بازگشت

صف آرايي لشكر


امام (ع) پس از نماز صبح براي ياران اندك خود سخنراني كرد و آنها را به صبر در برابر دشمنان و پايداري در جنگ دستور داد آن گاه صف آرايي لشكر خويش را كرده و زهير بن قين را بر ميمنه و حبيب بن مظاهر را بر ميسره امير ساخت و پرچم را به دست برادرش اباالفضل العباس سپرد.

همان گونه كه ميان اهل تاريخ مشهور است و پيش از اين نيز اشاره شد عدد ياران آن حضرت اعم از سواره و پياده هفتاد و دو نفر بودند كه سي و دو نفر آنها سواره و چهل نفر پياده بودند. [1] .

عمر بن سعد نيز لشكر خود را كه بنا بر مشهور سي هزار نفر بودند صف آرايي كرد، و ميمنه و ميسره براي لشكر خود قرار داد، و به گفته ي شيخ مفيد (ره) و ديگران، ميمنه ي لشكر خود را به عمرو بن حجاج سپرد و ميسره را به شمر بن ذي الجوشن، و عروة بن قيس را بر سواركاران امير ساخت و شبث بن ربعي را بر پيادگان و پرچم جنگ را به دست غلام خود دريد سپرد.

از حضرت علي بن الحسين زين العابدين (ع) حديث شده كه فرمود: «چون بامداد


روز عاشورا لشكر دشمن رو به حسين (ع) آورد، آن جناب دستهاي خود را به آسمان بلند كرد و گفت: «اللهم أنت ثقتي في كل كرب، و أنت رجائي في كل شدة، و انت لي في كل أمر نزل بي ثقة و عدة، كم من هم يضعف فيه الفؤاد، و ثقل فيه الحيلة، و يخذل فيه الصديق، و يشمت فيه العدو أنزلته بك و شكوته اليك رغبة مني اليك عمن سواك ففرجته عني و كشفته، فأنت ولي كل نعمة، و صاحب كل حسنة و منتهي كل رغبة.»

يعني؛ بار خدايا تو تكيه گاه مني در هر اندوهي، و تو اميد مني در هر سختي، و تو در هر مشكلي برايم پيش آيد مورد اعتماد و آماده كننده ي ساز و برگ مني، چه بسا اندوهي كه دلها در آن سست شود، و تدبير در آن اندك شود، دوست در آن خوار گردد، و دشمن در آن شاد شود كه من آن را به درگاه تو آوردم و شكوه ي آن پيش تو كردم تنها به خاطر آنكه جز از تو ديده بربستم، و تو آن اندوه را از من برطرف كرده و گشايش دادي، پس تويي صاحب اختيار هر نعمت، و دارنده ي هر نيكي، و پايان هر آرزو و هر اميدي. پس فرمود: كه گروه دشمن آمده و اسبهاي خود را اطراف خيمه هاي حسين (ع) به جولان درآوردند، و آن خندق را در پشت خيمه ها و آتش ها را كه در آن شعله مي كشيد ديدند شمر بن ذي الجوشن به آواز بلند فرياد زد: «اي حسين به آتش شتاب كرده اي پيش از روز رستاخيز؟» حسين (ع) فرمود: «اين كيست؟ گويا شمر بن ذي الجوشن است؟» گفتند: «آري،» حضرت فرمود: «اي پسر زن بزچران تو سزاوارتري به آتش افروخته،» مسلم بن عوسجة خواست با تيري او را بزند حسين (ع) او را از اين كار جلوگيري كرد، مسلم عرض كرد: «اجازه فرما او را بزنم زيرا كه او مردي فاسق و از دشمنان خدا و ستمكاران بزرگ است و اكنون خداوند كشتن او را براي ما آسان ساخته؟» حسين (ع) فرمود: «او را نزن من خوش ندارم آغاز به جنگ با ايشان كنم.»

