بازگشت

روايات منقوله از ام سلمه


حاكم نيشابوري از علماء اهل سنت در كتاب مستدر و بيش از دوازده تن از دانشمندان ديگر اهل سنت به سندهاي مختلف در كتابهاي خود از ام سلمه روايت كرده اند كه گويد: شبي رسول خدا (ص) خوابيده بود كه ناگهان حيرت زده [1] از خواب بيدار شد، و دوباره خوابيد و همچنان حيرت زده از خواب پريد، براي بار سوم خوابيد و ناگهان از خواب بيدار شد و در دست او خاك قرمزي بود كه آن را مي بوسيد. من عرض كردم: «ما هذه التربة يا رسول الله» يعني؛ اي رسول خدا (ص) اين خاك چيست؟

پيامبر فرمودند: «اخبرني جبرئي عليه الصلاة و السلام ان هذا يقتل بأرض العراق للحسين فقلت لجبرئيل: ارني تربة الارض التي يقتل فيها فهذه تربتها.» يعني؛ جبرئيل (ع) به من خبر داد كه حسين در سرزمين عراق كشته خواهد شد و من به جبرئيل گفتم آن خاكي را كه او در آن خاك كشته خواهد شد به من نشان بده، و اين همان خاك است. [2] .

نيز خوارزمي در كتاب خود مقتل الحسين به سند خود از ام سلمه روايت كرده كه گويد: جبرئيل به نزد رسول خدا (ص) آمد و گفت: «ان امتك تقتله - يعني الحسين - بعدك، ثم قال له: الا اريك من تربة مقتله قال: نعم فجاء بحصيات فجعلهن في قارورة» يعني؛ براستي كه امت تو، او (يعني حسين) را پس از تو خواهند كشت. سپس به او گفت: آيا خاك قتلگاه او را به تو نشان ندهم؟ و رسول خدا (ص) فرمودند چرا، و جبرئيل مقداري شن و سنگريزه آورد و آن حضرت آنها را در شيشه اي جاي داد.

ام سلمه به دنبال اين حديث گويد: چون شب پس از شهادت حسين (ع) فرا رسيد شنيدم گوينده اي مي گويد:



ايها القاتلون جهلا حسينا

ابشروا بالعذاب و التنكيل



قد لعنتم علي لسان ابن داود

و موسي و صاحب الانجيل



اي كساني كه از روي ناداني حسين را كشتيد مژده ي عذاب و خشم الهي را برگيريد كه براستي شما بر زبان فرزند داود و موسي و صاحب انجيل (عيسي بن مريم) لعنت


شده ايد. [3] .

ابن حجر عسقلاني از علماء بزرگ اهل سنت در كتاب تهذيب التهذيب به سند خود از ام سلمه روايت كرده كه حسن و حسين (ع) در اطاق و حجره ي من پيش روي پيغمبر (ص) بازي مي كردند كه جبرئيل نازل شد و گفت: «يا محمد ان امتك يقتل ابنك هذا من بعدك و او مأبيده الي الحسين.»

يعني؛ اي محمد براستي كه امت تو اين پسر تو را پس از تو مي كشند و با دست خود به حسين (ع) اشاره كرد. رسول خدا (ص) كه آن گفتار را از جبرئيل (ع) شنيد گريست و حسين را به سينه چسبانيد، سپس جبرئيل (ع) گفت: «اين خاك را نزد تو به وديعت نهادم،» و رسول خدا (ص) آن خاك را بوييد وگفت: «ويح كرب و بلا». يعني؛ واي از كرب و بلاء.

آن گاه پيامبر فرمودند: «يا ام سلمة اذا تحولت هذا التربة دما فاعلمي ان ابني قد قتل». يعني؛ اي ام سلمه هر گاه ديدي اين خاك مبدل به خون شد، بدان كه پسرم كشته شده است.

دنباله ي حديث اين گونه است كه ام سلمه آن خاك را در شيشه اي نهاد و هر روز به آن سركشي مي كرد و مي گفت: «روزي كه تبديل به خون گردي آن روز، روز بزرگي خواهد بود.» [4] .

نظير اين حديث در كتابهاي زياد ديگري از اهل سنت نيز مانند كفاية الطالب گنجي شافعي و مجمع الزوائد هيتمي و معجم طبراني نقل شده كه فهرست آنها در ملحقات احقاق الحق قاضي نور الله شوشتري قدس سره نقل شده است. [5] .

