بازگشت

شهادت جون مولي ابي ذر غفاري


«جون» بن ابي مالك وابسته يا غلام آزاد شده ابوذر غفاري است كه نامش در زمره ي اصحاب رسول خدا (ص) و اميرالمؤمنين (ع) و امام حسن (ع) ذكر شده است و در خدمت ابوذر غفاري و در ماجراي تبعيد او به شام و سپس به ربذه نيز بوده است، كه پس از رحلت ابوذر غفاري به مدينه آمد و در خدمت اميرالمؤمنين (ع) بود و پس از شهادت آن حضرت در خدمت امام حسن (ع) و سپس امام حسين (ع) بود، و در كار اصلاح و ساخت و ساز اسلحه هاي جنگي مهارت داشت. از اين رو در كتابهاي تاريخي آمده است كه در شب عاشورا تنها او بود كه در خيمه امام (ع) به اصلاح شمشير و اسلحه آن حضرت مشغول بود، چنانچه در حديث منقول از امام سجاد (ع) نيز نقل شد. [1] .

سيد در كتاب لهوف روايت كرده است كه او غلام سياهي بود، و چون براي رفتن به ميدان و اجازه ي كارزار به نزد امام (ع) آمد آن حضرت به او فرمود: «تو اكنون آزادي، زيرا تو براي سلامت آمدي و اكنون گرفتار راه ما مشو!» جون عرض كرد: «يابن رسول الله انا في الرخاء الحس قصاعكم و في الشدة اخذلكم، و الله ان ريحي لنتن، و ان حسبي للئيم، و لوني لاسود، فتنفس علي بالجنة، فتطيب ريحي و يشرف حسبي، و يبيض وجهي، لا والله لا افارقكم حتي تخلط هذا الدم الاسود مع دمائكم.» يعني؛ اي فرزند رسول خدا در فراخي و آسايش كاسه ليس شما باشم، ولي در سختي دست از شما بردارم (هرگز)! به خدا سوگند بويم ناخوش و حسب من پست، و رنگم سياه است، آيا بهشت را


بر من دريغ داري تا بويم خوش و حسبم شريف و رويم سفيد گردد، نه به خدا سوگند از شما جدا نشوم تا اين خون سياهم با خونهاي شما آميخته گردد!

امام (ع) كه چنان ديد او را اجازه داد و جون به ميدان آمد و اين رجز را مي خواند:



كيف تري الكفار ضرب الاسود

بالمشرفي القاطع المهند



احمي الخيار من بني محمد

اذب عنهم باللسان و اليد



ارجو بذاك الفوز عند المورد

من الاله الواحد الموحد



اذ لا شفيع عنده كأحمد

به گفته ي سيد (ره) و ديگران: وي بيست و پنج نفر از آن نامردان را به دوزخ فرستاد، تا اينكه به شهادت رسيد، پس امام (ع) بر بالين او حاضر شد و در كنار بدن او ايستاد و به درگاه خداي تعالي عرض كرد: «اللهم بيض وجهه و طيب ريحه و احشره مع الابرار و عرف بينه و بين محمد و آل محمد (ص)» يعني؛ خدايا رويش را سفيد گردان و بويش را خوش كن، و با نيكان او را محشور فرما و ميان او و محمد و آلش آشنايي برقرار كن.



بر طبق روايتي كه شيخ صدوق (ره) از امام باقر و او از امام سجاد (ع) روايت كرده است بني اسد ده روز پس از دفن اجساد مطهره بدن جون را يافتند كه بوي مشگ از او ساطع بود و او را دفن كردند.



شهش فرمود كاي عبد وفادار

تو آزادي از اين ميدان پيكار



تو تابع آمدي ما را به راحت

ميفكن خويش را در رنج و زحمت



غمين شد جان جون سخت پيمان

به شه گفت اين سخن با چشم گريان



بپروردم بسي بي رنج و زحمت

ز باقيمانده ي آن خوان نعمت



نمك نشناسي اي شه از پليدي است

فدا گشتن جزاي كاسه ليسي است



نسب باشد لئيم و چهره ام تار

تنم بي قدر و خونم همچو مردار



به من منت نه اي دادار گردون

كه گردد رشك مشك نافه ام خون



نمي خواهي كه روي تيره ي من

شود چون مهر روز حشر، روشن



سيه خون را چو سر در جنگ بازم

به خونهاي شما مخلوط سازم



اجازت يافت جون باسعادت

روان شد سوي ميدان شهادت



ز هستي، رو سوي ملك بقا كرد

شهش آمد ببالين و دعا كرد



ز تأثير دعاي شاه شافع

ز جسمش بود بوي مشگ ساطع



تنش ديدند همچون نقره ي پاك

چو ماه افتاده از افلاك بر خاك






بشير عشق دادش اين بشارت

كه خوش باد آن مقام كامكارت




پاورقي

[1] مقتل مقرم، ص 215. ترجمه نفس المهموم، ص 116 و 117.