بازگشت

شب عاشورا؛ آخرين شب عمر امام و ياران


خدا مي داند كه آن شب تار بر اهل بيت رسول خدا (ص) و پردگيان حرم آن حضرت چه گذشت، و چه شب پرخوف و خطري براي آنها بود، شيخ مفيد (ره) از امام زين العابدين (ع) روايت كرده است كه فرمود: «من در آن شبي كه پدرم فرداي آن كشته شد نشسته بودم و عمه ام زينب نيز نزد من بود و از من پرستاري مي كرد، در آن هنگام پدرم به خيمه ي خويش رفت و جوين غلام ابوذر غفاري نيز نزد او سرگرم اصلاح شمشير آن حضرت (ع) بود و پدرم اين اشعار را كه خبر از بي وفايي و بي اعتباري دنيا مي دهد مي خواند:



يا دهر اف لك من خليل

كم لك بالاشراق و الاصيل



من صاحب اوطالب قتيل

و الدهر لا يقنع بالبديل



و انما الأمر الي الجليل

و كل حي سالك سبيلي



و برخي ترجمه ي اين اشعار را چنين به نظم در آورده اند:



اف به تو اي روزگار يار ستمگر

چند به صبح و پسين چه گرگ تناور



بركني از يار و دوست افسر و همسر

نيست قناعت تو را به اندك و كمتر



كار هماناست سوي حضرت داور

هر كه بود زنده راه من رود آخر



اين اشعار را دو يا سه بار از سر گرفت تا اينكه من آن را فهميده و مقصود او را دانستم، پس گريه گلوي مرا گرفت ولي خودداري كرده و خاموش شدم، دانستم بلا نازل گشته، و اما عمه ام؛ پس او نيز شنيد آنچه را من شنيدم و او چون زن بود و زنان دل نازك و بي تاب تر مي باشند نتوانست خودداري كند و از جا جسته دامن كشان با سر و روي باز بيخودانه به نزد آن حضرت دويد و گفت: «واثكلاه ليت الموت أعد مني الحياة، اليوم ماتت امي فاطمة و أبي علي و أخي الحسن (ع) يا خليفة الماضين و ثمال الباقين.» يعني؛ اي كاش مرگ من رسيده بود و زنده نبودم، امروز (چنان ماند كه) مادرم فاطمه و پدرم علي و برادرم حسن از دنيا رفته اند! اي بازمانده ي گذشتگان، و اي دادرس بازماندگان!

حسين (ع) به او نگاه كرده فرمود: خواهرم، شكيبائيت را شيطان از دستت نربايد، (اين سخن را فرمود) و اشك چشمانش را گرفت و فرمود: «لو ترك القطا لنام» اگر مرغ قطا را در آشيانه اش به حال خود مي گذاردند (آسوده) مي خوابيد.


زينب گفت: «اي واي بر حال من آيا تو به ناچاري خود را به مرگ سپردي (و تن بدان داده اي؟) اين بيشتر دل مرا ريش كند، و بر من سخت تر است» (اين سخن را گفت) سپس مشت به صورت زد و دست به گريبان برد و چاك زد و بيهوش به زمين افتاد! حسين (ع) برخاست آب به روي خواهر پاشيد و به او فرمود: «ايها يا اختاه اتقي الله و تعزي بعزاء الله، و اعلمي أن أهل الأرض يموتون و أهل السماء لا يبقون، و ان كل شي ء هالك الا وجه الله الذي خلق الخلق بقدرته، و يبعث الخلق و يعيدهم، و هو فرد وحده، جدي خير مني، و أبي خير مني و امي خير مني، و أخي خير مني، ولي و لكل مسلم برسول الله (ص) أسوة، فعزاها بهذا و نحوه، و قال لها: يا اخية اني اقسمت عليك فابري قسمي، لا تشقي علي جيبا، و لا تخمشي علي وجها، و لا تدعي علي بالويل و الثبور اذا أنا هلكت.» يعني؛ آرام باش اي خواهر، پرهيزكاري پيشه كن، و به آن شكيبايي كه خدا بهره ات سازد بردباري كن، و بدان كه اهل زمين مي ميرند و اهل آسمان به جاي نمانند، و همانا هر چيز هلاك گردد جز خداوندي كه آفريدگان را به قدرت خود آفريد، و مردم را برانگيزد، و دوباره بازگرداند، و او است يگانه و يكتاي بي همتا، جد من بهتر از من بود، و پدرم بهتر از من بود، و مادرم به از من بود، و برادرم به از من بود (و همه از اين دنيا رفتند) و من و هر مسلماني بايد به رسول خدا (ص) تأسي كنيم، و خواهر را به اين سخنان و مانند آن دلداري داد و به او فرمود كه خواهر جان من تو را سوگند مي دهم و بايد به اين سوگند عمل كني چون من كشته شدم (در كشته شدن و ماتم من) گريبان چاك مزن، و روي خود مخراش و ويل (واي) و ثبور (هلاكت) براي خود مخواه (يعني چنانچه رسم زنان عرب است واويلا و واثبورا مگو.)

