بازگشت

توسل به ارعاب و تهديد و جنگ اعصاب


يكي از حربه ها و وسايلي كه از زمان گذشته تا به حال در طول تاريخ پيوسته مورد بهره برداري و استفاده ستمگران تاريخ و حكومتهاي جبار قرار مي گرفته و متأسفانه در افراد سست عقيده مؤثر و كارگر مي افتد، حربه ي تهديد و ارعاب و شايعه پراكني هاي دروغ و عاري از حقيقت بوده كه بدان وسيله ميان مردم جنگ اعصاب به راه انداخته و حريف را از ميدان خارج مي كردند.

عبيدالله بن زياد نيز كه سخت خود را در تنگنا مي ديد، و مردم از هر سو قصر حكومتي او را احاطه كرده و هر آن بيم سقوط دارالاماره به وسيله ي مسلم بن عقيل و لشكريانش مي رفت، چاره اي نديد جز اينكه به همين حربه متوسل شده و با ارعاب و تهديد و شايعه پراكني مردم را از اطراف مسلم پراكنده سازد. به همين منظور سران محله ها و قبايل طرفدار بني اميه و هواخواهان آنها را كه كم و بيش خود را به درون قصر دارالاماره رسانده و در آن حوالي بودند، طلبيده و به آنها دستور داد به هر ترتيبي كه مي توانند با ارعاب و تهديد و شايعه پراكني مردم را پراكنده سازند، كه از آن جمله افراد زير بودند: حجار بن ابجر، شمر بن ذي الجوشن، شبث بن ربعي، كثير بن شهاب حارثي، قعقاع بن شور ذهلي. كه اينها خود را به اطراف لشكريان مسلم رسانده و هر كدام از سويي براي آنها سخنراني كرده و به صورت دلسوزي و خيرخواهي آنها را از آمدن لشكرهايي از سوي شام و محروم شدن از عطاياي امير كوفه، و سطوت و شوكت و سياست كردن حكومت، و امثال آنها بيم مي دادند. و به گفته ي ابوالفرج در مقاتل الطالبيين نخستين كسي


كه سخنراني كرد كثير بن شهاب بود كه گفت: «اي مردم شتاب نكنيد و به سوي خانه و زندگي و زن و فرزندتان بازگرديد و خود را بكشتن ندهيد، هم اكنون سپاههاي مجهز يزيد از شام مي رسند و شما را عرصه ي شمشير مي كنند و امير شما عبيدالله بن زياد با خداي خود عهد كرده و پيمان بسته كه اگر تا شب به خانه ي خود نرويد و همچنان مقاومت كنيد بهره ي فرزندانتان را از بيت المال قطع كند،و جنگجويانتان را بدون حقوق و جيره به جنگهاي شام فرستد، و بي گناه را به جرم گناهكار بگيرد و حاضر را به جاي غايب در بند كشد تا يك تن از مخالفان حكومت به جاي نماند جز آنكه كيفر جنايتش را بچشد.»

ساير اشراف كوفه نيز سخناني تهديدآميز مانند سخنان كثير بن شهاب گفتند و همين كلمات موجب پراكندگي مردم شد. در اين هنگام زن بود كه مي آمد دست پسر و برادرش را مي گرفت و به آنها مي گفت: «اين مردم به جاي شما هستند و نيازي به كمك شما نيست.» و مرد بود كه مي آمد و دست فرزند و برادر خود را مي گرفت و به آنها مي گفت:«فرداست كه سپاه شام مي رسد تو را با اين جنگ و بلوا چه كار؟ بيا از اين معركه دور شو.» [1] بنابر نقل ارشاد مفيد و وقعة الطف ابي مخنف، ابن زياد كثير بن شهاب را (كه از طايفه ي مذحج بود) خواست، و به او دستور داد به همران آن دسته از قبيله ي مذحج كه فرمانبردار او هستند بيرون رود، و در شهر كوفه گردش كند و مردم را از ياري مسلم بن عقيل (به هر نحو ممكن) بازدارد و از جنگ بترساند و از شكنجه ي دولت برحذر دارد.

