بازگشت

برخورد عبدالله بن زبير با امام و دشمني او با بني هاشم


همان گونه كه گفته شد از نامه ي بالا، موضع عبدالله بن زبير نيز با بني هاشم و خاندان اميرالمؤمنين (ع) روشن مي شود كه او در صدد كينه توزي و دشمني با آن خاندان بوده، و از روايات ديگري هم كه رسيده است همين مطلب روشن مي شود. و چنانچه مي دانيم عبدالله بن زبير يكي از آتش افروزان جنگ جمل بود كه مردم را بر ضد خليفه ي مسلمين و اميرمؤمنان شورانده و بسيج كرده بود و يكي از فرماندهان و پرچمداران لشكر عايشه و طلحه و زبير بود. [1] .

اين روايت نيز از اميرالمؤمنين (ع) مشهور است كه مي فرمود: «ما زال الزبير منا اهل البيت حتي نشأ ابنه عبدالله فأفسده» [2] يعني؛ زبير پيوسته از خاندان ما بود (و با ما همراه بود) تا وقتي كه پسرش عبدالله در كنارش بزرگ شد و او را فاسد كرد.

و در نهج البلاغه اين گونه روايت شده است: «ما زال الزبير رجلا منا اهل البيت حتي نشأ ابنه المشئوم عبدالله.» [3] .

و نيز درباره ي دشمني او با اهل بيت رسول خدا و نزديكان آن حضرت روايات زيادي رسيده كه از آن جمله روايتي است كه از خود او نقل شده كه در هنگامي كه مردم مكه و حجاز با او بيعت مي كردند روزي با عبدالله بن عباس به مشاجره برخاست و در ضمن سخنانش به او گفت: «و الله اني لأكتم بغضكم اهل هذا البيت منذ اربعين سنة» [4] يعني؛ به خدا من چهل سال است كه بغض و كينه ي شما خاندان را در دل خود پنهان داشته ام.

و اين داستان معروف است كه عبدالله بن زبير محمد بن حنفيه و حسن بن حسن بن علي بن ابيطالب و ساير بني هاشم را در محله اي از محله هاي مكه يا در شعب ابي طالب يا دره اي كه موسوم به دره ي عام بود گرد آورد، و هيزم زيادي در آنجا جمع كرد و به آنها اخطار كرد كه اگر فلان روز بيعت نكنيد هيزم ها را آتش زده و همه ي شما را مي سوزانم!

اين خبر به گوش مختار بن ابي عبيده كه آن وقت در كوفه بود رسيد و براي نجات


آنها ابوعبدالله جدلي را با چهار هزار نفر فرستاد و محمد بن حنفيه و بني هاشم را از چنگال عبدالله بن زبير نجات دادند. [5] .

جالب اينجاست كه بعدها برادرش عروة بن زبير، به عنوان عذرتراشي اين عمل جنايت بار عبدالله بن زبير را اين گونه توجيه كرد و گفت: «عبدالله به خاطر حفظ وحدت مسلمين و جلوگيري از اختلاف اين كار را كرد چنانچه عمر بن خطاب هنگامي كه بني هاشم از بيعت با ابوبكر سر باز زده و تخلف كردند همين عمل را با آنها انجام داد و هيزم بر در خانه ي آنها جمع كرد كه آنها را بسوزاند.» [6] .

و هم او بود كه چند هفته در خطبه ها و سخنراني هاي خود نام رسول خدا (ص) را ترك كرده و پيوسته نام بني هاشم را مي برد و از آنها عيبجويي مي كرد و اين كار بر مردم و حتي نزديكان او گران آمد و به او اعتراض كردند و او در پاسخ گفت: «من نام رسول خدا (ص) را ترك كردم براي آنكه ديدم هرگاه نام او را مي برم بني هاشم بر خود مي بالند و گردنهاي خود را بالا مي برند و من نمي خواهم اينها را خوشحال و مسرور كنم.» سپس ادامه داد:

«و الله لقد هممت أن احفر لهم حظيرة ثم اضرمها عليهم نارا فاني لا أقتل منهم الا آثما كفارا سحارا لا انماهم الله و لا بارك عليهم بيت سوء لا اول لهم و لا آخر، و الله ما ترك نبي الله فيهم خيرا استفزع نبي الله صدقهم فهم اكذب الناس!» يعني؛ به خدا سوگند من تصميم گرفته ام كانالي از آتش براي سوزاندن ايشان فراهم كنم كه هر كس از ايشان را بكشم يا كافر يا ساحر و خدا زيادشان نكند كه خاندان بدي هستند و آغاز و انجامي ندارند و به خدا پيغمبر در اينها خيري به جاي نگذارد و ايشان دروغگوترين مردم هستند!

آنقدر اين سخنان دروغ او زننده و اهانت آميز بود كه افرادي همچون محمد بن سعد بن ابي وقاص و عبدالله بن صفوان بن اميه برخاسته و در رد اين دروغها و تكذيب اين سخنان سخن گفتند و به او اعتراض كردند. [7] .

و هم او بود كه وقتي معاويه به مدينه آمد، و او براي اظهار ارادت و چاپلوسي خود


را به او رساند، و داستان دفاع و ياريش از عثمان را به رخ معاويه كشيد معاويه در پاسخ او گفت: «خل هذا عنك فو الله لو لا شدة بغضك ابن أبي طالب لجررت رجل عثمان مع الضبع» يعني؛ از اين سخنان خودداري كن كه به خدا سوگند اگر شدت خشم و بغض تو نسبت به علي بن ابيطالب نبود (هيچ گاه عثمان را ياري نمي كردي) و پاي او را به همراه كفتار روي زمين مي كشيدي. [8] .


پاورقي

[1] به زندگاني اميرالمؤمنين (ع)، ج 1. تأليف نگارنده مراجعه شود.

[2] قاموس الرجال، ج 5، ص 449.

[3] باب الحکم و المواعظ، ص 453.

[4] شرح ابن ابي‏الحديد (چاپ 4 جلدي مصر) ج 4، ص 478 و 495. و کامل ابن‏اثير، ج 4، ص 21. مروج الذهب، ج 2، ص 100.

[5] شرح ابن ابي‏الحديد (چاپ 4 جلدي مصر)، ج 4، ص 487 و 49. و کامل ابن‏اثير، ج 4، ص 21. و مروج الذهب، ج 2، ص 100.

[6] شرح ابن ابي‏الحديد، ج 4، ص 495. قاموس الرجال، ج 5، ص 451 به نقل از کتاب الاخبار نوفلي.

[7] شرح ابن ابي‏الحديد، ج 4، ص 489.

[8] شرح ابن ابي‏الحديد، ج 4، ص 488.