سپس حضرت شتر خود را خواسته و بر آن سوار شد تا آن مردم بي شرم بهتر او را ببينند و با صداي بلند آنها را مخاطب ساخت و فرمود: «ايها الناس اسمعوا قولي و لا تعجلوا حتي أعظكم بما يحق لكم علي، و حتي أعذر اليكم، فان أعطيتموني النصف كنتم بذلك أسعد، و ان لم تعطوني النصف من أنفسكم فاجمعوا رأيكم «ثم لا يكن امركم عليكم غمة ثم اقضوا الي و لا تنظرون ان وليي الله الذي نزل الكتاب و هو يتولي الصالحين.» يعني؛ اي گروه مردم گفتار مرا بشنويد و شتاب نكنيد تا شما را به آنچه حق شما بر من است پند دهم، و عذر خود را بر شما آشكار كنم پس اگر انصاف دهيد سعادتمند خواهيد شد و اگر انصاف ندهيد پس نيك بنگريد تا نباشد كار شما بر شما


اندوهي سپس درباره ي من آنچه خواهيد انجام دهيد و مهلتم ندهيد، همانا ولي من آن خدايي است كه قرآن را فروفرستاده، و او است سرپرست و يار مردمان شايسته.

ابن اثير جزري كه در كتاب كامل التواريخ اين قسمت را نقل كرده مي نويسد: در اينجا ناگهان صداي گريه و شيون زنان و خواهران آن حضرت بلند شد، و امام (ع) برادرش عباس و فرزندش علي را فرستاد تا آنها را ساكت كنند، و فرمود: «لعمري ليكثرن بكاؤهن» يعني؛ به جان خودم سوگند كه گريه ي آنان بسيار خواهد بود. [2] .

و چون ساكت شدند آغاز به سخن كرد و حمد و ثناي الهي را به جاي آورد و بر پيامبر اسلام و فرشتگان الهي و انبياء درود فرستاد، و به گفته ي شيخ مفيد (ره) در ارشاد [3] «فلم يسمع متكلم قط قبله و لا بعده ابلغ في منطق منه.» يعني؛ از هيچ سخنوري نه پيش از آن حضرت و نه پس از او بليغ تر و رساتر از او چنان سخنراني ديده و شنيده نشد.

سپس فرمود: «اما بعد فانسبوني فانظروا من أناثم ارجعوا الي أنفسكم و عاتبوها، فانظروا هل يصلح لكم قتلي و انتهاك حرمتي؟ ألست ابن بنت نبيكم و ابن وصيه و ابن عمه و أول المؤمنين المصدق لرسول الله (ص) بما جاء به من عند ربه؟ أوليس حمزة سيدالشهداء عمي؟ أوليس جعفر الطيار في الجنة بجناحين عمي؟ أولم يبلغكم ما قال رسول الله (ص) لي و لأخي: هذان سيد اشباب أهل الجنة؟ فان صدقتموني بما أقول و هو الحق؟ و الله ما تعمدت كذبا منذ علمت ان الله يمقت عليه أهله، و ان كذبتموني فان فيكم من ان سئلتموه عن ذلك أخبركم، سلوا جابر بن عبدالله الأنصاري، و أباسعيد الخدري، و سهل بن سعد الساعدي، و زيد بن أرقم، و انس بن مالك، يخبروكم انهم سمعوا هذه المقالة من رسول الله (ص) لي و لأخي، أما في هذا حاجز لكم عن سفك دمي؟» يعني؛ اما بعد، پس نسب و نژاد مرا بسنجيد و ببينيد من كيستم سپس به خود آييد و خويش را سرزنش كنيد و بنگريد آيا كشتن من و دريدن پرده ي حرمتم براي شما سزاوار است؟ آيا من پسر دختر پيغمبر شما و فرزند وصي او نيستم، آن كس كه پسرعموي رسول خدا (ص) و اولين كس بود كه رسول خدا (ص) را در آنچه از جانب پروردگارش آورده بود تصديق كرد؟ آيا حمزة سيدالشهداء عموي من نيست؟ آيا جعفر بن ابيطالب كه با دو بال در بهشت پرواز كند عموي من نيست؟ آيا به شما نرسيده آنچه رسول


