بازگشت

بيماري شريك بن اعور و داستاني از مردانگي مسلم


در فصل پيشين خوانديم كه يكي از همراهاني كه عبيدالله بن زياد از بصره با خود آورده بود شريك بن اعور بود و او از دوستان اهل بيت و خاندان اميرالمؤمنين (ع) بود كه در كوفه به خانه ي هاني بن عروة وارد شده بود.

ابوالفرج در مقاتل الطالبيين و ابومخنف در تاريخ خود مي نويسند كه در اين خلال شريك بن اعور كه از شيعيان متعصب اهل بيت و در نزد ابن زياد عزيز و محترم بود و (چنانكه گفتيم) در خانه ي هاني منزل داشت بيمار شد، ابن زياد كسي را به نزد او فرستاد كه من مي خواهم امشب به عيادت تو بيايم، شريك كه از جريان مطلع شد به مسلم بن عقيل گفت: «اين مرد تبهكار فاجر امشب به عيادت من مي آيد، و چون در پيش من نشست تو بر او حمله كن و او را بكش و پس از قتل او با خيال آسوده بر مسند امارت اين شهر تكيه بزن كه كسي ديگر جلوگير تو از امارت كوفه نيست، و اگر من نيز از اين بيماري بهبود يافتم به بصره مي روم و آنجا را نيز تسليم تو خواهم كرد. و بدين ترتيب مسلم را آماده اين كار كرد.

چون شب شد ابن زياد طبق قرار قبلي براي عيادت شريك از قصر خارج شد، شريك كه از حركت او اطلاع حاصل كرد به مسلم گفت: «همين كه اينجا نشست فرصت را از دست مده و كار را يكسره كن، هاني كه از اين جريان مطلع شد چون خوش نداشت ابن زياد در خانه ي او كشته شود، پيش مسلم، جايي كه پنهان شده بود، رفت و گفت: من خوش ندارم كه اين مرد در خانه ي من كشته شود.»

از آن سو عبيدالله ابن زياد وارد شد و به نزد شريك نشست و مشغول احوالپرسي شد و از او علت بيماري و مدت آن را سؤال كرد، شريك كه منتظر بيرون آمدن مسلم (از مخفي گاه) بود همين كه ديد خبري از مسلم نشد ترسيد مبادا ابن زياد برخيزد و كار از كار بگذرد لذا براي اينكه به مسلم بفهماند درنگ جايز نيست و او را از خفاگاه بيرون بكشد به اين شعر متمثل شد:



ما الانتظار بسلمي أن تحيوها

حيوا سليمي و حيوا من يحييها



كأس المنية بالتعجيل فاسقوها




براي چه سلمي را نمي خوانيد و منتظر چه هستيد؟ سليمي را بخوانيد و خوانندگان اين قبيله را نيز بخوانيد و جام مرگ را بشتاب به كام او فروريزيد.سپس گفت: «رحمت خدا بر پدرت باد آن جرعه را به من بنوشان اگر چه جان مرا بگيريد.».

و اين كلمات را دو بار يا سه بار تكرار كرد، عبيدالله كه مقصود شريك را نمي دانست پرسيد:«چه منظور داري؛ آيا هذيان مي گويي؟» هاني گفت: «آري، خدايت به اصلاح گرايد،» امروز از پيش از غروب آفتاب تا به حال همين طور است كه مي بيني و مرتبا هذيان مي گويد.

عبيدالله از جا برخاست و از خانه ي هاني بيرون رفت، در اين حال مسلم از خفاگاه خارج شد، شريك به او گفت: «چرا او را نكشتي؟» مسلم گفت: «دو چيز جلوگير من شد يكي اينكه هاني خوش نداشت اين مرد در خانه ي او كشته شود، و ديگر حديثي بود كه مردم از رسول خدا (ص) روايت كرده اند كه آن حضرت فرمود: «ان الايمان قيد الفتك لا يفتك مؤمن.» يعني؛ ايمان پاي بندي است از غافلگير كردن و شخص مؤمن كسي را غافلگير نمي كند.

شريك گفت: «سوگند به خدا اگر او را كشته بودي مرد تبهكار بدكار كافر و پيمان شكني را كشته بودي.» [1] .

در نقل ديگري از ابن نما اين گونه است كه مسلم گفت: «وقتي من خواستم بيرون بيايم زني از زنهاي اندرون خانه ي هاني به من آويخت و گفت تو را به خدا سوگند مي دهم كه مبادا ابن زياد را در خانه ي ما به قتل برساني!».

هاني بن عروه كه اين سخن را شنيد گفت: «يا ويلها قتلتني و قتلت نفسها و الذي فرت منه وقعت فيه» يعني؛ اي واي بر اين زن كه من و خودش را به كشتن داد و از همان كه مي گريخت دچارش گرديد. [2] .

و به هر صورت مي نويسند كه شريك بن اعور پس از اين ماجرا سه روز بيشتر زنده نبود و پس از آن از دنيا رفت، و ابن زياد نيز از ماجرا مطلع شد و گفت: «اگر قبر پدرم زياد در ميان آنها نبود قبر شريك را نبش مي كردم.»

درباره اين داستان و صحت و سقم آن، و بر فرض صحت در توجيه اين كار مسلم،


نويسندگان سخناني گفته و توجيهاتي كرده اند كه اگر بخواهيد مي توانيد در حياة الامام الحسين (ع) باقر شريف مطالعه كنيد. در برخي از تواريخ مانند ارشاد مفيد (ره) ذكري از آن به ميان نيامده، و احتمالا از نظر شيخ بزرگوار ما مفيد (ره) روايت مخدوش بوده كه آن را نقل نكرده اند. به هر حال براي ما نيز روايت مزبور قابل خدشه و ترديد است، و از اين رو بدون اظهار نظر از آن مي گذريم.


پاورقي

[1] ترجمه مقاتل الطالبيين، ص 97 - 96. وقعة الطف ابومخنف، ص 113.

[2] نفس المهموم، ص 51.