بازگشت

نامه ي حر به عبيدالله بن زياد


همان گونه كه در بخش قبلي گذشت امام حسين (ع) و خاندان و يارانش در روز دوم محرم سال 61 وارد كربلا شدند، و حر بن يزيد رياحي طي نامه اي ورود آن حضرت را به اطلاع جنايتكار تاريخ اسلام عبيدالله بن زياد رسانيد، و او نيز نامه اي به امام (ع) نوشت كه از نقل متن آن در اين قسمت شرم داريم زيرا يك انسان عادي كه ادعاي پيروي پيامبر اسلام را داشته باشد هرگز براي فرزند آن پيامبر چنين نامه نگاري نمي كند. مضمون آن اين بود كه «من به دستور يزيد مأمورم كه آسوده زندگي نكنم تا تو را به قتل رسانيده يا حكم من و يزيد را بپذيري!».

اين نامه به قدري زننده و شرم آور بود كه امام (ع) وقتي نامه را خواند فرمود: «لا افلح قوم اشتروا مرضاة المخلوق بسخط الخالق» يعني؛ رستگار نشوند مردمي كه خريدند خشنودي مخلوق را به غضب خالق. و در پاسخ نامه آور كه مطالبه ي جواب كرد فرمود: «ما له عندي جواب لانه حقت عليه كلمة العذاب.» يعني؛ اين نامه پاسخ ندارد زيرا فرمان عذاب الهي براي نويسنده اش حتمي است.

چون نامه رسان بازگشت و سخن امام (ع) را براي پسر زياد بازگفت خشمش زياد گشت و عمر بن سعد را مأمور كرد تا براي جنگ با امام (ع) به كربلا برود.

مأموريت عمر بن سعد براي جنگ با امام (ع)

عمر پسر سعد بن وقاص بود كه در اسلام سابقه ي درخشاني داشت، و سعد از معدود


مسلماناني بود كه در سالهاي نخست بعثت رسول خدا (ص) مسلمان شده و در راه دين شكنجه و محروميت ديده بود، و فتح ايران و بناي كوفه به دست او انجام شد. ولي مانند بسياري از ياران رسول خدا (ص) علاقه ي به دنيا بر او غالب گشت و در ماجراي خلافت اميرمؤمنان (ع) با آن حضرت بيعت نكرد و در سال 55 يا 58 ه رخت از اين جهان بربست.

عمر بن سعد گر چه به خاطر شخصيت و معروفيت پدرش نام و نشاني داشت اما مرد دنياپرست و بزدلي بود؛ و بر طبق رواياتي كه از رسول خدا (ص) و اميرالمؤمنين (ع) نقل شده او را مذمت كرده اند و شخصيتي نداشت. [1] از اين رو مي گويند پدرش سعد نيز از او خوشنود نبود و به خاطر همين روايات او را از ارث خود محروم كرد و وصيت كرده بود از ارثيه ي خود چيزي به او ندهند. [2] .

عمر بن سعد همان گونه كه در بخشهاي پيشين به آن اشاره شد از هواخواهان بني اميه بود كه در كوفه سكونت داشت و در ماجراي ورود مسلم بن عقيل به آن شهر در زمره كساني بود كه براي بني اميه جاسوسي مي كرد و براي يزيد گزارش كوفه را مي نوشت.

پيش از ورود امام (ع) به سرزمين كربلا عبيدالله زياد عمر بن سعد را مأمور كرده بود با چهار هزار نفر از مردم كوفه براي باز پس گرفتن شهر «دشتبه»، يكي از شهرهاي استان همدان كه ديلمان به آنجا حمله كرده و آنجا را گرفته بودند، برود؛ و فرمان حكومت ري را نيز به نام او صادر كرده بود، و عمر بن سعد نيز براي انجام مأموريت خود از كوفه خارج شد و با لشكريان خود در «حمام اعين» (جايي در اطراف كوفه) اردو زده بود، و براي رفتن به جانب ري آماده مي شد.

