بازگشت

عمرو بن سعيد اشدق


يكي ديگر از افراد اين گروه كه مي توان بدو اشاره كرد عمرو بن سعيد اشدق فرماندار مكه از طرف يزيد است كه چون از حركت امام (ع) به سوي عراق مطلع شد نامه اي براي آن حضرت نوشت و در آن نامه ضمن تظاهر به نصيحت و خيرخواهي، امان نامه اي براي امام (ع) نوشت تا بلكه بدين وسيله آن حضرت را از ادامه ي مسير منصرف كرده و به بازگشت راضي كند ولي موفق نشد. متن نامه اين گونه است: «اني اسئل الله أن يلهمك رشدك، و أن يعرفك عما يراد بك، بلغني انك قد عزمت علي الشخوص الي العراق، فاني اعيذك بالله من الشقاق، فان كنت خائفا فاقبل الي فلك عندي الامان و الصلة.» يعني؛ من از خدا مي خواهم كه رشد و صلاح را بر تو الهام كند و آنچه را از تو خواسته بود بر تو بشناساند. من شنيده ام كه تو تصميم به رفتن به سوي عراق گرفته اي و من تو را به خدا پناه مي دهم از اينكه موجب تفرقه گردي و اگر ترسناك هستي در پيش من امان و نيكي داري!


در كتاب ارشاد مفيد است كه وي اين امان نامه را به درخواست عبدالله بن جعفر عموزاده ي امام (ع) و شوهر حضرت زينب (س) نوشت وگرنه قبل از آن مي خواست تا حضرت را با توسل به نيروي نظامي و قهر و خشونت بازگرداند، و به همين منظور افراد مسلحي را به همراه يحيي بن سعيد برادر خود براي بازگرداندن آن حضرت فرستاد، و آنها نيز با همراهان امام درگير شدند و با تازيانه همديگر را زدند، ولي در اثر پافشاري امام و همراهان آن حضرت، موفق به اين كار نشدند و بازگشتند. پس از وي عبدالله بن جعفر خود را به آن حضرت رسانده و تقاضاي بازگشت آن حضرت را نمود و چون امام (ع) نپذيرفت به عمرو بن سعيد متوسل شد و از او خواست تا نامه ي مزبور را بنويسد، و آن حضرت را در امان خويش گيرد تا بلكه امام را منصرف سازد كه باز هم پذيرفته نشد.

به هر صورت عمرو بن سعيد هم از كساني بود كه مايل نبود امام (ع) از مكه خارج شود و به عراق برود، اما نه از روي دلسوزي و علاقه ي به آن حضرت، بلكه از روي دلسوزي براي يزيد و حكومت ظالمانه ي بني اميه كه او را به رياست شهر مكه و فرمانداري رسانده بودند.

همانند او افراد ديگري هم بودند كه به خاطر هواداري از بني اميه و ترس از اينكه حكومت از خاندان ابوسفيان و بني اميه بيرون رفته و به آل علي بازگردد با حركت امام مخالف بودند و در اين باره به آن حضرت نامه نوشتند كه امام (ع) به آنها پاسخ نداد. مانند عبدالله بن عمر و ابوسعيد و عمره دختر عبدالرحمن بن سعد انصاري و ديگران كه از ميان آنها بد نيست به سخنان عبدالله بن عمر كه ميان توده هاي زيادي از نويسندگان و دانشمندان از آوازه و اعتباري برخوردار است در ذيل اشاره اي بشود و پاسخ امام (ع) را نيز بشنويد. عبدالله بن عمر

عبدالله بن عمر [1] نيز از كساني بود كه با حركت امام (ع) مخالفت داشت ولي انگيزه اش از


اين مخالفت از گفتارش روشن مي شود كه مي نويسند هنگامي كه عبدالله بن عمر از حركت امام (ع) باخبر شد راه عراق را در پيش گرفته و خود را به آن حضرت رساند و گفت: «هذه دولتهم، ان الله خير نبيه بين الدنيا و الآخرة فاختار الآخرة و انكم بضعة منه لا يليها منكم ابدا، و ما صرفها منكم الا للذي هو خير...» [2] يعني؛ اين دولت ايشان است، و براستي كه خدا پيامبرش را ميان دنيا و آخرت مخير ساخت و آن حضرت آخرت را اختيار فرمود و شما هم پاره ي تن او هستيد و اين دنيا به احدي از شما بازنخواهد گشت، و او را براي ديگري برنگرداند جز آنكه او بهتر است.

كه از اين سخنان مقدار علم و درك و بي پايگي اجتهاد و استنباط او نيز به خوبي معلوم مي شود و كسي كه مختصر درك و فهمي داشته باشد هيچ گاه حكومت مردي چون يزيد و معاويه را بر حكومت فرزندان رسول خدا و اميرالمؤمنين ترجيح نداده و بهتر نمي داند.

