بازگشت

در عذيب الهجانات


امام (ع) از رهيمه نيز حركت كرده و به «عذيب الهجانات» رسيدند. در آنجا پنج نفر از اهل كوفه به نزد آن حضرت آمدند كه راهنمايشان طرماح بن عدي بود؛ و باقي آنها عبارت بودند از:

1. نافع بن هلال مرادي؛

2. عمرو بن خالد صيداوي؛

3. سعد خادم عمرو بن خالد؛

4. مجمع بن عبدالله عائذي.

اين چهار نفر كه اسب نافع بن هلال را (كه نامش كامل بود) نيز يدك مي كشيدند به راهنمايي طرماح بن عدي به نزد امام (ع) آمدند. طرماح در راه كه مي آمدند اين ارجوزه را براي شتر خود حدي مي خواند:



يا ناقتي لا تذعري من زجري

و شمري قبل طلوع الفجر



بخير ركبان و خير سفر

حتي تحلي بكريم النحر



الماجد الحر رحيب الصدر

اتي به الله لخير امر



ثمه ابقاه بقاء الدهر

يعني؛ اي شتر من از تند راندن من مترس و شتاب كن پيش از سپيده دم به همراه بهترين سواران و نيكوترين سفركردگان تا فرودآيي بر اصيل ترين جوانمردان آزاده و گشاده سينه كه خداوند او را به منظور بهترين كارها به جهان آورده و تا روزگار باقي است خدا او را نگهدارد.



چون به حضور امام رسيدند اين ارجوزه را نيز براي آن حضرت خواندند، و امام (ع) فرمود: «أما و الله اني لا رجوان يكون خيرا ما أراد الله بنا قتلنا ام ظفرنا» يعني؛ هان به خدا سوگند من اميد آن دارم كه خداوند نسبت به ما اراده ي خير و نيكي فرموده باشد چه كشته شويم و چه بر دشمن پيروز شويم.

در اينجا حر بن يزيد رياحي پيش آمد و خواست از پيوستن آنها به امام (ع) ممانعت كند و به آن حضرت گفت: «اين چند نفر از مردم كوفه هستند و از آنها كه همراه شما آمده اند نيستند و من اينك آنها را بازداشت كرده و به كوفه بازمي گردانم.»

ولي امام (ع) به حمايت از آنها برخاست و فرمود: «اينان ياران منند و من همان گونه


كه از خود دفاع مي كنم از آنها نيز دفاع خواهم كرد.» و بالاخره پس از گفتگويي حر دست از آنها برداشت.

در اين وقت امام (ع) رأي و نظر مردم را از آنها پرسيد و ايشان در پاسخ عرض كردند: «اشراف مردم را با رشوه هاي زياد خريده اند، ولي ديگر مردم دلهاي ايشان با شماست ولي شمشيرها را به روي شما خواهند كشيد.» آن گاه خبر شهادت قيس بن مسهر را به آن حضرت دادند و امام (ع) نتوانست خودداري كند. و اشك از ديدگان مباركش سرازير شد و اين آيه را تلاوت كرد: «فمنهم من قضي نحبه و منهم من ينتظر و ما بدلوا تبديلا.» [1] .

سپس اين جملات را ذكر فرمود: «اللهم اجعل لنا و لهم الجنة نزلا، و اجمع بيننا و بينهم في مستقر رحمتك و رغائب مذخور ثوابك.» يعني؛ خدايا بهشت را منزلگاه ما و ايشان قرار ده، و گرد آور ميان ما و آنها در قرارگاه رحمت خويش و بهره هاي فراواني كه از ثوابهاي خويش ذخيره كرده اي.

در اين وقت طرماح نزديك آمد و به آن حضرت عرض كرد: «من به خدا نگاه مي كنم و كسي را با شما نمي بينم و اگر همين افرادي كه اطراف شما را گرفته اند و رهايت نمي كنند (از لشكريان حر) با شما بجنگند كافي است، تا چه رسد به لشكريان ديگري كه من در بيرون شهر كوفه مشاهده كرده ام، و تا كنون چنين جمعيتي نديده بودم، و چون از وضع و حال آنها پرسيدم گفتند: «اينها را در اينجا جمع كرده و سان مي بينند كه به جنگ حسين بفرستند.»

