برخورد امام با عبدالله بن مطيع عدوي
ابن عساكر و ديگران نقل كرده اند كه امام (ع) در راه مكه و مدينه به عبدالله بن مطيع عدوي [1] برخورد كرد. او به نزد آن حضرت آمد و عرض كرد: «اي اباعبدالله عزم كجا داريد؟» امام (ع) در پاسخ او فرمود: «اما في وقتي هذا اريد مكة، فاذا صرت اليه
استخرت الله في امري بعد ذلك.» يعني؛ اكنون عزم مكه دارم، و چون به آنجا رسيدم خير خود را براي مقصد بعدي از خدا مي خواهم.
عبدالله عرض كرد: «خداوند هر چه خير است براي شما پيش آورد ولي من به عنوان خيرخواهي پيشنهادي دارم كه اميد است آن را بپذيريد؟»
امام فرمود: «چه پيشنهادي؟»
عبدالله عرض كرد: «چون به مكه درآمدي برحذر باش از اينكه اهل كوفه شما را فريب دهند كه در آن شهر پدرت را كشتند و برادرت را زخمي كردند؛ آن چنان كه نزديك بود جان بر سر آن بگذارد. شما ملازم حرم (مكه) باش كه در اين زمان بزرگ و آقاي عرب هستي و سوگند به خدا كه اگر شما هلاك گردي خاندانت نيز هلاك گردند.
امام (ع) درباره ي او دعاي خير كرد و از نزد او گذشت. [2] .
برخورد و گفتگوي ديگري نيز از عبدالله بن مطيع عدوي با آن حضرت در راه كوفه و عراق در تواريخ ذكر شده كه انشاءالله تعالي در جاي خود ذكر خواهد شد.
پاورقي
[1] عبدالله بن مطيع عدوي چنانچه در اصابة و تهذيب التهذيب آمده از صحابه بوده است و در واقعه حرة از مدينه گريخت و به مکه آمد و در زمرهي ياران عبدالله بن زبير درآمد و از جانب او به حکومت کوفه منصوب شد و چون مختار بر کوفه مسلط شد او به مکه بازگشت و همچنان جزء ياران عبدالله بن زبير بود، تا آنکه با او در جنگ در شهر مکه کشته شد.
[2] نقل از فتوح ابناعثم، ج 5، ص 34 و فصول المهمة ابنصباغ مالکي، ص 183. ولي از تهذيب ابنعساکر، ج 13، ص 55؛ داستان به گونهي ديگري نقل شده و در آنجا آمده است که وي مشغول کندن چاهي بود و چون امام (ع) را ديدار کرد پس از گفتگوي مذکور از آن حضرت خواست تا دعايي براي برکت آن چاه بفرمايد و آن حضرت قدري از آب آن چاه طلبيد و مقداري از آن آشاميد و بقيه را به او داده در آن چاه ريخت و همان سبب شد که آب چاه شيرين و پربرکت شود.
و چون اين برخورد و ديدار دوبار انجام شد يکي در راه مدينه به مکه و ديگري در راه مکه به کوفه، از اين رو احتمال ميرود اختلاف در کيفيت نقل به خاطر همان باشد.
به هر صورت از اينکه امام (ع) پاسخ صريحي به او نداده و به طور مبهم و مجمل پاسخ داده و با يک جمله دعاي خير از او گذشته است ظاهر ميشود که امام از باطن او آگاه بود و او را شخص مورد اعتماد و اطميناني نميدانسته چنانچه ارباب تراجم نيز گفتهاند.