خدا (ص) درباره ي من و برادرم فرمود: «كه اين دو آقايان جوانان اهل بهشت هستند؟» پس اگر تصديق سخن مرا بكنيد حق همانست، به خدا از روزي كه دانسته ام خدا دروغگو را دشمن دارد دروغ نگفته ام، و اگر به دروغم نسبت دهيد پس همانا ميان شما كساني هستند كه اگر از آنان بپرسيد شما را به آنچه من گفتم آگاهي دهند، بپرسيد از جابر بن عبدالله انصاري، و اباسعيد خدري، و سهل بن سعد ساعدي، و زيد بن ارقم، و انس بن مالك تا به شما آگاهي دهند كه اين گفتار را از پيغمبر (ص) درباره ي من و برادرم شنيده اند، آيا اين گفتار رسول خدا (ص) جلوگيري از ريختن خون من نمي كند؟

در اينجا برخي از آن سنگدلان بي دين كه ديدند، ممكن است آن سخنان به حق و گوياي امام در دل مردم اثر كند براي جلوگيري از ادامه ي گفتار آن امام مظلوم پيش رفته و با كلمات بي معني و نامربوطي سخنان آن حضرت را قطع كردند، كه از آن جمله شمر بن ذي الجوشن بود كه مي نويسند در اينجا فرياد زد: «هو يعبد الله علي حرف ان كان يدري ما يقول؟» يعني؛ من خداي را بر يك حرف پرستش كنم اگر بدانم چه مي گويي؟

حبيب بن مظاهر كه اين سخن را شنيد رو به او كرد و گفت: «و الله اني لأراك تعبد الله علي سبعين حرفا و انا اشهد انك صادق، ما تدري ما يقول.» يعني؛ راست مي گويي به خدا سوگند من تو را چنان مي بينم كه بر هفتاد حرف نيز خدا را پرستش مي كني و براستي كه خدا دلت را از (پذيرش سخن حق) مهر كرده و راست مي گويي، و نمي داني او چه مي گويد!

آن گاه امام (ع) دوباره به سخن آمده و فرمود: «فان كنتم في شك من هذا أفتشكون اني ابن بنت نبيكم؟ فو الله ما بين المشرق و المغرب ابن بنت نبي غيري فيكم و لا في غيركم، و يحكم أتطلبوني بقتيل منكم قتلته؟ أو مال لكم استهلكته؟ أو بقصاص جراحة؟ فأخذوا لا يكلمونه فنادي: يا شبث بن ربعي، و يا حجار بن أبجر، و يا قيس بن الاشعث، و يا يزيد بن الحارث، ألم تكتبوا الي: ان قد أينعت الثمار و اخضر الجنات، و انما تقدم علي جند لك مجندة؟» يعني؛ اگر در اين سخن هم ترديد داريد آيا در اين نيز ترديد داريد كه من پسر دختر پيغمبر شما هستم؟ به خدا ميان مشرق و مغرب پسر دختر پيغمبري جز من نيست چه ميان شما و چه در غير شما! واي بر شما آيا كسي از شما كشته ام كه خون او را از من مي خواهيد؟ يا مالي از شما برده ام؟ يا قصاص جراحتي را از من مي خواهيد؟ همه ي آنها خاموش شده سخني نگفتند، پس آن حضرت فرياد زد: اي شبث بن ربعي و اي حجار بن ابجر و اي قيس بن اشعث و اي يزيد بن حارث، آيا شما به


ننوشتيد كه ميوه ها رسيده و باغها سرسبز شده و تو بر لشكري آماده ي ياريت وارد خواهي شد؟

باري سخنراني امام (ع) در روز عاشورا به چند گونه نقل شده كه يكي از آنها همين بود كه شيخ مفيد (ره) در ارشاد و ابن اثير در كامل نقل كرده [4] و از نويسندگان و محدثين اهل سنت نيز نقل شده است. [5] .