اكنون من شما را سوگند مي دهم كه اگر مي تواني حتي به اندازه ي يك وجب به سوي ايشان مرو، و اگر مي خواهي به سرزميني بروي كه خداوند تو را حفظ كند تا راه چاره بر تو معلوم گردد و در اين باره فكر كني، بيا تا شما را به كوهستانهاي خويش كه نامش «اجاء» است ببرم و به خدا سوگند كوهي است كه ما را از پادشاهان غسان و حمير و نعمان بن منذر و هر سياه و سفيدي حفظ كرده و آنان نتوانسته اند به ما دسترسي پيدا كنند و به خدا سوگند در آنجا خواري و ذلتي هرگز به ما نرسيده، و من به همراه شما مي آيم تا شما را در «قرية» فرودآرم. آن گاه كساني را به نزد مرداني از قبيله كه در كوههاي «اجاء» و «سلمي» هستند مي فرستي، و به خدا سوگند ده روز نمي گذرد كه مرداني سواره و پياده از قبيله ي طي به نزدت خواهند آمد، آن گاه تا هر زمان كه خواستي ميان ما باش، و اگر اتفاقي


براي شما رخ داد من تعهد مي كنم كه بيست هزار مرد شمشيرزن از قبيله ي طي به نزدت آورم كه در ياري تو شمشير زنند، و تا زنده هستند كسي به شما دسترسي نخواهد داشت.».

امام (ع) در حق او و قومش دعاي خير كرد و فرمود: «ميان ما و اين مردم وعده و قراري است كه نمي توانيم بازگرديم و نمي دانيم سرانجام كار ما به كجا خواهد كشيد.».

طرماح كه اين گفتار را شنيد از آن حضرت اجازه خواست تا آذوقه اي را كه همراه داشت به خانواده اش برساند و به نزد او بازگردد، و امام (ع) اجازه داد و براي رساندن آذوقه به نزد خاندانش رفت و به سرعت بازگشت ولي هنگامي كه به «عذيب الهجانات» رسيد به او خبر دادند كه امام (ع) را در كربلا شهيد كرده اند و از اين رو با تأسف بسيار به سوي ديار خود بازگشت. [2] .

تحقيقي درباره ي اين حديث و ترجمه ي طرماح

اين داستان از چند نظر مورد بحث و قابل تحقيق و بررسي است، و از ميان رواياتي كه درباره ي طرماح و برخورد او با امام (ع) رسيده شايد صحيح ترين آنها همين روايت بود كه ما انتخاب و نقل كرديم. وگرنه در روايات ديگر به گونه هاي ديگري نقل شده و داستان طرماح از چند نظر مورد بحث و ترديد قرار گرفته كه در ذيل بدان اشاره مي شود:

1. در اين روايت همان گونه كه شنيديد طرماح بن عدي از كوفه به همراه چهار نفر كه به قصد پيوستن به امام حسين (ع) حركت كرده بودند، آمده بود و در راه براي آنها رجز خوانده و شتر خود را مخاطب ساخته بود، و پس از ديدار با امام (ع) آن چهار نفر (كه نامشان مذكور گرديد) ماندند و طرماح اجازه گرفت و براي رساندن آذوقه به خاندانش حركت كرد.

ولي از پاره اي تواريخ نقل شده كه طرماح نيز مانند آن چهار نفر در خدمت امام (ع) ماند، و به همراه آن حضرت آمد و در راه كه مي آمدند امام (ع) فرمودند آيا كسي هست كه راه را بلد باشد طرماح نزديك آمده و عرض كرد: آري اي فرزند رسول خدا (ص) من راه را بلد هستم و امام (ع) نيز به او فرمودند پيش برو و طرماح جلو رفته و شروع كرد به خواندن رجزي كه تعدادي از ابيات آن را نقل كرديم، و در اين


روايت ابيات ديگري نيز بر آن افزوده شده است كه به نظر ما صحيح نيامد و همان گونه كه استاد فقيدمان مرحوم شعراني (ره) در برخي از نوشته هاي خود گفته اند كسي كه در اين اشعار دقت كند مي داند كه اين رجز با روايت اول مناسب تر است. [3] .



زيرا امام (ع) سوي بهتر از خود نمي رفت اما همراهان طرماح نزد بهتر از خويش مي آمدند، و اين بيت «حتي تحلي بالكريم النحر» دليل بر آن است كه همراهان وي قصد مرد كريمي را داشته اند و از كوفه به عزم تشرف به خدمت امام (ع) آمده بودند.

2. از اين روايات استفاده مي شود كه طرماح فرزند عدي بن حاتم طايي و از قبيله ي طي بوده ولي از روايات ديگري كه در احوالات عدي بن حاتم ذكر شده استفاده مي شود كه عدي بن حاتم جز سه پسر به نامهاي طريف و طرفه و مطرف نداشته و به همين خاطر او را ابوالطرفاء مي گفته اند، و آن هر سه نيز در جنگهاي جمل و صفين در ركاب علي (ع) شهيد شدند، و همين جريان سبب شده بود كه پس از شهادت اميرالمؤمنين (ع) مورد شماتت معاويه و هواخواهان بني اميه قرار گيرد، و هنگامي كه معاويه از او پرسيد: «پسرانت چه شدند؟».

