين بابا دلم را خون مكن

زاده ي ليلي دلم مجنون مكن



پيش پا بر ساغر عالم مزن

نيش بر دل، سنگ بر بالم مزن



همچو چشم خود به قلب دل متاز

همچو زلف خود پريشانم مساز



پس برفت آن غيرت خورشيد و ماه

همچو نور از چشم، جان از جسم شاه



باري بر طبق برخي روايات، امام (ع) او را بر يكي از اسبان مخصوص خود كه نامش «لاحق» بود سوار كرده [4] و علي بن الحسين به ميدان آمد و بر آن لشكر دور از سعادت و انسانيت حمله كرد و اين رجز را مي خواند:



أنا علي بن الحسين بن علي

نحن و بيت الله اولي بالنبي



من شبث و شمر ذاك الدني

اضربكم بالسيف حتي ينثني



ضرب غلام هاشمي علوي

و لا ازال اليوم أحمي عن أبي



تالله لا يحكم فينا ابن الدعي

يعني؛ منم علي بن حسين فرزند علي، سوگند به خداوند كه ما با پيامبر سزاوارتريم، از شبث و شمر [5] اين (مرد) پست، آنقدر با شمشير شما را مي زنم تا كج شود، ضربت نوجوان هاشمي علوي، و امروز از پدرم حمايت مي كنم، و به خدا قسم كه نبايد پسر زنازاده درباره ي ما حكم كند.



و پيوسته به اين سو و آن سو حمله مي كرد و مرد و مركب بر زمين مي انداخت تا جايي كه به گفته ي بيشتر اهل تاريخ يكصد و بيست نفر از آن نامردان را به دوزخ فرستاد، به حدي كه صداي ضجه و ناله لشكر از كثرت كشتگانشان بلند شد، در اين وقت كه تشنگي


بر او غلبه كرده و زخمهاي زيادي هم برداشته بود به نزد پدر بازگشت و گفت: «يا أبة العطش قد قتلني، و ثقل الحديد أجهدني، فهل الي شربة من ماء سبيل أتقوي بها علي الأعداء.» يعني؛ اي پدرجان! تشنگي مرا كشت، و سنگيني آهن و اسلحه تاب و توان از من برد! آيا به شربتي از آب راهي هست و (آبي به دست مي آيد) تا به وسيله ي آن بر دفع دشمنان نيرو بگيرم.



شير بچه از عطش بيتاب شد

با لب خشكيده سوي باب شد



گفت شاها تشنگي تابم ربود

آمدم تك سويت اي درياي جود



برده ثقل آهن و تاب هجير

صبرم از پا دست گير اي دست گير



شايد مي خواست بگويد: اي پدر، اين نامردان كه نمي توانند مرا از پا درآورند، ولي تشنگي و سنگيني سلاح مرا از پاي درآورد، و اگر آبي باشد مي تواند اين ضعف را جبران كند، و آب را هم براي خود نمي خواهم بلكه آب مي خواهم تا بدان وسيله نيرويي تازه كنم و اين دشمنان از خدا بي خبر را از پا درآورم.

اصل اين درخواست و توقع هم بي جا نبود، و روي سابقه ي قبلي بود كه پدرش روي علاقه اي كه به او داشت در جاهاي ديگر از طريق اعجاز هم كه مي شد درخواست او را اجابت مي كرد، مرحوم سيد هاشم بحراني در كتاب مدينة المعاجز به سندش از عبدالله بن محمد روايت كرده كه علي بن الحسين اكبر را هنگامي ديدم كه از پدرش حسين بن علي در غير موسم انگور درخواست انگور كرد، و امام (ع) دست بر ستون مسجد زد و براي او انگور و موز بيرون آورد، آن گاه فرمود: «ما عند الله لأوليائه أكبر.» يعني؛ آنچه نزد خدا است براي دوستانش بيش از اين است.

باري در اينجا روايات مختلف است، در يك روايت آمده كه در برابر اين درخواست فرزند، با شدت اندوه فرمود: «با بني يعز علي محمد و علي علي بن أبي طالب و علي أن تدعوهم فلا يجيبوك، و تستغيث بهم فلا يغيثوك، يا بني هات لسانك...» [6] يعني؛ پسرم بسيار دشوار و سنگين است بر محمد و بر علي بن ابيطالب و بر من كه آنها را بخواني و تو را اجابت نكنند، و به آنها استغاثه كني و پاسخت را ندهند، پسرم زبانت را بياور...

و در اين روايت آمده كه امام (ع) زبان علي را در كام گرفت، و سپس انگشترش را به او داد و فرمود: «آن را در دهان گير و به سوي كارزار با دشمن بازگرد.».


از اين روايت استفاده مي شود كه امام (ع) با اين كار پاسخ او را داد و تشنگي و خستگي او را برطرف نمود.