عبيدالله بن زياد كه از پاسخ ندادن امام (ع) به نامه ي رذيلانه و جنايت بارش خشمگين شده و تصميم به جنگ با آن حضرت را گرفته بود به دنبال شخصي مي گشت تا او را مأمور به اين كار كند. به همين سبب بلافاصله عمر بن سعد را طلبيد و به او گفت: «نخست بايد به جنگ حسين بروي و چون از كار او فراغت يافتي به دنبال مأموريت خود بروي.».


علت اين انتخاب هم روشن بود زيرا عبيدالله به دنبال كسي مي گشت تا مأمور اين كارش كند كه داراي نام و نشاني باشد و قدري از بار سنگين جنايت او را بكاهد.

عمر بن سعد گفت: اگر ممكن است مرا معذور دار و ديگري را به اين كار گسيل دارد.

عبيدالله گفت: «پس فرمان حكومت ري را به ما باز ده!».

عمر بن سعد در محذور سختي دچار گشت، و در فكر فرورفت و براي تصميم گيري در اين كار يك شب مهلت خواست و در آن شب نزديكان خود را جمع كرد و با آنها به مشورت پرداخت، و همگي او را از رفتن به كربلا منع كردند، و از جمله ي آنها خواهرزاده اش حمزه، پسر مغيرة بن شعبه بود كه به او گفت: «تو را به خدا سوگند مي دهم كه مبادا به جنگ حسين بروي زيرا نافرماني خدا را كرده و رحم خود را قطع خواهي كرد، و به خدا سوگند اگر همه ي دنيا و اموال و سلطنت از آن تو باشد و آنها را از تو برگيرند براي تو بهتر است از اينكه آلوده به خون حسين (ع) خداي را ديدار كني (و دستت به خون آن حضرت آلوده گردد)» و عمر بن سعد در پاسخش گفت: «اين كار را خواهم كرد.».

ولي با همه ي اين احوال با اينكه آن شب را تا به صبح در فكر و ترديد سپري كرد و خواب نرفت ولي در آخر كار همانند پدرش سعد حب دنيا بر او غالب گشت و پاسخ وجدان بيدار و نفس لوامه خود را نيز كه پيوسته بر او نهيب مي زد و مانند مشاوران و نزديكانش او را از رفتن به كربلا نهي مي كرد و سد و مانعي بر سر راهش شده بود با اين دو شعر كه انشاء كرد داد كه در صبح آن روز زمزمه مي كرد:



ءأترك ملك الري و الري منيتي

أم ارجع مأثوما بقتل حسين



و في قتله النار التي ليس دونها

حجاب و ملك الري قرة عيني [3] .


و به دنبال آن به نزد عبيدالله زياد آمده و آمادگي خود را براي رفتن به كربلا به اطلاع او رسانيد و همان روز با همان چهار هزار نفر به جانب كربلا حركت كرد. [4] .

همان گونه كه محدث قمي (ره) در نفس المهموم ذكر كرده بر طبق آنچه در بالا ذكر شد و در تواريخ آمده است تصميم عبيدالله به جنگ با امام (ع) و خواستن عمر بن سعد براي رفتن به كربلا، همگي پس از اين بوده كه امام (ع) پاسخ نامه ي آن جنايتكار را نداد و سبب خشم او گرديد. ولي اين مطلب بعيد به نظر مي رسد، زيرا عموم اهل تاريخ نوشته اند ورود امام (ع)به كربلا روز دوم محرم بوده و ورود عمر بن سعد نيز روز بعد از آن يعني روز سوم ماه محرم [5] بوده است و انجام همه ي اين كارها، يعني نامه نگاري حر بن يزيد به عبيدالله و ارسارل نامه از طرف او به امام (ع) و گزارش نامه رسان از ندادن پاسخ از طرف امام (ع) و خواستن عمر بن سعد و... در يك شبانه روز بعيد به نظر مي رسد. و الله العالم.


