بازگشت

شهادت عمرو بن جنادة


شهادت جنادة بن حارث سلماني انصاري پيش از اين مذكور شد و او از اصحاب رسول خدا (ص) و اميرمؤمنان بود كه در جنگ صفين در ركاب اميرالمؤمنين (ع) مي جنگيد، و از مشاهير شيعيان بود. جنادة پسري داشت به نام عمرو كه به گفته ي برخي يازده ساله و به گفته ي برخي ديگر نه ساله بود، و با مادرش [1] در لشكر امام (ع) بودند، و پس از شهادت جنادة آن زن پسرش عمرو را دستور داد تا به جنگ دشمنان امام (ع) برود و آن نوجوان نيز لباس رزم پوشيده به نزد امام (ع) آمد و رخصت ميدان طلبيد.

امام (ع) اجازه نداد و فرمود: «پدر اين پسر در حمله ي نخست كشته شده و شايد مادرش جنگ او را خوش نداشته باشد.»

عمرو عرض كرد: «ان أمي امرتني.» يعني؛ مادرم به من دستور جنگ داد.

امام (ع) با شنيدن اين سخن اجازه داد، و عمرو بن جنادة به ميدان آمد و اين رجز را مي خواند:



اميري حسين و نعم الامير

سرور فؤاد البشير النذير



علي و فاطمة والده

فهل تعلمون له من نظير؟



له طلعة مثل شمس الضحي

له غرة مثل بدر منير




و جنگيد تا به شهادت رسيد، دشمنان سنگدل سر او را جدا كردند و به سوي لشكرگاه امام (ع) انداختند، مادرش كه ماجرا را نظاره مي كرد پيش آمد و آن سر را برداشت و خون از چهره اش پاك كرد و بر سينه چسبانيد و گفت: «احسنت يا بني يا سرور قلبي و يا قرة عيني.» يعني؛ آفرين اي پسرم! اي خوشي دلم و اي نور ديده ام.

سپس آن سر را به سينه ي مردي از لشكريان دشمن كه در آن نزديكي بود بزد و او را كشت، آن گاه تيرك خيمه را برگرفت و بر دشمن حمله كرد و اين رجز را مي خواند:



انا عجوز سيدي ضعيفة

خاوية بالية نحيفة



اضربكم بضربة عنيفة

دون بني فاطمة الشريفة



او دو مرد را با آن تيرك و عمود به قتل رسانيد و به دوزخ فرستاد، و امام حسين (ع) دستور داد آن زن را بازگرداندند و در حق او دعا كرد. [2] .


پاورقي

[1] و از برخي مقاتل نقل شده که نام مادرش «بحرية» و دختر مسعود خزرجي بوده.

[2] محدث قمي در نفس المهموم گفته است من احتمال مي‏دهم که اين داستان مربوط به پسر مسلم بن عوسجه بوده باشد چون نظير اين سخنان و شبيه آن از وي نقل شده و الله اعلم، و در حاشيه‏ي آن کتاب گويد و محتمل است اين داستان مربوط به پسر مسعود بن حجاج باشد، چون در زيارت ناحيه‏ي مقدسه آمده است. «السلام علي مسعود بن الحجاج و ابنه...».