در روايت ديگري است كه امام (ع) با شنيدن آن سخنان گريست و فرمود: «وا غوثاه! يا بني قاتل قليلا فما أسرع ما تلقي جدك محمدا صلي الله عليه و آله فيسقيك بكأسه الأوفي شربة لا تظمأ بعدها أبدا.» يعني؛ اي واي از بي كسي و بي دادرسي، اي پسرم، كمي ديگر جنگ كن كه چقدر نزديك گشته تا به ديدار جدت محمد (ص) نايل گردي و او از آن جام پربهره و جاويدانش شربتي به تو بنوشاند كه پس از آن هرگز تشنه نشوي!

علي بن الحسين به ميدان بازگشت و اين رجز را مي خواند:



الحرب قد بانت لها الحقائق

و ظهرت من بعدها مصادق



و الله رب العرش لا نفارق

جموعكم أو تغمد البوارق



يعني؛ جنگ است كه حقايق و گوهر مردان را آشكار مي كند و صدق ادعاها پس از جنگ روشن مي شود، سوگند به خداي عرش، كه از اين دسته هاي انبوه شما جدا نشويم تا وقتي كه تيغها در نيام برود.

و همچنان كارزار كرد و از آن نامردان بر خاك هلاكت افكند تا كشتگان او به دويست نفر تمام رسيد.

ارباب مقتل و تاريخ مانند شيخ مفيد (ره) و ديگران نوشته اند كه مردم كوفه از كشتن او پرهيز مي كردند و اين به خاطر آن بوده است كه علي بن الحسين از طرف مادر نسبت به بني اميه مي رساند، [7] و مادربزرگ مادري او دختر ابوسفيان و عمه ي يزيد بوده، و شايد مردم كوفه مراعات يزيد را مي كردند، [8] چنانچه در برخي از تواريخ نيز آمده كه چون علي بن الحسين به ميدان جنگ آمد عمر بن سعد يا مردي ديگر صدا زد: «اي علي تو با اميرالمؤمنين خويشي داري اگر بخواهي تو را امان مي دهيم، و او در جواب گفت: «لقرابة رسول الله أحق أن ترعي». يعني؛ خويشاوندي پيامبر سزاوارتر است كه مراعات شود!

يا به خاطر آن بوده كه او شبيه ترين مردم به رسول خدا بود، و مردم او را آيينه سر تا


پاي نماي پيغمبر مي ديدند و از اين رو شرم مي كردند او را بكشند.

باري هر چه بود كه علي بن الحسين پيوسته بر آن مردم حمله مي كرد و آن كافران بي شرم را بر زمين مي افكند تا اينكه مي نويسند شخصي به نام مرة بن منقذ عبدي گفت: «گناه عرب به گردن من باشد اگر اين جوان بر من بگذرد و چنين حمله اي بكند و من داغ او را بر دل پدرش نگذارم، اين را گفت و سر راه آن جناب آمد و نيزه خود را بر پشت سر او بزد بدانسان كه بر زمين افتاد.

در نقل ديگري است كه شمشيري بر سر آن جناب زد به طوري كه فرق را شكافت، و علي بن الحسين (ع) دست به گردن اسب انداخت، و اسب نيز او را به ميان لشكر دشمن برد، و آنها نيز كه از ضربتهاي او داغدار شده بودند تلافي كرده و او را با شمشيرهاي خود قطعه قطعه كردند. [9] .

و همگان نوشته اند كه هنگامي كه علي روي زمين افتاد فرياد زد: «عليك مني السلام يا أباعبدالله هذا جدي رسول الله قد سقاني بكأسه الأوفي شربة لا أظمأ بعدها أبدا و هو يقول: العجل العجل! فان لك كأسا مذخورة حتي تشربها ألساعة...» [10] يعني؛ سلام من بر تو اي اباعبدالله اين جد من رسول خدا است كه از جام پربهره ي خود مرا سيراب كرد كه ديگر هيچ گاه تشنه نخواهم شد، و او مي گويد: (اي حسين) بشتاب بشتاب! كه تو هم جامي ذخيره داري و بيا تا همين ساعت آن را بنوشي. [11] .



نخستين مطلبي كه از اين پيام جانبخش در آن لحظه پاياني عمر شريف و ملكوتي پرلذت اين جوان الهي استفاده مي شود، تأييد و تصديقي است كه اين روايت از روايات ديگري مي كند كه در تفسير اين آيه ي شريفه وارد شده كه خدا مي فرمايد: «الذين آمنوا و كانوا يتقون لهم البشري في الحياة الدنيا و في الآخرة لا تبديل لكلمات الله.» [12] يعني؛ آنان كه به خدا ايمان آورده و تقوا دارند مژده اي در دنيا و آخرت دارند و كلمات خدا (و فرامين او) تغيير و تبديلي ندارد.


در روايت آمده كه مؤمن در هنگام مرگ هنگامي كه جان به گلويش مي رسد رسول خدا (ص) و علي (ع) بر بالين او حاضر مي شوند و او را به نعمتهايي كه در آخرت دارد مژده مي دهند، و جاي او را نشان مي دهند، و بلكه در همان حال از آن نعمتها بهره مند مي شوند. [13] .

