بازگشت

يك تذكر از نويسنده


در اينجا به آن دسته از نويسندگاني كه اصرار دارند تا ثابت كنند كه امام (ع) از سرنوشت خود در اين سفر بي اطلاع بود، و به منظور تشكيل حكومت اسلامي به راه خود ادامه داد و با زن و فرزندان و ياران خود براي رفتن به كوفه پافشاري نمود و به سخن هيچ كس وقعي ننهاد، بايد به اينها گفت: آيا شما هيچ فكر كرده ايد كه اين اصرار شما چگونه چهره و شخصيتي از امام معصوم و انسان كامل آن زمان ترسيم مي كند، و آيا براي كسي كه تحت تأثير نوشته هاي شما قرار بگيرد اين سؤال پيدا نمي شود كه چرا امام به اين همه سخنان خيرخواهانه و پيش بينيهاي صادقانه گوش نداد و همه جا با سخناني سربسته و مبهم آنها را رد نموده و بر تصميم خود پافشاري كرد؟ آيا به گفته ي شما اين كار امام (ع) بر خلاف درايت و عقل نبود؟

آيا همه اين روايات كه برخي را در صفحات آينده نيز خواهيد خواند و مضمون آنها از تواتر هم مي گذرد ضعيف دانسته و رد مي كنيد؟ يا با توجيهات نامربوط آنها را توجيه مي كنيد تا حرف خود را به كرسي بنشانيد.

باري بهتر است از اين مقوله بگذريم و به دنباله ي داستان بازگرديم.

پيوستن زهير بن قين بجلي به امام (ع)

داستان برخورد زهير بن قين بجلي را با امام (ع) كه منجر به پيوستن وي به آن حضرت گرديد اهل تاريخ با اجمال و تفصيل نگاشته اند كه ما آن را از روي ارشاد مفيد (ره) ذيلا


براي شما نقل مي كنيم:

وي حديث را از برخي از محدثين قبيله فزاره و بجيله روايت كرده كه گويند ما به همراه زهير بن قين بجلي بوديم آن گاه كه از مكه بيرون آمديم، و با قافله حسين (ع) هم سفر بوديم و همچنان كه او با همراهانش به سوي كوفه مي رفت ما نيز جداگانه به همراه زهير مي رفتيم، و از آنجا كه از بني اميه انديشه داشتيم نمي خواستيم با او هم منزل شويم و چيزي نزد ما ناخوش تر از اين نبود كه در جايي با او هم منزل شويم، تا اينكه حسين (ع) برفت و در جايي فرودآمد كه ما نيز جز اين چاره نداشتيم كه در آنجا فرودآييم. پس حسين (ع) يك سو منزل گزيد و ما نيز در سوي ديگر، در اين ميان كه ما نشسته بوديم و مشغول خوردن غذايي بوديم ناگاه مردي از طرف حسين (ع) نزد ما آمد، سلام كرد سپس به ما گفت: «اي زهير بن قين همانا اباعبدالله الحسين (ع) مرا به سوي تو فرستاده است كه (بگويم) به نزد او بروي؟» پس هر كه با ما نشسته بود آنچه در دست داشت انداخت و خموش نشستيم مانند اينكه پرنده بر سر ماست (هيچ جنبش نمي كرديم) زن زهير به او گفت: «سبحان الله! آيا پسر پيغمبر خدا به سوي تو مي فرستد و تو به سوي او نمي روي؟ چه مي شود كه نزدش بروي و سخنش را بشنوي سپس بازگردي؟» زهير بن قين به نزد آن حضرت (ع) رفت و چيزي نگذشت كه خوشحال برگشت به طوري كه صورتش مي درخشيد، و دستور داد خيمه هاي او را بكنند و بارها و اسباب سفر او را به سوي حسين (ع) ببرند، آن گاه به زنش گفت: «تو را طلاق دادم و آزادي، پيش كسان خود برو، زيرا من دوست ندارم به سبب من گرفتار شوي.» سپس به همراهان خود گفت: «هر كس از شما مي خواهد پيروي من كند، وگرنه اينجا آخرين ديدار ماست، من براي شما حديثي بيان كنم (و آن اين است كه): ما در جنگي دريايي (در راه دين) جنگ كرديم و خداوند پيروزي را بهره ي ما كرد و غنيمتهايي به چنگ آورديم. سلمان فارسي رحمه الله (كه در آن جنگ بود) به ما گفت: «آيا به آنچه خداوند از اين پيروزي بهره ي شما كرده و به اين غنيمتها كه به دست آورده ايد خرسند و شادان هستيد؟» گفتيم: «آري،» سلمان گفت: «هنگامي كه آقاي جوانان آل محمد را ديدار كنيد آن گاه در جنگ كردن به همراه او شادانتر باشيد از اين غنيمتها كه امروز به دست شما رسيده» سپس زهير گفت: «اكنون من همه ي شما را به خدا مي سپارم.» [1] .