سخنراني جامعتري را سيد بن طاووس در كتاب ملهوف و علي بن شعبة در تحف العقول [6] و ابن عساكر دمشقي از دانشمندان اهل سنت در تاريخ دمشق نقل كرده كه ذيلا مي خوانيد، ايشان نوشته اند كه:

«و أحاطوا بالحسين من كل جانب جعلوه في مثل الحلقة، فخرج حتي أتي الناس فاستنصتهم فأبوا أن ينصتوا حتي قال لهم: ويلكم ما عليكم أن تنصتوا الي فتسمعوا قولي، و انما أدعوكم الي سبيل الرشاد، فمن أطاعني كان من المرشدين، و من عصاني كان من المهلكين، و كلكم عاص لأمري غير مستمع قولي فقد ملئت بطونكم من الحرام و طبع علي قلوبكم، ويلكم ألا تنصتون؟ ألا تسمعون؟ فتلاوم أصحاب عمر بن سعد بينهم و قالوا أنصتوا له.

فقام الحسين (ع) ثم قال: تبا لكم أيتها الجماعة و ترحا، أفحين استصرختمونا و لهين متحيرين فأصرخناكم مرجفين. سللتم علينا سيفا في رقابنا، و حششتم علينا نارا اقتدحناها علي عدوكم و عدونا، فاصبحتم البا علي أوليائكم ويدا عليهم لأعدائكم، بغير عدل أفشوه فيكم، و لا أمل أصبح لكم فيهم. الا الحرام من الدنيا أنالوكم، و خسيس عيش طمعتم فيه، من غير حدث كان منا و لا رأي تفيل لنا، فهلا - لكم الويلات - اذ كرهتمونا و تركتمونا تجهزتموها و السيف لم يشهر، و الجأش طامن، و الرأي لم يستحصف، ولكن أسرعتم علينا كطيرة الذباب، و تداعيتم كتداعي الفراش،


فقبحا لكم، فانما انتم من طواغيت الأمة و شذاذ الاحزاب، و نبذة الكتاب، و نفثة الشيطان، و عصبة الآثام، و محر في الكتاب و مطفي ء السنن و قتلة أولاد الأنبياء، و مبيري عترة الأوصياء، و ملحقي العهار بالنسب، و مؤذي المؤمنين و صراخ أئمة المستهزئين، الذين جعلوا القرآن عضين.

و أنتم ابن حرب و أشياعه تعتمدون، و ايانا تخاذلون، أجل و الله الخذل فيكم معروف، و شجت عليه عروقكم، و توارثته اصولكم و فروعكم، و ثبتت عليه قلوبكم، و غشيت صدوركم، فكنتم أخبث شي ء شجا للناظر و أكلة للغاصب، ألا لعنة الله علي الناكثين الذين ينقضون الأيمان بعد توكيدها، «و قد جعلتم الله عليكم كفيلا» فأنتم و الله هم.

ألا ان الدعي ابن الدعي قدر كزبين اثنتين، بين السلة و الذلة، هيهات منا الذلة أبي الله ذلك و رسوله، و حجور طابت، و حجور طهرت، و انوف حمية و نفوس أبية لا تؤثر مصارع اللئام علي مصارع الكرام، ألا قد أعذرت و أنذرت، ألا اني زاحف بهذه الأسرة، علي قلة العدد، و خذلة الأصحاب ثم أنشأ يقول:



فان نهزم فهزامون قدما

و ان نهزم فغير مهزمينا



و ما ان طبنا جبن ولكن

منايانا و دولة آخرينا



ألا! ثم لا تلبثون بعدها الا كريث ما يركب الفرس، حتي تدور بكم الرحي، عهد عهده الي أبي عن جدي «فأجمعوا أمركم و شركاءكم ثم كيدوني جميعا فلا تنظرون، اني توكلت علي الله ربي و ربكم ما من دابة الا هو آخذ بناصيتها ان ربي علي صراط مستقيم» [7] .