مطلب ديگر آنكه، انتخاب اين بشارتها و اين كلمات جانبخش در پيام آخرين اين جوان باكمال، گوياي اين مطلب است كه گويا علي بن الحسين هنگامي كه نزد پدر بازگشت و تقاضاي آب كرد، و پدر نتوانست خواسته ي او را انجام دهد و با چشم گريان و جگر سوزان آن كلمات را در پاسخ جوان خود گفت كه به نفرين شبيه تر بود تا به دعا، اگر چه در حقيقت دعا بود. علي به ميدان بازگشت، همان گونه كه ذكر شد، اما در دل با خود مي گفت: «عجبا اين چه تقاضايي بود كه من كردم،» و بسيار متأثر شده بود كه چرا دل پدر را با اين درخواست سوزاندم، و گذشته از اينكه نتوانستم غمي از غمهاي او را تخفيف دهم، بلكه غم تازه اي هم بر غمهاي فراوان دل او نهادم، كه ناچار شود آن گونه پاسخم را بدهد.

خلاصه پيوسته در صدد بود تا اين غم را از دل پدر به هر نحوي كه شده بردارد، و چون بر زمين آمد و آن منظره را مشاهده كرد، فارغ از همه زخمها و دردها و اندوهها، تنها فكر و همي كه داشت اين بود كه هر چه زودتر غم تشنگي پدر بزرگوار را از دل پدر بردارد، و خيال آن بزرگوار را از تشنگي خود آسوده سازد، و بلكه بالاتر از اين، وعده ي سيراب شدن پدر را نيز به همان زودي به آن حضرت بدهد، تا غم تشنگي خود او را نيز بدين وسيله برطرف سازد و اين است معناي اين جملات پرمعنا. «عليك مني السلام يا أباعبدالله هذا جدي رسول الله...» تا به آخر.


پاورقي

[1] در پاره‏اي از مقاتل هست که علي وقتي خواست به ميدان بيايد زنهاي حرم دور او را گرفته و مي‏گفتند: «ارحم غربتنا لا طاقة لنا علي فراقک.» يعني؛ به غربت و بي‏کسي ما رحم کن که ما تاب فراق و جدايي تو را نداريم. ولي علي به سخن آنها توجهي نکرده به ميدان آمد. اما در مقاتل معتبر و معروف اين مطلب ديده نمي‏شود، و به نظر هم مي‏رسد که ساخته و پرداخته‏ي مقتل‏نويسان بوده باشد،زيرا در چنان معرکه‏اي نه علي خود را به زنها نشان داده و نه زنهايي مانند زينب و سکينه و ديگران اين‏گونه بيتابي مي‏کردند، و چنين سخني بر زبان جاري مي‏کردند، و الله اعلم.

[2] و در روايتي ديگر اين‏گونه است که فرمود: «قطع الله رحمک کما قطعت رحمي و لم تحفظ قرابتي من رسول الله، و سلط عليک...» تا به آخر، که با نقل ما از نظر تقديم و تأخير عبارات متفاوت است اگر چه در اصل يکي است.

[3] اين اشعار نيز مناسب حال مادرش ليلي است:



اي خدا آرام جانم مي‏رود

هيجده ساله جوانم مي‏رود



اي خدا شبها بروز آورده‏ام

تا چنين رعنا جوان پرورده‏ام‏



اي خدا آگاهي از سوز دلم

تيره شد شمع شب‏افروز دلم.

[4] مقتل مقرم، ص 257.

[5] شمر بر وزن کتف، مرحوم استاد فقيد شعراني در پانوشت نفس المهموم، ص 143 مي‏گويد: شمر بر وزن کتف صحيح است، نه شمر بر وزن حبر که معروف است و غالبا قاموس مسمين به شمر را چنين ضبط کرده است.

[6] بحارالانوار، ج 45، ص 43.

[7] مقتل مقرم، ص 257. حياة الامام الحسين بن علي (ع)، باقر شريف، ج 3، ص 244.

[8] آري انسان وقتي از خدا و دين فاصله بگيرد و پيرو هوا و هوس شود به اين حد از سقوط مي‏رسد که به خاطر دنيا ممکن است از يزيد شرابخوار و پست پروا کند، ولي از خداي بزرگ پروا نداشته باشد نعوذ بالله من خزي الدنيا و عذاب الآخرة.

[9] فقطعوه بسيوفهم اربا اربا.

[10] مقتل مقرم، ص 260. بحارالانوار، ج 45، ص 44.

[11] اشعاري از جودي خراساني عليه الرحمة:



بابا بيا که تيغ جفا ساخت کار من

برگي نچيده گشت خزان نوبهار من‏



بابا ز پا فتادم و جانم به لب رسيد

دست اجل گرفت ز کف اختيار من‏



قاتل مرا ز خنجر کين پاره‏پاره کرد

رحمي نکرد بر مژه‏ي اشکبار من.

[12] سوره‏ي يونس، آيه‏ي 64.

[13] براي اطلاع بيشتر به رواياتي که در تفسير اين آيه در تفاسير حديثي مانند برهان و نورالثقلين وارد شده مراجعه شود.