بازگشت

دنباله ي بحث


اكنون كه چهره ي واقعي عبدالله بن زبير را كه سالوس مآبانه و رياكارانه سعي مي كرد تا خود را به عنوان مردي زاهد و عابد معرفي نمايد شناختيد و دانستيد كه او همه ي وسايل معنوي را به كار گرفته بود تا به هدف مادي خود كه رياست و حكومت بود برسد به خوبي معناي سخني را كه از امام حسين (ع) درباره ي او نقل شده خواهيد دانست كه به او اشاره كرده و مي فرمايد:

«ان هذا ليس شي ء من الدنيا أحب اليه من اخرج من الحجاز، و قد علم ان الناس لا يعدلونه بي، فود اني خرجت حتي يخلوله» [1] يعني؛ چيزي نزد اين مرد محبوب تر از اين نيست كه من از حجاز خارج شوم و به خوبي دانسته است كه مردم او را با من برابر نمي دانند پس او مي خواهد من از اين شهر بيرون روم تا آسوده خاطر باشد.

با توجه به آنچه گفته شد، هدف عبدالله بن زبير را از سخنان زير كه در ظاهر به صورت خيرخواهي ولي در باطن به عنوان آماده كردن مردم مكه جهت بيعت با خود، به امام حسين (ع) مي گويد مي فهميد كه چون در يكي از برخوردهاي خود با آن حضرت از امام پرسيد: «شما چه تصميمي داريد؟»

و امام (ع) در پاسخش فرمود: «لقد حدثت نفسي باتيان الكوفة، و لقد كتبت الي شيعتي بها و اشراف الناس و استخير الله.» يعني؛ من با خود فكر كرده ام به كوفه بروم، و شيعيان من و اشراف مردم در اين باره نامه براي من نوشته اند و از خدا خير خود را خواسته ام.

عبدالله بن زبير به آن حضرت گفت: «اما لو كان لي بها مثل شيعتك لما عدلت عنها.» يعني؛ براستي اگر من شيعياني در آنجا همانند تو داشتم به جاي ديگر نمي رفتم. [2] .


و همان حدسي كه همه ي اهل تاريخ زده اند به صحت مي پيوندد كه هدف عبدالله از اين سخنان چيزي جز آن نبود كه مي خواست شهر مكه از وجود آن حضرت خالي باشد تا مانعي براي اهداف او در كار نباشد. و از ذكر اين سخنان قصد خيرخواهي و دلسوزي يا ايمان به مبارزه با يزيد را نداشت.

البته چنين نبود كه امام (ع) تحت تأثير سخنان امثال عبدالله بن زبير قرار گيرد و اين گونه اظهارنظرها در تصميم امام (ع) تأثيري داشته باشد، چنانچه برخي گفته اند كه:

«يكي از مهمترين چيزهايي كه سبب قتل امام حسين (ع) گرديد همين تشجيع عبدالله بن زبير درباره ي خروج آن حضرت به عراق بود.» [3] .

و همان گونه كه در بخش قبلي به تفصيل روي آن بحث كرديم امام (ع) طبق وظيفه ي الهي و احساس مسئوليت ديني به اين نتيجه رسيده بود كه براي نجات اسلام راهي جز قيام و خروج عليه يزيد براي او باقي نمانده است و خود را موظف به اين قيام مقدس مي دانست و اين گفتارها تأثيري در اراده ي آن حضرت نداشت چنانچه مخالفتهاي بسياري هم شد و سخنان زيادي كه براي اظهار مخالفت از سوي شخصيتهاي مختلف ابراز شد (و برخي از آنها گذشت و برخي هم در صفحات آينده خواهد آمد) نتوانست جلوي اراده و تصميم آن حضرت را بگيرد در تاريخ آمده است كه وقتي عبدالله بن عباس نتوانست امام (ع) را از تصميم به حركت به سوي عراق منصرف سازد و عزم آن حضرت را بر انجام آن سفر قطعي ديد با ابراز تأسف و تأثر عميق گفت: «و الله الذي لا اله اله هو لو اعلم انك اذا اخذت بشعرك و ناصيتك حتي يجتمع علينا الناس اطعتني فأقمت لفعلت ذلك.» يعني؛ سوگند به خدايي كه معبودي جز او نيست اگر من مي دانستم چنانچه موي سر و پيشانيت را در دست بگيرم تا مردم در اطراف ما اجتماع كنند و با اين كار سخن مرا مي پذيرفتي و در مكه مي ماندي حتما اين كار را مي كردم (ولي افسوس)!

و همين جا بود كه به امام (ع) عرض كرد: «لقد اقررت عين ابن الزبير بخروجك من الحجاز و هو اليوم لا ينظر اليه احد معك.» يعني؛ براستي كه با خروج خود از حجاز چشم پسر زبير را روشن مي كني كه امروز با وجود شما در حجاز كسي به او نمي نگرد! و همچنين گفتارش به عبدالله بن زبير كه پس از اين ديدار به او گفت: «قرت عينك يابن


زبير... هذا الحسين يخرج الي العراق و يخليك و الحجاز» [4] يعني؛ چشمت روشن اي پسر زبير كه حسين به سوي عراق مي رود و حجاز را براي تو آزاد مي گذارد.

از اين گفتگوها معلوم مي شود كه امام (ع) تصميم خود را براي قيام و مبارزه ي مسلحانه با يزيد و حكومت غاصبانه و ظالمانه ي او گرفته بود اگر چه به قيمت شهادت خود و ياران و اسارت خاندانش منجر مي شد.


پاورقي

[1] تاريخ کامل ابن‏اثير، ج 4، ص 38.

[2] کامل ابن‏اثير، ج 4، ص 38. اين را هم بد نيست بدانيد که وقتي خبر شهادت امام (ع) به مکه رسيد طبق روايتي که از ابن‏جوزي در تذکرة نقل شده - عبدالله در مکه سخنراني کرده و همين مردم کوفه و عراق را مذمت نموده گفت: «الا ان اهل العراق قوم غدر فجر، ألا و ان اهل الکوفة شرارهم، انهم دعوا الحسين ليولوه عليهم ليقيم امورهم و ينصرهم علي عدوهم و يعيد معالم الاسلام فلما قدم عليهم ثاروا عليه فقتلوه...» که انشاء الله در جاي خود با ترجمه‏اش ذکر خواهد شد.

[3] اين نظريه‏اي است که از انيس زکريا معروف در کتاب دولة اموية در شام، ص 54 نقل شده است.

[4] کامل، ابن‏اثير، ج 4، ص 39.