يعني؛ اطراف حسين (ع) را حلقه وار گرفتند، پس آن حضرت به نزد ايشان آمد و آنها را دعوت به سكوت و شنيدن سخنان خود نمود ولي آنها از شنيدن سخنان آن حضرت سرباز زدند و او به آنها فرمود: واي بر شما چه زياني بر شما است اگر گوش دهيد و سخن مرا بشنويد، و جز اين نيست كه من شما را به راه هدايت و ارشاد دعوت مي كنم تا هر كس بپذيرد در زمره ي


هدايت يافتگان باشد و هر كس نافرمانيم كند از نابودشدگان گردد، با اينكه همه ي شما اين چنين هستيد كه دستور مرا اطاعت نكنيد و سخنم را نشنويد زيرا دلهاي شما از حرام انباشته شده و قلبهاي شما مهر خورده، واي بر شما چرا گوش نمي دهيد؟ چرا نمي شنويد؟

در اينجا بود كه ياران عمر بن سعد يكديگر را سرزنش كرده و گفتند: گوش فراداريد تا چه مي گويد.

پس آن حضرت برخاست و فرمود: نابودي و بي خيري بر شما باد اي مردم! آيا در هنگامي كه ما را به دادرسي دعوت كرديد و در حال سرگرداني و تحير بوديد، و ما دعوت شما را پذيرفته و شتابان به دادرسي شما آمديم پس شمشيري را كه در گردن ما بود به روي خود ما كشيديد و آتشي را كه ما بر دشمن خود و شما افروخته بوديم بر خود ما افروختيد، بر روي دوستانتان و ضد آنان گرد آمديد و نيرويي شديد در برابر آنان و به نفع دشمنانتان. در صورتي كه اينان [8] نه عدالتي را در شما برقرار كردند و نه اميد خيري از آنها داريد مگر بهره اي حرام از دنيا كه به شما برسانند، و زندگي پست و اندكي كه به آن طمع بسته ايد، و ما نه بدعتي گذارده بوديم و نه خطايي انجام داديم، پس چرا - اي واي بر شما - آن گاه كه ما را خوش نداشتيد و رها كرديد، آنها را تجهيز كرديد، و آن گاه كه هنوز شمشيرها كشيده بود و دل ها آرام و فكرها خام بود؟ ولي شما با شتاب به سوي ما پريديد و همانند مگس [9] و همانند پروانه درهم افتاديد، نابودي بر شما كه براستي شما ياغيان و گردنكشان اين امت و بازماندگان احزاب و ترك كنندگان كتاب خدا (قرآن) و دميدگان شيطان، و پي هاي محكم گناهان و تحريف كنندگان كتاب و خاموش كنندگان سنت ها و كشندگان فرزندان پيامبران الهي و نابودكنندگان عترت اوصياء و كساني هستيد كه زنازادگان را به نسبت پيوند مي دهيد. [10] .

شما آزاردهنده ي مؤمنان و فرياد پيشواياني هستيد كه (رسول خدا را)


مسخره مي كرديد و آنها كه قرآن را پاره پاره كردند. [11] .

و شما به پسر حرب (معاويه) و پيروان او تيكه كرده و از ياري ما دست بازداشته ايد، آري به خدا سوگند خواري كردن در شما شناخته شده است و رگ و ريشه ي شما به آن آميخته و پيوسته است، و تنه و شاخه هاي شما آن را از يكديگر بازگرفته و دلهاي شما بر آن روييده و سينه هاي شما به آن پوشيده شد. و شما پليدترين چيزي هستيد كه گلوگير باغبان و خوراك گواراي غاصب آن هستيد.هان نفرين خدا بر پيمان شكناني كه پيمانها را پس از محكم كردن پاره مي كنند در صورتي كه خدا آنها را بر شما كفيل قرار داده، و شما به خدا سوگند همانها هستيد. آگاه باشيد كه زنازاده ي پسر زنازاده ميان دو چيز پافشاري كرده و اصرار ورزيده است يا شمشير كشيدن يا خواري كشيدن، و هيهات كه ما به ذلت تن دهيم، كه خدا و رسولش بر ما نپسندند، و نه دامنهاي پاك و سرهاي پرحميت و جانهاي والايي كه فرمانبرداري فرومايگان را بر كشته شدن با افتخار ترجيح ندهند.