علي بن الحسين (ع) فرمايد: «سپس پدرم زينب را بياورد تا او را پيش من نشانيد، آن گاه به نزد ياران خويش رفت و به ايشان دستور داد خيمه ها را نزديك هم بزنند و طنابهاي آنها را درهم داخل كنند و آنها را چنان نصب كنند كه خود ميان آنها قرار گيرند، و با دشمنان از يك سو روبه رو شوند، و خيمه ها در پشت سر و سمت راست و چپ ايشان قرار داشته باشد كه از سه سمت ايشان را احاطه كرده باشد جز آن سمت كه دشمن به نزد ايشان آيد، و خود آن حضرت (ع) به جاي خويش بازگشت و همه ي شب را به نماز و دعا و استغفار مشغول بود، و ياران آن حضرت نيز همچنان به نماز و دعا و استغفار آن شب را به پايان بردند.»

ضحاك بن عبدالله گويد: «در آن شب سواري چند كه از طرف ابن سعد براي


نگهباني ما پاس مي دادند به ما گذر كردند و حسين (ع) (در خيمه ي خود قرآن مي خواند و) اين آيه را مي خواند: «و لا يحسبن الذين كفروا انما نملي لهم خير لأنفسهم انما نملي لهم ليزدادوا اثما و لهم عذاب مهين - ما كان الله ليذر المؤمنين علي ما انتم عليه حتي يميز الخبيث من الطيب.» [1] .

مردي از آن سواران كه نامش عبدالله بن سمير بود آن را شنيد، و او مردي شوخ و دلاور و سواري دلير و بي باك بود، پس گفت: «به خداي كعبه سوگند ما پاكيزه گانيم كه از شما جدا گرديم!» برير بن خضير به او گفت: «اي فاسق (نابكار) تو را خدا از پاكيزه گان قرار دهد؟ (زهي بي شرمي!) گفت: «تو كيستي؟» برير گفت: «من برير بن خضير هستم، پس آن دو به هم دشنام داده (از هم دور شدند.)»

و از امالي صدوق روايت شده كه آن حضرت دستور داد اصحاب و ياران در گرداگرد خيمه هاي خود خندق حفر كنند و آنها را پر از هيزم كنند كه در وقت نياز آنها را آتش زنند تا دشمن نتواند به خيمه ها نزديك شود. و از روايات ديگري كه پس از اين خواهد آمد روشن مي شود كه روز عاشورا هنگامي كه امام (ع) و ياران آن حضرت شروع به جنگ كردند به دستور آن حضرت هيزمها را آتش زدند تا خيالشان از زنها و بچه ها آسوده باشد.

از اينجا مي توان حدس زد كه تشنگي و عطش آن زنان و اطفال معصوم در آن روز چند برابر شده و حرارت آتش اطراف خيمه ها نيز به تشنگي شديد آنها كمك كرده است و براستي به گفته ي محتشم كاشاني.



زان تشنگان هنوز به عيوق مي رسد

فرياد العطش ز بيابان كربلا



و در روايات آمده كه «و بات الحسين و اصحابه تلك الليلة و لهم دوي كدوي النحل ما بين راكع و ساجد و قائم و قاعد.» [2] يعني؛ و امام حسين (ع) و يارانش آن شب را به پايان رساندند در صورتي كه ميان خيمه ها به دعا و نماز و تلاوت قرآن و ركوع و سجده ايستاده و نشسته مشغول بودند و زمزمه داشتند همانند زمزمه ي لانه ي زنبور.



پاورقي

[1] «و نپندارند آنان که کفر ورزيدند اينکه مهلت داديم به آنان براي آنان نيک است، جز اين نيست که مهلت دهيمشان تا بيفزايند در گناه و ايشان را است عذابي خوار کننده، نيست خدا که بازگزارد مؤمنان را بر آنچه شما برآنيد تا جدا گرداند پليد را از پاکيزه». (سوره‏ي آل‏عمران، آيه 178).

[2] بحارالانوار، ج 44، ص 394.