پاورقي

[1] در روايتي از رسول خدا (ص) نقل شده که درباره‏ي او فرمود: «يکون مع قوم يأکلون الدنيا بألسنتهم کما تلحس الارض البقرة بلسانها.» يعني؛ با مردمي خواهد بود که دنيا را با زبانهاي خود مي‏خورند همان گونه که گاو زمين را با زبان خود مي‏ليسد. و از اميرالمؤمنين (ع) نقل شده که به او فرمود: «ويحک يابن سعد! کيف بک اذا قمت مقاما تخير فيه بين الجنة و النار فتختار النار.» يعني؛ واي بر تو اي پسر سعد چگونه‏اي آن گاه که در جايگاهي قرار گيري که مخير ميان بهشت و دوزخ باشي و تو دوزخ را برگزيني!.

[2] حياة الامام الحسين (ع)، ج 3، ص 106.

[3] آيا حکومت ري را واگذارم که نهايت آرزوي من است، يا بازگردم گناهکار با کشتن حسين. در صورتي که در کشتن او دوزخي است که مانعي از آن نيست ولي حکومت ري هم نور چشم من است. و در پاره‏اي از روايات اشعار زيادتري به عمر بن سعد منسوب داشته‏اند که از آن جمله اين اشعار است:



حسين بن عمي و الحوادث جمة

لعمري ولي في الري قرة عين‏



الا انما الدنيا لبر معجل

و ما عاقل باع الوجود بدين‏



فان صدقوا فيما يقولون انني

أتوب الي الرحمن في سنتين‏



و اني سأختار التي ليس دونها

حجاب و تعذيب و غل يدين‏



لعل اله العرش يغفر زلتي

و لو کنت فيها اظلم الثقلين‏



يقولون ان الله خالق جنة

و نارو تعذيب و غل يدين‏



و ان کذبوا فزنا بري عظيمة

و ملک عظيم دائم الحجلين‏



که اگر اين نسبت صحيح باشد کفر و بي‏اعتقادي او نسبت به روز قيامت و بهشت و جهنم به خوبي روشن مي‏شود، و بلکه بي‏عقلي او که خود را عاقل و خردمند مي‏دانست و مي‏گفت: «و ما عاقل باع الوجود بدين». نعوذ بالله...

ولي خواننده‏ي محترم بايد بداند که انسان اگر هم دين‏دار باشد و پاي‏بند به مذهب و آييني نيز باشد چنانچه زمام هوا و هوسهاي نفساني خود را رها کند و خودباخته به دنبال خواسته‏هاي دل و شهوات نامشروع آن برود، سر و کارش به اينجاها خواهد کشيد که براي قانع کردن وجدان بيدار و توجيه اعمال ناهنجار خود چنين سخناني را بر زبان خواهد آورد، و دست به چنين توجيهاتي خواهد زد. و اين يکي از آثار خطرناک پيروي از هواي نفس، و اراده به دست دل دادن است که سرانجام انسان را به کفر و انکار مباني ديني، يا حداقل ترديد و شک مي‏کشاند. که البته در اين باره در آيات قرآني و روايات شواهد و نمونه‏هاي زيادي ذکر شده که ما آن را در کتاب کيفر گناه در بخش جداگانه‏اي تحت عنوان «گناه انسان را به کفر مي‏کشاند» با تفصيل بيشتري ذکر کرده‏ايم، اگر خواستيد به آنجا مراجعه نماييد و آيات و روايات بسيار و داستانهاي جالبي را که در اين‏باره نقل کرده‏ايم، ملاحظه نماييد.

[4] در برخي از نقلها است که عبيدالله عمر بن سعد را با نه هزار نفر به کربلا فرستاد.

[5] مقتل ابي‏مخنف، ص 183. ارشاد مفيد (مترجم)، ج 2، ص 86.