از دلائل الامامة محمد بن جرير طبري روايت شده كه وي به سندش از شخصي به


نام ابراهيم بن سعيد كه همراه زهير بوده روايت كرده است كه زهير هنگامي كه به امام (ع) پيوست، حضرت به او خبر داد كه كشته خواهد شد و سر مقدسش را زجر بن قيس به نزد يزيد خواهد برد بدان اميد كه يزيد به او جايزه اي بدهد ولي او چيزي به وي نخواهد داد، و نوميدانه از نزدش بازخواهد گشت. [2] .

در كتاب ملهوف سيد بن طاووس است كه همسر زهير (كه نامش ديلم دختر عمرو بود) راضي نشد كه به نزد خاندان خود برگردد، ولي زهير به هر ترتيبي بود او را بازگرداند و به دست برخي از عموزادگانش سپرد تا او را به خاندانش بازگرداند، و چون مي خواست از زهير جدا شود گريست و از او خواست تا روز قيامت در محضر جد امام حسين (ع) او را ياري كرده و از وي شفاعت كند. [3] .

در برخي از نقلها نيز آمده كه آن زن باايمان حاضر نشد بازگردد و به زهير گفت: «چگونه تو مي خواهي در ركاب فرزند رسول خدا (ص) جانبازي كني ولي من از مصاحبت با او محروم باشم، و به همراه او به كربلا آمد تا هنگام شهادت با آنها بود.» [4] .

و با اينكه زهير بن قين همان گونه كه ذكر شد در آغاز در دل هواي عثمان را داشت ولي بعدا كه به امام (ع) ملحق شد با كمال اخلاص و شهامت از آن حضرت دفاع كرد، و در همه ي مراحل تا روز عاشورا مراتب كمال اخلاص و فداكاري خود را به ثبوت رسانيده، و رشادتها كرد كه مورد ستايش و دعاي خير امام (ع) قرار گرفت. به شرحي كه بعدا خواهيم خواند.

از كتاب سبط ابن جوزي نقل شده [5] كه چون خبر شهادت زهير به همسرش ديلم رسيد به غلام زهير گفت: «برو آقاي خود را كفن كن»، و كفني به او داد، و آن غلام كفن را آورد كه بدن زهير را كفن كند ولي هنگامي كه بدن حسين (ع) را برهنه ديد با خود گفت: «چگونه من بدن آقاي خود را كفن كنم ولي بدن فرزند رسول خدا برهنه باشد.» به همين جهت آن كفن را بر بدن امام حسين (ع) پوشاند و كفن ديگري بر بدن زهير پوشاند.


پاورقي

[1] ارشاد مفيد (مترجم)، ج 2، ص 74.

[2] حياة الامام الحسين (ع)، ج 3، ص 67.

[3] بحار، ج 44، ص 372. مقتل الحسين مقرم، ص 178.

[4] فرسان الهيجاء، ج 1، ص 144 و ص 152.

[5] فرسان الهيجاء، ج 1، ص 144 و ص 152.