مولي علي هندي از اهل سنت در كنز العمال از ابن عساكر از ام سلمه روايت كرده است كه رسول خدا (ص) فرمودند: «ان جبرئيل اخبرني ان ابني هذا يقتل و أنه اشتد غضب الله علي من يقتله.» يعني؛ جبرئيل به من خبر داد كه اين پسرم كشته خواهد شد. براستي كه خشم خدا سخت شده بر كسي كه او را بكشد. [6] .

در همان كتاب پس از حديث مذكور از ابن سعد، از عايشه روايت كرده كه رسول خدا (ص) فرمودند: «ان جبرئيل اراني التربة التي يقتل عليها الحسين فاشتد غضب الله علي


من يسفك دمه فيا عايشة و الذي نفسي بيده أنه ليحزنني فمن هذا من امتي يقتل حسينا بعدي.» يعني؛ براستي كه حبرئيل به من نشان داد آن تربتي را كه حسين بر آن كشته خواهد شد؛ و خشم خدا سخت شده بر كسي كه خون او را بريزد پس اي عايشه سوگند به خدايي كه جانم در دست او است كه اين ماجرا مرا غمگين سازد پس اين چه كسي است از امت من كه حسين را پس از من خواهد كشت؟

از علماء شيعه نيز مرحوم شيخ مفيد رضوان الله عليه در ارشاد به سند خود از سماك از ام سلمه رضي الله عنها روايت كند كه گفت: روزي همچنان كه رسول خدا (ص) نشسته بود و حسين (ع) نيز در دامانش بود به ناگاه اشك از ديدگانش سرازير شد، من عرض كردم: «اي رسول خدا قربانت شوم چگونه است كه مي بينم شما را اشك مي ريزي؟» فرمودند: «جبرئيل به نزد من آمد و مرا به فرزندم حسين تسليت گفت و به من خبر داد كه گروهي از امت من او را مي كشند، خداوند شفاعت مرا بهره ي ايشان نسازد.»

و به سند ديگر از ام سلمه رضي الله عنها روايت مي كنند كه گفت شبي رسول خدا (ص) از پيش ما بيرون رفت و مدتي طولاني ناپديد شد سپس بازگشت و سر و رويش گردآلود بود و كف دستش نيز برهم بود، من عرض كردم: «اي رسول خدا (ص) از چيست كه شما را گردآلود مي بينم؟» فرمود: «مرا در اين ساعت به جايي از سرزمين عراق بردند كه نامش كربلا بود؛ در آن سرزمين جاي كشته شدن پسرم حسين (ع) و گروهي از فرزندان و خاندانم را به من نشان دادند، و من پيوسته خون ايشان را از آنجا بر مي گرفتم و آن اكنون در دست من است.» سپس دست خود را براي من باز كرد و فرمود: «آن را بگير و نگهداري كن،» پس من آن را گرفتم ديدم مانند خاك سرخ بود، پس در شيشه اي نهادم و سر آن را بستم و از آن نگهداري مي كردم، تا آن گاه كه حسين (ع) از مكه به سمت عراق رهسپار شد من هر شب و روز آن شيشه را بيرون مي آوردم و بو مي كردم و به آن مي نگريستم و بر مصيبتهاي آن جناب مي گريستم، و چون روز دهم محرم شد همان روزي كه حسين (ع) در آن روز كشته شد، در اول روز آن را بيرون آوردم ديدم به حال خود است، دوباره آخر آن روز آن را آوردم ديدم خون تازه شده، من به تنهايي در خانه ي خود شروع به زاري كرده و گريستم، و اندوه خود را فرو نشاندم از ترس آنكه مبادا دشمنان ايشان در مدينه بشنوند و در شماتت ما شتاب كنند؛ و پيوسته آن روز و ساعت را در نظر داشتم تا خبر مرگ آن حضرت به مدينه رسيد


و آنچه ديده بودم به حقيقت پيوست. [7] .


پاورقي

[1] اين ترجمه روي نقل حاکم نيشابوري است که به لفظ «حائر» آمده و در برخي از اين نقلها «خاثر» با حرف «خاء» و «ثاء» آمده که به معناي کسل و افسرده است.

[2] احقاق الحق، ج 11، ص 342 - 339.

[3] مقتل خوارزمي، ج 2، ص 94.

[4] تهذيب التهذيب، ج 2، ص 347.

[5] ملحقات احقاق الحق، ج 11، ص 348 - 347.

[6] کنزالعمال، ج 13، ص 112.

[7] ارشاد، مترجم به قلم نگارنده، ج 2، ص 133.