بازگشت

حركت امام به سوي مكه و ماجراهاي پس از آن


به گونه اي كه در بخشهاي گذشته خوانديم امام (ع) تصميم خود را گرفت و عازم خروج از مدينه گرديد و در شب يكشنبه بيست و هشتم ماه رجب سال 60 هجري، نيمه هاي شب به همراه خاندان خود به قصد مكه از شهر خارج شد.

و جز محمد بن حنفيه برادر آن حضرت، افراد ديگر خانواده و برادران و برادرزادگان همگي با آن حضرت خارج شدند، و در مورد اينكه چرا محمد بن حنفيه از رفتن با آن حضرت خودداري كرد چند جهت براي آن مي توان ذكر كرد:

1. آنكه او از اين حركت امام (ع) و شهادت او در اين راه بي خبر بود، و امام (ع) نيز او را با خود نبرده يا طرف مشورت خود تا به آن روز قرار نداده است، و نيز پيشنهادي در اين باره به او نداده است.

اين مطلبي است كه از مطالعه چند روايت در اين باره روشن مي شود كه يكي همان روايت معروفي است كه شيخ مفيد (ره) و ديگران نقل كرده اند كه محمد بن حنفيه هيچ اطلاعي از تصميم امام (ع) نداشت و چون از حركت امام (ع) باخبر شد خود را به آن حضرت رساند و عرض كرد: «يا أخي أنت أحب الناس الي و أعزهم علي، و لست أدخر النصيحة لأحد من الخلق الا لك، و أنت أحق بها، تنح ببيعتك عن يزيد بن معاوية و عن الأمصار ما استطعت، ثم ابعث رسلك الي الناس فادعهم الي نفسك، فان بايعك الناس و بايعوا لك حمدت الله علي ذلك، و ان اجتمع الناس علي غيرك لم ينقص الله بذلك دينك و لا عقلك، و لا تذهب به مروتك و لا فضلك، اني اخاف عليك أن تدخل مصرا من هذه الامصار فيختلف الناس بينهم، فمنهم طائفة معك و أخري عليك، فتقتتلون فتكون لأول الا سنة غرضا، فاذا خير هذه الامة كلها نفسا و أبا و أما أضيعها دما و اذلها


اهلا» يعني؛ اي برادر تو محبوبترين مردماني در نزد من و دشوارترين ايشاني بر من (يعني مصيبتي كه به تو روآور شود از مصيبت هر كس بر من دشوارتر است) و من نصيحت خود را اندوخته نكرده ام براي هيچ كس جز براي تو، و تو شايسته تري به نصيحت (و خيرخواهي) اكنون مي گويم كه از بيعت كردن با يزيد بن معاويه و همچنين از شهرها تا آنجا كه مي تواني دوري كن، سپس فرستادگان خود را به سوي مردم گسيل دار و آنان را به سوي خويش دعوت كن، پس اگر مردم گردن نهاده با تو بيعت كردند، سپاس خداي را بر اين نعمت به جاي آر، و اگر بر ديگري جز تو گرد آمدند خداوند بدان وسيله از دين و عقل تو نكاهد و مروت و برتري تو را از ميان نبرد. (يعني اگر هم دعوتت را نپذيرند زياني به تو نخواهد رسيد) ولي من بر تو انديشناك و ترسانم از اينكه به شهري از اين شهرها درآيي و مردم درباره ي تو دو دسته شوند گروهي به سود تو و گروهي به زيان تو و ميان ايشان جنگ شود، در آن هنگام تو نخستين كسي باشي كه هدف نيزه ها قرار گيري، و آن هنگام است كه بهترين همه ي امت از نظر خود و پدر و مادر خونش از همه ي آنان ضايع تر و خاندانش از همگان خوارتر گردد.

