بازگشت

در منزل خزيميه


ابن شهرآشوب و ديگران روايت كرده اند كه امام حسين (ع) در منزل خزيميه كه قبل از


«زرود» بود يك شبانه روز به منظور استراحت توقف كرد، و چون روز بعد شد خواهرش زينب به نزد آن حضرت آمد و عرض كرد: من از هاتفي شنيدم كه اين اشعار را مي خواند:



الا يا عين فاحتفلي بجهد

فمن يبكي علي الشهداء بعدي



علي قوم تسوقهم المنايا

بمقدار الي انجاز وعد



يعني؛ اي ديده با جديت و كوشش براي گريه آماده شو زيرا كيست كه پس از من بر شهيدان بگريد! بر آن مردمي كه مرگها ايشان را ميراند به سوي آن مقدار كه به سرآمد زمانشان باقي مانده!

امام (ع) در پاسخ خواهر فرمود: «يا اختاه كل الذي قضي فهو كائن.» يعني؛ خواهرجان هر آنچه مقدر شده خواهد شد. [1] .

در منزل «زرود» و رسيدن خبر شهادت مسلم به آن حضرت

شيخ مفيد (ره) و ديگران نوشته اند كه چون امام (ع) به منزل «زرود» رسيد خبر شهادت مسلم بن عقيل به او رسيد و سبب شد تا آن حضرت اندوهگين شود، و تفصيل آن را شيخ مفيد (ره) اين گونه نقل كرده و گويد: كه عبدالله بن سليمان و منذر بن مشمعل كه هر دو از طايفه ي بني اسد بودند روايت كنند و گويند: كه چون ما حج بجاي آورديم اندوهي نداشتيم جز اينكه در راه به حسين (ع) برسيم و بنگريم سرانجام كارش به كجا مي كشد، پس به سوي كوفه به راه افتاديم و شتران خود را به شتاب مي رانديم تا در منزل زرود به آن حضرت رسيديم، و چون نزديك او شديم مردي را از اهل كوفه ديديم كه مي آيد و چون حسين (ع) را ديدار كرد راه خود را كج كرد و حسين (ع) ايستاد، گويا مي خواست او را ببيند و چون ديد آن مرد راه را كج كرد رهايش كرد و به راه افتاد.

ما نيز به دنبال آن حضرت به راه افتاديم، پس يكي از ما گفت: «نزد اين مرد برويم و از اوضاع و احوال كوفه از او بپرسيم؛ زيرا خبر كوفه نزد اوست.»

ما به سوي آن مرد رفته تا به او رسيديم و گفتيم: «السلام عليك» گفت: «و عليكم» به او گفتيم: «اي مرد از چه قبيله اي هستي؟» گفت: «از قبيله بني اسد.».

بدو گفتيم: ما نيز از بني اسد هستيم، تو كيستي؟ گفت من بكر بن فلان هستم، ما نيز


نسب خود را براي او بيان داشتيم (و پس از اينكه همديگر را شناختيم) به او گفتيم: «ما را از مردمي كه پشت سر گذاشتي آگاه كن.».

گفت: «آري من از كوفه بيرون نيامدم تا مسلم بن عقيل و هاني بن عروه كشته شدند، و آن دو را ديدم كه پاهاشان را گرفته و در بازار مي كشيدند، پس ما برگشتيم تا به حسين (ع) رسيديم و با او به راه افتاديم تا شامگاهي به منزل ثعلبية فرودآمد. هنگامي كه فرودآمد ما به نزد آن حضرت آمديم و بر او سلام كرديم، پاسخ سلام ما را داد، ما به او عرض كرديم: «خدايت رحمت كند همانا نزد ما خبري است كه اگر بخواهي آشكارا آن را براي تو بگوييم، و اگر خواهي پنهاني؟».

حضرت نگاهي به ما و اصحاب خود كرد سپس فرمود: «پرده اي ميان من و ايشان نيست و اينان همگي محرم اسرار من هستند و رازي را از ايشان پوشيده ندارم.» به او گفتيم: «آيا ديدي آن سواري كه امروز عصر با او روبرو گشتي؟» فرمود: «آري و من مي خواستم از او پرسش (اوضاع و احوال را) بكنم.» گفتيم: «به خدا ما به خاطر تو از او خبرگيري كرديم و از پرسش كردن شما را كفايت نموديم، و او مردي بود از قبيله ي ما خردمند و راستگو و دانا، و او به ما خبر داد كه قبل از اينكه از كوفه بيرون بيايد مسلم و هاني را كشتند و آن مرد خود ديده بود كه پاهاي آنها را گرفته و بدنهاشان را در بازار مي كشيدند.» حسين (ع) فرمود: «انا لله و انا اليه راجعون» رحمت خدا بر ايشان باد. و اين سخن را چند بار بر زبان جاري كرد.

پس ما به او عرض كرديم: «ما تو را به خدا سوگند مي دهيم درباره ي جان خود و خاندانت كه از همين جا بازگردي زيرا كه تو در كوفه ياور و شيعه نداري، بلكه مي ترسيم همه ي آنها در كار آزار و زيان تو باشند؟» آن حضرت نگاهي به پسران عقيل كرد و فرمود: «چه مي انديشيد همانا مسلم كشته شد؟» آنان گفتند: «به خدا ما بازنگرديم تا انتقام خون خود را بگيريم يا آنچه او چشيد ما هم بچشيم.» حسين (ع) رو به ما كرد و فرمود: «پس از اينان خيري در زندگي نيست!»، ما (از اين سخن) دانستيم كه تصميم به رفتن (به اين راه) دارد (و چيزي جلوگير او نخواهد شد) ما به او عرض كرديم: «خداوند آنچه خير است براي تو پيش آورد.» فرمود: «خدا شما را رحمت كند،» همراهان آن حضرت عرض كردند: «به خدا تو مانند مسلم بن عقيل نيستي و اگر به كوفه درآيي مردم به سوي تو بشتابند و ياريت كنند.» حضرت خاموش شد و پاسخي نداد. [2] .



پاورقي

[1] مناقب، ج 4، ص 95 مقتل مقرم، ص 176.

[2] ارشاد مفيد، ج 2، ص 74 و 75.