بازگشت

عبدالله بن عباس


عبدالله بن عباس از عموزادگان امام (ع) بود كه سالهاي آخر عمر خود را مي گذرانيد و از دو چشم هم نابينا شده بود و در مكه و طائف سكونت داشت. هنگامي كه وي از تصميم امام (ع) براي حركت به سوي كوفه مطلع گرديد خود را به آن حضرت رسانده و عرض كرد: «مردم مي گويند شما قصد حركت به سوي عراق داريد؟ آيا چنين است؟»

امام (ع) در پاسخ وي فرمود: «نعم قد اجمعت علي المسير في احد يومي هذين الي


الكوفة، أريد اللحاق بابن عمي مسلم ان شاء الله تعالي» يعني؛ آري تصميم گرفته ام امروز و فردا به كوفه بروم و مي خواهم به عموزاده ام مسلم ملحق گردم.ابن عباس كه ناراحت شده بود گفت: «پناه بر خدا آيا اينان كه شما را دعوت كرده اند فرماندار و امير خود را كشته و بر اوضاع شهر خود مسلط گشته اند؟ اگر چنين است به نزد آنها برويد وگرنه آنها شما را به جنگ دعوت كرده اند و من اين اطمينان را ندارم و ممكن است شما را فريب داده و دروغ بگويند و در وقت جنگ دست از ياري شما برداشته و شمشير به روي شما بكشند!».

امام (ع) فرمود: «من در اين باره استخاره و فكر خواهم كرد!».

به گفته ي برخي از اهل تاريخ عبدالله بن عباس نتوانست آرام بگيرد و مجددا به نزد امام (ع) آمده و گفت: «من نمي توانم آرام بگيرم! من هلاكت شما را در اين راه مي بينم. مردم عراق مردمي غدار و فريبكارند به آنها نزديك نشويد، شما در همين شهر بمانيد كه آقاي اهل حجاز هستيد، و اگر مردم عراق راست مي گويند به آنها بنويسيد فرماندارشان را از شهر بيرون كنند و آن وقت شما به نزد ايشان برويد. و اگر تصميم به رفتن از اين شهر نيز گرفته ايد بهتر است به كشور يمن برويد كه در آنجا قلعه هاي محكم و دره هايي است و سرزمين وسيع و گسترده اي است و پدرت علي (ع) در آنجا شيعياني دارد و شما نيز از مردم به دور هستي، و آن گاه به مردم نامه مي نويسي و به وسيله ي طرفداران خود، مردم را به سوي خويش مي خواني و بدين ترتيب اميد است كه آنچه را مي خواهي به سلامت به دست آوري.

امام (ع) تصميم خود را براي سفر به عراق به اطلاع وي رساند و ابن عباس بدان حضرت عرض كرد: «ان كنت سائرا فلا تسر بنسائك و صبيتك فاني لخائف ان تقتل كما قتل عثمان و نساؤه و ولده ينظرون اليه... لقد اقررت عين ابن الزبير بخروجك من الحجاز، و هو اليوم لا ينظر اليه أحد معك» يعني؛ اگر مي روي پس زنان و فرزندان را به همراه خود مبر كه من ترس آن را دارم كه كشته شوي همان گونه كه عثمان كشته شد و زنان و فرزندانش او را مي نگريستند. [1] براستي كه ديده ي پسر زبير را، با رفتن خود از حجاز روشن كردي، و او در وضعي است كه امروز با وجود شما كسي به او نگاه نمي كند.


در اينجا بود كه اهل تاريخ مي نويسند ابن عباس با تأسف بسيار گفت: «و الله الذي لا اله الا هو لو أعلم اني ان أخذت بشعرك و ناصيتك حتي يجتمع علينا الناس أطعتني فأقمت لفعلت» يعني؛ سوگند به آن خدايي كه معبودي جز او نيست اگر مي دانستم چنانچه موي سر و پيشانيت را در دست بگيرم و تو را نگهدارم تا مردم بر گرد ما جمع شوند و با اين ترتيب سخن مرا مي شنيدي و در اين شهر مي ماندي من اين كار را مي كردم. [2] .

از اين مكالمه و گفت و شنود به خوبي معلوم مي شود كه هدف امام (ع) يك هدف مادي نبوده، بلكه اساس هدفگيري امام (ع) را همان انگيزه ي الهي كه در بخشهاي گذشته روي آن به تفصيل بحث كرديم تشكيل مي داده، وگرنه چنانچه آن بزرگوار به خاطر گرفتن حكومت و تكيه زدن بر عرصه ي قدرت مي خواست به عراق برود خوب بود به نصايح ابن عباس و رأي او عمل مي كرد و از اين سفر پرمخاطره، آن هم با زنان و فرزندان، صرفنظر مي كرد. چنانچه از مكالمه ي آن حضرت با برادرش محمد بن حنفيه نيز كه در ذيل مي خوانيد اين مطلب به خوبي روشن مي شود.


پاورقي

[1] اگر اين نقل صحيح باشد معلوم نيست غرض ابن‏عباس از اين تشبيه چيست و چگونه شهادت آن حضرت را با کشته شدن عثمان مقايسه مي‏کند و آيا وي به اصطلاح عثماني بوده يا غرض ديگري از ين تشبيه داشته و الله اعلم.

[2] حياة الامام الحسين (ع)، باقر شريف، ج 3، ص 27 - 25.