بازگشت

تشكيلات نظامي و بافت قبيله گي لشكر كوفه


يكي از عوامل شكست نهضت مقدس مسلم بن عقيل و تسلط عبيدالله نيز مي تواند عامل اختلاف در بافت و شكل لشكر كوفه باشد كه هر لشكري از قبايل مختلف عرب و هر كدام تحت فرماندهي يكي از بزرگان همان قبيله قرار داشتند، متأسفانه بسياري از اين فرماندهان و نفراتي كه لشكرها را تشكيل مي دادند، جيره خواران دستگاه اموي يا از هواداران آنها بودند، يا از همان افراد «همج رعاع» [1] بودند كه اميرالمؤمنين (ع) در آن خطبه ي معروف فرمود كه به دنبال هر بادي كه از هر سو مي وزيد روان مي شدند.

مورخين مي نويسند از آغاز تأسيس شهر كوفه در زمان سعد بن ابي وقاص براي نگهباني از شهر و اعزام به جبهه هاي جنگ هفت لشكر در كوفه تشكيل شد كه هر يك


از آنها مركب از سربازان چند قبيله از قبايل عرب يا مهاجرين غير عرب بود. [2] .

اين وضع تا زمان امارت زياد بن ابيه بر كوفه همچنان ادامه داشت، و چون زياد بن ابيه به امارت رسيد لشكرهاي مزبور را به چهار دسته تقليل داده و تقسيم كرد كه عبارت بودند از:

1. مردم مدينه به فرماندهي عمرو بن حريث؛

2. قبايل تميم و همدان به سركردگي خالد بن عرفطة؛

3. قبايل ربيعه و بكر و كنده به فرماندهي قيس بن وليد بن عبدشمس؛

4. قبايل مذحج و اسد به سركردگي ابوبردة بن ابي موسي.

علت اين تقليل و ادغام و تغييرات، همه به خاطر اين بود كه مي خواست كنترل بيشتري بر لشكرهاي مزبور داشته باشد، و فرماندهي را نيز انتخاب كرده بود كه همگي از سرسپردگان و هواداران دستگاه اموي و معاويه بودند؛ و اين وضع تا زمان خكومت پسرش عبيدالله بن زياد پابرجا بود.

چون عبيدالله بن زياد به كوفه آمد با همين لشكرهاي چهارگانه و تشكيلات فرماندهي توانست بر كوفه مسلط گرد و قيام مردم كوفه و مسلم را سركوب كند.

چنانچه براي بسيج لشكر به كربلا نيز از آنان استفاده كرد و چنانچه مي دانيم عمرو بن حريث و خالد بن عرفطه دو تن از فرماندهان لشكر در كربلا بودند. [3] .

گذشته بر تشكيلات نظامي و لشكري شهر كوفه كه موجب شده بود تا پسر زياد بر


اوضاع شهر و قواي نظامي و انتظامي مسلط گردد، ارتباط او با مردم از طريق افراد سرشناس محله هاي كوفه بود كه به آنها «عرفاء» مي گفتند، و اميران كوفه و از آن جمله عبيدالله هر تقسيم مالي يا بخشنامه هاي اداري را به وسيله ي آنان به مردم كوفه مي رساند. «عرفاء» نيز در دستگاه حكومت تعهد سپرده بودند تا حوادثي را كه ميان محله هاي تحت نظارت و شناسايي خود اتفاق مي افتاد گزارش كرده و دستورات حكومت را مو به مو در محل خود اجرا نمايند، كه در غير اين صورت از عطاياي بيت المال و مزاياي ديگر محروم گشته و به عقوبتهاي سخت دچار مي گشتند. (چنانچه مي دانيم مخفي گاه مسلم بن عقيل را از همين طريق پيدا كرد و به وسيله ي ايادي خود او را دستگير نمود.)

در اينجا مي رسيم به پايان اين بحث و نتيجه مي گيريم كه عوامل گوناگوني سبب شد تا پسر زياد بن ابيه بتواند اين گونه حكومت پليسي در شهر كوفه ايجاد كند و ارعاب و وحشت را بر شهر كوفه حاكم ساخته و با اين سرعت آن قيام الهي را سركوب كرده و رهبران قيام را به قتل برساند.

وقتي اين عوامل به دست شخص نابكار و مكار و بي بند و باري مثل عبيدالله بن زياد بيفتد معلوم است كه چگونه از آنها به نفع خويش بهره برداري كرده و حريف را از ميدان به در خواهد كرد.

اكنون كوفه را با همان وضع تأسف بار و گروه بنديها و اختلافات قومي و مذهبي و بافت اجتماعي به حال خود گذارده و به سراغ امام (ع) رفته و ببينيم آن بزرگوار در پاسخ مردم كوفه و گزارش مسلم بن عقيل در مكه چه تصميمي گرفت و چه حركتي انجام داد.


پاورقي

[1] همج رعاع به معناي مگسان کوچک و ناتوان هستند.

[2] براي توضيح بيشتر و اطلاع از نامهاي قبايل و لشکرهاي مزبور به حياة الامام الحسين (ع)، تأليف باقر شريف، ج 2، ص 445 مراجعه شود.

[3] شيخ مفيد رضوان الله عليه در کتاب ارشاد خود ضمن خبرهاي غيبي که از اميرالمؤمنين (ع) رسيده خبر ذيل را به سند خود از حسن بن محبوب از سويد بن غفله حديث کند که مردي به نزد اميرالمؤمنين (ع) آمد و گفت: «اي اميرمؤمنان من از وادي‏القري (که جايي است ميان مدينه و شام) گذشتم ديدم خالد بن عرفطه در آنجا مرده است، شما براي او آمرزش بخواه؟» اميرالمؤمنين (ع) فرمود: «بس کن (و خموش باش) که او نمرده است و نخواهد مرد تا اينکه سردار لشکر گمراهي شود که پرچمدار آن لشکر حبيب بن حماز است.» پس مردي از پاي منبر برخاسته و گفت: «اي اميرمؤمنان به خدا من شيعه‏ي شما و دوست‏دار توأم،» فرمود: «تو کيستي؟» گفت: «من حبيب بن حمازم.» امام فرمود: «بترس از آنکه تو آن پرچم را به دست گيري، و به دست خواهي گرفت و از اين در (مسجد) آن پرچم را وارد خواهي کرد.» و با دست اشاره کرد به دري که معروف بود به باب فيل. چون اميرالمؤمنين (ع) از دنيا رفت و پس از او حسن (ع) نيز از دنيا برفت و داستان امام حسين (ع) و نهضت آن بزرگوار پيش آمد پسر زياد - که از رحمت خدا دور باد - عمر بن سعد را براي جنگ با حسين (ع) فرستاد و خالد بن عرفطه را پيشرو سپاهش کرد، و حبيب بن حماز را پرچمدار کرد، پس از آن پرچم را گرفت تا اينکه از باب فيل وارد مسجد (کوفه) شد. اين داستان نيز خبري است که گروه (ارشاد مترجم، ج 1، ص 329).