آگاه باشيد كه من راه عذر را بر شما بستم، و شما را بيم دادم، و من با همين افراد اندك و ياري نكردن ديگران با شما كارزار مي كنم، و در اينجا امام (ع) به اشعاري كه از فرقه بن مسيك بود تمثل جست. (كه ترجمه اش چنين است): اگر پيروز شويم كه اين پيروزي پيشين ماست، و اگر مغلوب شويم باز هم شكست نخورده ايم، عادت ما ترس نيست ولي كشتن ما با دولت ديگران قرين خواهد بود.

هان بدانيد كه پس از اين ماجرا اندك زماني بر شما نگذرد جز آنكه چرخ زمان بر شما بگردد، و اين عهدي است كه پدرم از جدم رسول خدا (ص) بر ما كرده (و اين خبر را از آينده ي شما به ما داده است). پس اينك رأي خود و شريكانتان را گرد آوريد و با من كيد كرده و مهلتم ندهيد كه من بر خدا پروردگارم و پروردگار شما توكل كنم، و جنبنده اي نيست جز آنكه اختيارش در دست قدرت او است، و پروردگار من به راه راست خواهد بود... و پس از آن چند جمله نفرين نيز از آن حضرت نقل


شده است. و الله اعلم.


پاورقي

[1] آنچه در بالا ذکر شد مطابق است با ارشاد مفيد و اعلام الوري و روضة الواعظين و تاريخ طبري و کامل ابن‏اثير و اخبار الدول قرماني و اخبار الطوال دينوري (مقتل مقرم، ص 225).

و اقوال ديگري نيز در اين باره نقل شده که در مجموع با آنچه در بالا انتخاب و اختيار کرديم هشت قول مي‏شود، و در پانوشت مقتل مقرم همه‏ي آنها را با مصادر آن نقل کرده که از آن جمله است: 82 نفر به گفته‏ي مقرم؛ 60 نفر به نقل حياة الحيوان دميري؛ 73 نفر (شرح مقامات حريري)؛ 45 نفر سواره و حدود يک صد نفر پياده (تهذيب تاريخ الشام ابن‏عساکر)؛ 61 نفر (اثبات الوصية مسعودي)؛ 45 نفر سواره و يکصد نفر پياده (لهوف، و مثير الاحزان)؛ 70 نفر (مختصر تاريخ الدول ذهبي).

[2] کامل التواريخ، ج 4، ص 61.

[3] ارشاد، ج 2، (مترجم)، ص 100.

[4] کامل التواريخ، ج 4، ص 61.

[5] ملحقات احقاق الحق، ج 11، ص 417 به بعد.

[6] در تحف العقول به عنوان نامه‏ي آن حضرت به اهل کوفه ذکر کرده و آغاز آن نيز اين گونه است: «اما بعد فتبا لکم...».

[7] بحارالانوار، ج 45، ص 10 - 8. حياة الامام الحسين (ع)، باقر شريف، ج 3، ص 192 به نقل از تاريخ ابن‏عساکر - تحف العقول، ص 240. با مختصر اختلافي که در کلمات و عبارات آن وجود دارد.

[8] يعني دشمنانتان که منظور بني‏اميه هستند.

[9] و در بعضي از نسخ «دبا» است به جاي «ذباب» که به معناي ملخ مي‏باشد.

[10] اشاره است به داستان ملحق کردن زياد بن ابيه به ابي‏سفيان که معاويه انجام داد و ما داستان شرم‏آور آن را در تاريخ زندگاني اميرالمؤمنين (ع) و امام حسن (ع) به تفصيل ذکر کرده‏ايم.

[11] اشاره است به آيات کريمه 90 الي 95 سوره حجر.