و هنگامي كه امام (ع) از او نظرخواهي كرد و فرمود: به كجا بروم و او در پاسخ گفت: «انزل مكة فان اطمأنت بك الدار بها فسبيل ذلك، و ان نبت بك لحقت بالرمال و شعف الجبال، و خرجت من بلد الي بلد حتي تنظر الي ما يصير امر الناس اليه فانك أصوب ما تكون رأيا حين تستقبل الأمر استقبالا» [1] يعني؛ به مكه برو. پس اگر در آنجا آسوده خاطر بودي و خانه ي اطمينان بخشي براي تو بود، كه همانجا باش؛ و اگر نتوانستي در آنجا بماني به ريگزارها و قله هاي كوه پناه مي بري، و از شهري به شهري درمي آيي تا بنگري كه سرانجام كار مردم به كجا مي كشد و به راستي انديشه و رأي تو چون به كاري روآوري از همگان نيكوتر و بهتر است. در پايان اين روايت آمده كه امام (ع) درباره ي او دعاي خير كرد و از او جدا شد.2. وجه ديگر آن است كه گفته شود: او بنا به دستور خود امام در مدينه ماند تا اخبار و اوضاع آنجا را به اطلاع آن حضرت برساند، و اين مطلب از روايتي كه از مقتل محمد بن ابي طالب روايت شده استفاده مي شود كه در آنجا اين گونه است كه چون گفتار محمد بن حنفيه تمام شد امام (ع) به او فرمود: «يا أخي جزاك الله خيرا فقد نصحت و اشرت بالصواب، و انا عازم علي الخروج الي مكة و قد تهيأت لذلك أنا و اخوتي و


بنو أخي و شيعتي، و أمرهم أمري و رأيهم رأيي، و أما أنت يا اخي فلا عليك أن تقيم بالمدينة فتكون لي عينا لا تخفي عني شيئا من أمورهم.» [2] يعني؛ اي برادر خدايت پاداش خير دهد كه براستي خيرخواهي كردي و به درستي نظر دادي، و من اينك عزم رفتن به مكه دارم، و آماده ي اين كار شده ام خود و برادران و برادرزادگان و شيعيانم، و دستور آنها دستور من و نظر آنها نظر من است، و اما تو اي برادر مانعي ندارد كه در مدينه بماني و كارهاي آنها را دقيقا براي من گزارش كني.

و دنباله اين حديث اين گونه است كه راوي گويد: «ثم دعا الحسين (ع) بدواة و بياض و كتب هذه الوصية لأخيه محمد.» يعني؛ سپس امام (ع) دوات و كاغذي طلبيد و وصيت خود را براي محمد نوشت.

سپس همان وصيت معروفي را كه ما قبلا با ترجمه اش ذكر كرده ايم نقل مي كند و در پايان مي نويسد امام (ع) آن وصيت نامه را مهر كرد و به برادرش محمد سپرد و با او خداحافظي كرد و نيمه شب از مدينه خارج شد.

نظير اين روايت و مضمون آن در جاي ديگر ديده نشده، و محمد بن ابي طالب موسوي نيز كه اين روايت از او نقل شده معلوم نشد كه چه كسي است، و روايت بي سند او در چه حد و پايه از اعتبار است، و در كتاب مقتل مقرم [3] پس از نقل اين روايت در پاورقي مي نويسد: «و لم يذكر ارباب المقاتل هذا العذر» يعني؛ نويسندگان كتابهاي مقتل (كه درباره ي شهادت امام (ع) كتاب نوشته اند) اين عذر (يعني اجازه ي امام (ع) براي ماندن او به منظور ارسال گزارش وضع مدينه و جاسوسي) را براي محمد بن حنفيه ننوشته اند.

جالب اين است كه در ذيل همين حديث محمد بن ابي طالب موسوي، و دنباله ي اين حديث اين گونه است كه راوي مي گويد: روايت ديگري از كتاب رسائل محمد بن يعقوب كليني به طور مسند از حمزة بن حمران از امام صادق (ع) روايت كرده كه مضمون آن با اين روايت مخالفت دارد و نشانه ي ديگري بر ضعف اين روايت مي شود و متن آن اين گونه است كه حمزة بن حمران گويد نزد امام صادق (ع) بوديم و همين مطلب يعني علت تخلف محمد بن حنفيه از خروج با امام حسين (ع) مورد مذاكره و بحث قرار گرفت و امام صادق (ع) فرمود: «يا حمزة اني سأخبرك بحديث لا تسئل عنه بعد مجلسك هذا، ان الحسين لما فصل متوجها، دعا بقرطاس و كتب فيه:


