بازگشت

مبارزه ي عبدالله بن عمير كلبي


در اين وقت يسار غلام زياد بن ابيه، و سالم غلام عبيدالله بن زياد به ميدان آمدند و مبارز طلبيدند. حبيب بن مظاهر و برير بن خضير از لشكريان امام (ع) برخاستند كه به جنگ آن دو بروند، ولي امام به آن دو اجازه نداد، و عبدالله بن عمير كلبي كه مردي شجاع در ميان قوم و قبيله خود و شريف و بزرگوار بود و قامتي رسا و بازواني ستبر داشت، و با همسرش ام وهب از كوفه به ياري امام (ع) آمده بود، برخاست و از امام (ع) رخصت گرفت و امام به وي اجازه داد و به ميدان رفت.

يسار كه او را ديد پرسيد: «تو كيستي؟» عبدالله بن عمير نسبت خود را بازگفت.

يسار گفت: «ما تو را نمي شناسيم بايد زهير يا حبيب يا برير به جنگ ما بيايد.»

عبدالله كه اين سخن را شنيد به او گفت: «يا ابن الفاعلة و بك رغبة من مبارزة احد من الناس، و ما يخرج أحد الا و هو خير منك.» يعني؛ «اي پسر زن بدكاره تو به آنجا رسيده اي كه هر كه را از مردم بخواهي به جنگ تو آيد؟ هر كس كه به جنگ تو آيد بهتر از تو است.» اين را گفت و حمله ي سختي به او كرد و او را بر زمين افكند و مشغول گرفتن جانش بود كه سالم به طرف عبدالله حمله كرد، ياران امام (ع) فرياد زدند: «خود را واپاي كه اين بنده به سوي تو آيد!» عبدالله اعتنايي نكرده تا اينكه سالم نزديك آمد و ضربتي حواله ي عبدالله كرد، عبدالله دست چپ خود را سپر كرد و ضربت سالم انگشتان او را قطع كرد، و عبدالله نيز به او حمله نمود و كار را بر او تنگ كرد تا اينكه او را نيز به يسار ملحق ساخت و به دوزخ فرستاد، و در حالي كه اين رجز را مي خواند به سوي امام (ع) آمد:



ان تنكروني فأنا ابن الكلب

اني امرء ذومرة و غضب



و لست بالخوار عند النكب

يعني؛ اگر مرا نشناسيد من از نژاد كلب هستم، و همانا من مردي استوار و خشمناكم در هنگام پيشامدهاي ناگوار سست و ناتوان نيستم.



اهل تاريخ و ارباب مقاتل نوشته اند: در اين وقت همسرش ام وهب دختر عبدالله عمودي برگرفت و خود را به شوهر رساند و گفت: «فداك أبي و امي، قاتل دون الطيبين ذرية محمد (ص)» يعني؛ پدر و مادرم به فدايت كارزار كن در كنار اين پاكان از دودمان محمد (ص).

عبدالله خواست او را به خيمه بازگرداند ولي او جامه ي شوهرش را سخت گرفته بود و


مي گفت: «تو را رها نمي كنم تا با تو در اين راه كشته شوم.».

در اينجا امام (ع) آن زن را صدا زد و فرمود: «جزيتم عن أهل بيت نبيكم خيرا، ارجعي فانه ليس علي النساء قتال.» يعني؛ پاداش شما از طرف خاندان پيامبرتان خير باد اي زن، بازگرد كه بر زنان كارزار نيست.

پس آن زن بازگشت.

شيخ مفيد (ره) در ارشاد مي نويسد: «در اين وقت عمرو بن حجاج با لشكريان خود به ميمنه ي لشكر حسين (ع) حمله افكند، و چون به ياران آن حضرت نزديك شدند آنان سر زانو نشسته و نيزه هاي خود را به سوي ايشان دراز كردند اسبان لشكر عمرو كه چنين ديدند پيش نرفته و چون خواستند واپس روند ياران امام (ع) آنان را تيرباران كرده و گروهي از ايشان را به زمين افكندند و گروهي را زخمي كردند پس مردي از بني تميم به نام عبدالله بن خوزه (از لشكر عمر بن سعد) بيرون آمده جلوي لشكر حسين (ع) آمد، مردمان فرياد كردند: «مادرت به عزايت بنشيند كجا مي روي؟» گفت: «من به سوي پروردگار مهربان و شفيعي كه شفاعتش پذيرفته است مي روم.» حسين (ع) به ياران خود فرمود: «اين مرد كيست؟» گفتند: «پسر خوزه تميمي است،» حضرت گفت: «بار خدايا او را به آتش بكش،» پس اسب آن مرد سركشي و چموشي كرد و در راه آبي باريك آمده و آن مرد از اسب درافتاد، و پاي چپش در ركاب گير كرده و پاي راستش به هوا رفت، مسلم بن عوسجه پيش آمد و پاي راستش را با شمشير زد و اسب به همان حال شروع به دويدن كرد و سر آن مرد را به هر سنگ و كلوخي مي كوبيد تا به دوزخ رهسپار شد و خداوند بي درنگ او را به آتش دوزخ فرستاد.

در روايت ديگري است كه چون آن مرد به نزد امام (ع) آمد، حضرت به او فرمود: «چه مي خواهي؟» آن بيشرم گفت: «ابشر بالنار.» امام (ع) فرمود: «كلا اني اقدم علي رب رحيم و شفيع مطاع.» يعني؛ نه هرگز چنين نيست من به نزد پروردگاري مهربان و شفيعي كه شفاعتش پذيرفته است مي روم. [1] .

و به نظر مي رسد كه در نقل ارشاد مفيد چيزي از قلم افتاده و اصل روايت همين گونه بوده است. و به هر صورت اهل تاريخ و از جمله شيخ مفيد (ره) نوشته اند كه در اين وقت جنگ فراگير شد و از هر دو طرف گروهي كشته شدند.



پاورقي

[1] نفس المهموم، ص 138.