بازگشت

استغاثه و استنصار امام


همين نويسنده مي گويد هنگامي كه امام (ع) جنازه هاي ياران خود را مشاهده كرد محاسن شريف خود را در دست گرفته و فرمود: «اشتد غضب الله علي اليهود اذ جعلوا له ولدا، و اشتد غضبه علي النصاري اذ جعلوه ثالث ثلاثة، و اشتد غضبه علي المجوس اذ عبدو الشمس و القمر دونه، و اشتد غضبه علي قوم اتفقت كلمتهم علي قتل ابن بنت نبيهم، اما و الله لا اجيبهم الي شي ء مما يريدون حتي القي الله و أنا مخضب بدمي. ثم صاح:

اما من مغيث يغيثنا! اما من ذاب يذب عن حرم رسول الله». يعني؛ خشم خدا سخت شد بر يهود كه براي او فرزندي قرار دادند، و بر نصاري كه او را سومين خدا قرار دادند، و بر مجوس كه جز خدا خورشيد و ماه را پرستش كردند، و بر مردمي كه همگي يك صدا شدند براي كشتن پسر دختر پيامبر خود، سوگند به خدا هيچ پاسخي به آنها نخواهم داد تا آن گاه كه خداي را با محاسن خود كه به خونم خضاب و رنگين گشته ديدار كنم.

آن گاه فرياد زد: «آيا فريادرسي نيست كه به فرياد ما برسد، آيا دفع كننده اي نيست كه دفع دشمن از حرم رسول خدا بنمايد!»

زنان كه اين سخنان را از آن حضرت شنيدند گريستند و شيونشان زياد شد.

در اين وقت دو نفر از انصار به نامهاي سعد بن حارث و برادرش ابوالحتوف كه در لشكر عمر بن سعد بودند و صداي استغاثه امام (ع) و گريه زنان حرم را شنيدند از لشكر او بيرون آمده و شمشيرهاي خود را كشيده به طرف ابن سعد حمله كردند و كارزار كرده تا به شهادت رسيدند.