بسم الله الرحمن الرحيم من الحسين بن علي بن ابيطالب الي بني هاشم، اما بعد فانه من لحق بي منكم استشهد، و من تخلف لم يبلغ مبلغ الفتح و السلام.» يعني؛ اي حمزة من تو را به داستاني خبر مي دهم كه ديگر از اين پس در اين باره از كسي چيزي نپرسي، و آن داستان اين است كه چون حسين (ع) عازم خروج گرديد كاغذي طلبيد و در آن اين گونه نوشت:

به نام خداي بخشاينده و مهربان اين پيامي است از حسين بن علي بن ابيطالب به بني هاشم كه هر كس از شماها كه به من ملحق شود در معرض شهادت خواهد بود و هر كس تخلف كند به پيروزي نخواهد رسيد.

مرحوم مجلسي در معناي جمله «لم يبلغ مبلغ الفتح» مي گويد: «اي لا تييسر له فتح و فلاح في الدنيا او في الآخرة أو الأعم، و هذا اما تعليل بان ابن الحنفيه انما لم يلحق لانه علم انه يقتل ان ذهب باخباره (ع)، او بيان لحرمانه عن تلك السعادة، او لانه لا عذر له في ذلك لانه (ع) أعلمه و امثاله بذلك». [4] يعني؛ كسي كه از من تخلف كند و بازماند در دنيا يا در آخرت يا در هر دو جا روي پيروزي و رستگاري را نخواهد ديد و اين جمله يا براي ذكر علت ملحق نشدن محمد بن حنفيه به آن حضرت است كه چون او مي دانسته كه امام (ع) به شهادت مي رسد به آن حضرت ملحق نشده يا به عنوان بيان محروم شدن محمد از اين سعادت است يا به منظور رفع عذر و بهانه از محمد بن حنفيه و امثال او است، زيرا امام (ع) آنها را از آينده شان آگاه كرده بود.

اين را هم بد نيست بدانيد كه نظير اين روايت با مختصر تفاوتي در كتاب كامل الزيارات ابن قولويه از زرارة از امام باقر (ع) روايت شده كه متن آن اين گونه است:

«ابن قولويه عن أبيه و جماعة مشايخه عن سعد بن عبدالله عن علي بن اسماعيل بن عيسي و محمد بن الحسين بن ابي الخطاب عن محمد بن عمرو بن سعيد الزيات، عن عبدالله بن بكير عن زرارة عن ابي جعفر (ع) قال: كتب الحسين بن علي (ع) من مكة الي محمد بن علي: «بسم الله الرحمن الرحيم، من الحسين بن علي الي محمد بن علي و من قبله من بني هاشم، اما بعد فان من لحق بي استشهد و من لم يلحق لم يدرك الفتح و السلام.» [5] .


در اين روايت گذشته از اختلاف در سند، آمده است كه امام (ع) اين نامه را از مكه به محمد حنفيه نوشته است، اگر چه در جهتي كه ما به دنبال آن بوديم و به همان سبب آن را نقل كرديم مشترك هستند.

از كتاب بلاغة الحسين (ع) نقل شده كه امام حسين (ع) نامه ي ديگري به محمد حنفيه و بني هاشم نوشت به اين مضمون: «بسم الله الرحمن الرحيم، من الحسين بن علي الي محمد بن علي و من قبله من بني هاشم: اما بعد فان الدنيا لم تكن و ان الآخرة لم تزل، و السلام.» [6] يعني؛ به نام خداي بخشاينده و مهربان، اين نامه اي است از حسين بن علي به محمد بن علي و ديگر بني هاشم كه نزد او هستند، اما بعد براستي كه دنيا ماندني نيست و براستي كه آخرت ماندني و زوال ناپذير است.