پاسخ داد: «كشته شدند.» و معاويه براي اينكه او را شماتت كرده باشد و دلش را به درد آورد گفت: «ما أنصفك ابن ابيطالب ان قتل بنوك و بقي له بنوه.» يعني؛ پسر ابي طالب از روي انصاف با تو رفتار نكرد كه پسران تو را به كشتن داد و پسران خودش زنده ماندند.

عدي بن حاتم كه از شيفتگان اميرالمؤمنين (ع) و فدائيان آن حضرت بود با دلي سوخته پاسخش داد: «ما انصفت عليا اذ قتل و بقيت.» يعني؛ اين من هستم كه با علي (ع) از روي انصاف رفتار نكردم كه او به شهادت رسيد و من هنوز زنده ام و در پاره اي از روايات فرزند ديگري به نام محمد براي او نوشته اند كه او نيز در جنگ صفين شهيد شد.

به هر صورت از اين روايات معلوم مي شود كه عدي بن حاتم طايي فرزندي به نام طرماح نداشته و از اين رو ممكن است اين «عدي» كه پدر طرماح بوده شخص ديگري غير از عدي بن حاتم بوده باشد.

3. در اين روايت اين گونه بود كه طرماح به نزد خاندان خود رفت و به سرعت


بازگشت تا شايد توفيق ياري امام (ع) را پيدا كند ولي موفق نشد و در عذيب الهجانات خبر شهادت امام (ع) را شنيد و با تأثر شديد به ديار خويش بازگشت. ولي در چند روايت آمده كه او به همراه امام (ع) به كربلا آمد و جنگ كرد، و بر طبق پاره اي از آن روايات وقتي به ميدان آمد، اين رجز را مي خواند:



اني طرماح شديد الضرب

و قد وثقت بالا له الرب



اذا نتصنت في الهياج غضي

يخشي قريني في القتال غلبي



فدونكم فقد قسيت قلبي

علي الطغاة لو بذاك صلبي



و بر لشكر كوفه حمله كرد و سي نفر از آنها را به هلاكت رسانيد و پس از آن اسب وي به سر در آمد و او را بر زمين افكند در اين وقت لشكريان عمر بن سعد اطراف او را گرفته و سرش را بريدند.

در برخي ديگر از روايات آمده كه پس از زخمهاي فراوان در ميان كشتگان افتاد ولي زنده بود تا اينكه قوم او آمدند و او را برده مداوا كردند و بهبود يافت.

و از برخي از مقاتل داستاني از مشاهدات او در شب يازدهم نقل شده كه گويد: «ميان كشتگان بودم و جراحاتي به من رسيده بود و اگر قسم بخورم دروغ نگفته ام كه خواب نبودم.» سپس مي گويد: «بيست سوار را ديدم كه آمدند و جامه هاي سفيد بر تن داشتند و بوي مشك و عنبر از آنها استشمام مي شد. چون نزديك بدن ابي عبدالله (ع) رسيدند يك تن از ايشان بيامد و آن بدن را نشانيد و با دست اشاره به كوفه كرد و سر مطهر را آورد و بر بدن پيوست داد و به او گفت: «اي فرزند من تو را كشتند، آيا تو را نمي شناختند و از آب تو را منع كردند؟ (بني قتلوك و ما عرفوك و من شرب الماء منعوك)»... تا به آخر، كه مرحوم استاد شعراني رحمة الله عليه تمامي آن را در پانوشت ترجمه نفس المهموم نقل كرده و آن را به نحوي توجيه نموده است. [4] .

4. در پاره اي از تواريخ طرماح بن عدي را به عنوان يكي از رسولان و پيام رسانان اميرالمؤمنين (ع) به معاويه معرفي كرده اند و داستان مفصلي از شهامت او هنگام ورود به دمشق و برخورد با درباريان معاويه و همچنين خود او نقل كرده اند كه حكايت از كمال شجاعت و دلداري و فصاحت او در كلام و گفتار دارد كه از جهاتي بعيد به نظر مي رسد و به گفته ي برخي از بزرگان از مجعولات است، و ما از نقل آن سخنان و گفتارها و رد و ايرادها خودداري كرده و خوانندگان محترم را براي تحقيق بيشتر به كتابهاي بحارالانوار


(ج 8، ط كمپاني) و قاموس الرجال و فرسان الهيجاء مرحوم محلاتي و ديگر كتابها ارجاع داده و به دنبال بحث تاريخي خود بازمي گرديم.


پاورقي

[1] سوره‏ي احزاب، آيه‏ي 23.

[2] کامل التواريخ، ج 4، ص 50. تاريخ طبري، ج 6، ص 230.

[3] منظور بيت زير است:



حتي تحلي بالکريم النحر

الناجد الحر رحيب الصدر.

[4] ترجمه‏ي نفس المهموم، ص 98.