و به محمد بن اشعث (كه از قبيله ي كنده بود) دستور داد با آن دسته از قبيله كنده و حضرموت كه فرمانبردار او هستند بيرون روند و پرچم امان براي پناهندگان ترتيب دهد.

مانند همين دستور را بقعقاع ذهلي، و شبث بن ربعي تميمي، و حجار بن ابجر عجلي، و شمر بن ذي الجوشن عامري داد!

سپس عبيدالله بقيه ي سران و مردم كوفه را كه در قصر بودند نزد خود نگهداشت زيرا از مردم خشمناك كوفه كه به ياري مسلم بن عقيل آمده بودند مي ترسيد و شماره ي آن مردمي كه با او در قصر بودند اندك بود.

پس به دنبال اين دستور كثير بن شهاب بيرون آمد و مردم را از ياري دادن مسلم بن عقيل مي ترساند. نيز محمد بن اشعث بيرون آمد و نزديك خانه هاي بني عماره ايستاد و شروع به پراكنده كردن مردم از اطراف جناب مسلم كرد.


از آن سو مسلم بن عقيل عبدالرحمن بن شريح شامي را به مقابله ي با محمد بن اشعث فرستاد، و چون محمد بن اشعث مردم بسياري را كه نزدش آمدند بديد واپس كشيد.

به اين ترتيب محمد بن اشعث، و كثير بن شهاب، و قعقاع ذهلي، و شبث بن ربعي مردم را از پيوستن به مسلم بن عقيل بازمي داشتند، و از شكنجه ي دولت بيم مي دادند تا آنكه گروه بسياري از قوم و قبيله ي آنان و مردم ديگر به نزد ايشان گرد آمدند و با آن گروه به سوي ابن زياد آمده و از طرف درب روميان وارد قصر شدند و آن مردم هم با ايشان به قصر درآمدند.

پس كثير بن شهاب گفت: «خدا كار امير را به نيكي گرايد هم اكنون ميان قصر گروه بسياري از بزرگان مردم و پاسبانان و نزديكان و دوستداران ما هستند، پس بيا با ما به سوي آنان برويم و بجنگيم.» عبيدالله گوش به اين سخن نداد، و براي شبث بن ربعي پرچمي بسته او را بيرون فرستاد.

از آن سو مردم با مسلم بن عقيل بسيار بودند و تا شامگاه درنگ كردند و كارشان بالا گرفت، عبيدالله كساني را به نزد سران شهر فرستاد و آنان را گرد آورد، و به آنان دستوراتي داد. پس ايشان به نزد مردم رفته و به هر كس كه از ابن زياد پيروي مي كرد وعده ي زيادتي احسان و بخشش داده، و آنان كه نافرماني مي كردند از محروميت و عقوبت ترساندند، و آنان را آگاه كردند كه لشكر از شام مي رسد.

پس همچنان مردم پراكنده مي شدند تا شب شد، و مسلم نماز مغرب را كه خواند جز سي نفر در مسجد كسي با او نماند، چون ديد كه اين گروه اندك با او بيش نمانده اند، از مسجد به سوي درهاي قبيله ي كنده (براي بيرون رفتن) به راه افتاد، هنوز به درها نرسيده بود كه ده تن شدند، و چون از در مسجد بيرون آمد يك نفر هم به جاي نماند كه او را راهنمايي كند، به اين سو و آن سو نگاه كرد ديد يك تن هم نيست كه راه را نشان او بدهد، و او را به خانه اش راهبري نمايد، يا اگر دشمني به او روي آورد از او دفاع كند.


پاورقي

[1] ترجمه مقاتل الطالبيين، به قلم نگارنده، ص 100 - 99.