دسته ي دوم

و اما دسته ي دوم كه دوستان و شيعيان آن حضرت بودند كه روي علاقه و دلسوزي به آن


خاندان، با حركت آن حضرت به سوي عراق مخالف بودند. آنها افراد زيادي بودند كه برخي دسترسي به آن حضرت نداشتند و چون اطلاعي نيز از انگيزه ي واقعي امام (ع) نداشتند، روي برداشتهاي شخصي و اوضاع و احوال ظاهري مسائل را تحليل و بررسي مي كردند و عقيده ي خود را اظهار مي كردند. برخي ديگر نيز كه مي توانستند خود را به آن بزرگوار رسانده و عقيده ي خود را ابراز كنند به خود آن حضرت مي گفتند و روي هم رفته، همه ي آنها در اين جهت شريك بودند و چون از هدف الهي و انگيزه ي واقعي آن حضرت كه عبارت بود از «قيام در برابر ظلم و بي عدالتي و انحراف، و انجام اين تكليف الهي اگر چه به قيمت شهادت و ايثار خون خود و عزيزان و يارانش تمام گردد» بي خبر بودند، و بر طبق ظواهر اوضاع و احوال قضاوت و بررسي مي كردند، همگي حركت آن حضرت را به حسب ظاهر صلاح نمي ديدند، و به تعبير امروزه آن را يك انتحار سياسي و اقدامي بي فايده و شكستي براي آن حضرت مي دانستند. از اين رو عموما چنانچه نويسندگان عرب و غير عرب امروز هم كه مسائل را از همان ديد و با همان عينك مي بينند، هنوز هم آن حركت الهي و قيام تاريخي را تخطئه كرده و آن بزرگوار را در اين كار مقصر هم مي دانند، كه براي اطلاع از گفتار آنها همچون شيخ محمد خضري و محمد نجار و محمد غزالي و احمد شبلي و امثال آنان مي توانيد به كتابهايي كه در اين باره نوشته شده يا از آنها نقل كرده اند مراجعه نماييد.

و در اينجا فقط به ذكر گفتگوي چند تن از نزديكان و اصحاب پيامبر گرامي اسلام كه توانستند خود را به آن حضرت رسانده و عقيده و مخالفت خود را با حركت او به سوي عراق اظهار كنند و پاسخي را كه احيانا از امام دريافت داشتند اكتفا نموده و به دنباله ي بحث تاريخي خود بازمي گرديم.


پاورقي

[1] عبدالله بن عمر در نزد بسياري از علماي اهل سنت مورد احترام بوده و او را به عنوان يکي از اصحاب بزرگ رسول خدا (ص) ياد مي‏کنند، ولي براي يک محقق در تاريخ که تحت تأثير تعصبهاي کور و کر کننده قرار نگرفته باشد و از روي انصاف و عدل قضاوت کند به خوبي روشن است تعريفهايي که در تاريخ از او کرده‏اند و رواياتي که در مدح او وارد شده سند آنها عموما به خواهرش حفصه يا غلامش نافع بازمي‏گردد، و عداوت و بغض آنها نيز با اهل بيت و خاندان علي (ع) بر کسي پوشيده نيست، و به خوبي معلوم است که دستهاي دشمنان علي (ع) نيز کمک کرد تا از او چهره‏اي عالمانه و مردي صالح و محدثي بزرگ بسازند و از اين چهره‏ي ظاهر الصلاح و عوام‏فريبانه و همچنين مخالفتهاي او با علي (ع) و خاندان پاک او، بهره‏برداري سياسي کرده و او را به صورت چماقي بر سر دوستان اهل بيت و اميرالمؤمنين (ع) بکوبند، وگرنه کسي که به شهادت تاريخ پس از استقرار خلافت براي علي (ع) حاضر نشد با آن حضرت بيعت کند و آن را «فتنه» و «فرقه» خواند، ولي با معاويه بيعت کرد و آن را پيروي از «جماعة» دانست و در روز دوم خلافت اميرالمؤمنين (ع) به نزد آن حضرت آمده و به صورت خيرخواهي گفت: خوب است خدا را در نظر بگيري و خلافت را به شورا واگذار کني، و کسي که وقتي به پدرش عمر بن خطاب در هنگام مرگش گفتند: «خوب است عبدالله فرزندت را جانشين خود گرداني؟» با تندي در پاسخ آنها گفت: «کيف استخلف رجلا عجز عن طلاق امرأته!» چگونه جانشين خود قرار دهم کسي را که از طلاق دادن همسرش عاجز است!

و کسي که بر طبق داستاني که مريدانش نقل مي‏کنند يک چوپان در اطراف مدينه معلم او شد، و چون به آن چوپان پيشنهاد کرد تا يکي از گوسفنداني را که از مردي از اهل مدينه بود براي او و همراهانش بکشد چوپان با ناراحتي از آنها دور شد و گفت: «فأين الله»! پس خدا کجاست! چنين کسي، نمي‏بايست اين قدر مورد ستايش قرار گيرد، خلاصه عبدالله بن عمر هنري نداشت جز دشمني و مخالفت با علي (ع) و خاندان بزرگوارش و هر شخصيتي هم که در تاريخ پيدا کرده به خاطر همين بود - نعوذ بالله من التعصب الاعمي - براي تحقيق بيشتر به کتب تراجمي همچون اسدالغابة و قاموس الرجال و تهذيب التهذيب، مراجعه شود.

[2] حياة الامام الحسين (ع)، باقر شريف، ج 3، ص 35.