كه اين جملات هم خالي از تعرض و كنايه در اين موضعگيري آنها - يعني ملحق نشدن آنها به امام (ع) - نيست، چنانچه بر اهل تحقيق و دقت پوشيده نيست.

3. وجه ديگري كه براي تخلف محمد بن حنفيه ذكر كرده اند وجهي است كه از علامه ي حلي در پاسخ مسائل ابن مهنا نقل شده كه گفته است: «محمد بن حنفيه در آن وقت بيمار بود و همين بيماري مانع از آن شد كه به همراه امام (ع) برود و ناچار شد در مدينه بماند.» [7] .

درباره ي علت بيماري او هم گفته اند كه به خاطر شجاعت و قدرت پنجه اي كه داشت و در مجلس معاويه طبق آن داستان معروف توانست زره ي آهني را با دست پاره كند چشم خورد و بر اثر همان چشم زخم تا پايان عمر بيمار بود.

بالاخره مي رسيم به اين مطلب كه ما دليل قانع كننده و محكمي براي توجيه تخلف محمد بن حنفيه و افراد ديگر بني هاشم كه از رفتن با آن حضرت تخلف كردند مانند عبدالله بن جعفر و ديگران نيافتيم، و روايات نيز در مدح و ذم ايشان به طور مختلف نقل شده و همين اختلاف در اقوال علماء و دانشمندان نيز درباره ي محمد بن حنفيه ديده مي شود، كه ما شمه اي از آنها را در جلد دوم زندگاني اميرالمؤمنين (ع) به تفصيل نقل كرده ايم، بدانجا مراجعه شود. [8] .


البته جلالت قدر و سابقه ي پرافتخار محمد بن حنفيه در جنگهاي جمل و صفين مشهور است اما پايان كار او مبهم است، و شايد عذري در اين كار داشته باشد و الله اعلم.

ضمنا چنانچه از مجموع روايات وارده در اين باب استفاده مي شود مكالمه ي امام (ع) با محمد بن حنفيه درباره ي خروج و حركت به سوي عراق منحصر به همان مكالمه ي مدينه نبوده و در مكه نيز به هنگام حركت به سوي عراق گفتگوي ديگري نيز با او داشته اند كه در جاي خود ذكر خواهد شد. و از اين رو سخن برخي از نويسندگان كه همين اختلاف در جاي ديدار را كه در برخي از روايات مدينه و در برخي مكه ذكر شده دليل بر ضعف و بي اعتباري آن دانسته اند سخن صحيحي نيست و شايد توجه به اين مطلب نداشته اند.

در مقتل الحسين مقرم و نفس المهموم محدث قمي (ره) و ادب الحسين هم از برخي ديگر مانند ام سلمه و ابن عباس و عمر بن علي معروف به «عمر اطرف» و عبدالله بن عمر، و جابر بن عبدالله انصاري و حتي گروهي از جنيان نقل كرده اند كه به هنگام حركت امام حسين (ع) از مدينه به نزد آن حضرت آمده و سخناني گفتند و امام (ع) پاسخهايي دادند كه از نظر ما برخي از آنها سند و چندان معتبري نداشت و از نقل آنها خودداري شد. اگر خواسته باشيد مي توانيد به كتابهاي مذكور مراجعه نماييد. [9] . همچنين برخي از اين مكالمات نيز در مكه و هنگام خروج آن حضرت از آن شهر صورت گرفته كه انشاء الله در جاي خود ذكر خواهيم كرد.


پاورقي

[1] ارشاد مفيد (مترجم)، ج 2، ص 34 - 32.

[2] بحارالانوار، ج 44، ص 329. به نقل از کتاب محمد بن ابي‏طالب موسوي.

[3] مقتل مقرم، ص 135.

[4] بحارالانوار، ج 44، ص 360.

[5] کامل الزيارات، ص 75.

[6] بلاغة الحسين، ص 171.

[7] پانوشت مقتل الحسين مقرم، ص 135. بحارالانوار، ج 44، ص 110.

[8] زندگاني اميرالمؤمنين (ع)، ج 2، ص 386 به بعد.

[9] نفس المهموم، ص 38، مقتل الحسين مقرم، ص 138.