بازگشت

وظيفه ي شرعي و تكليف الهي و احساس مسئوليت


و با توجه به آنچه در بخش هاي گذشته به تفصيل ذكر شد و شناختي كه از يزيد تبهكار داريم [1] براي يك مسلمان و متعهد معمولي (تا چه رسد به رهبر بزرگوار مسلمين) راهي جز آنچه امام حسين (ع) در برخورد با حكومت ظالمانه ي يزيد انتخاب كرد وجود نداشت. زيرا حكومت يزيد روي هيچ معياري مشروعيت نداشت، و طبق هيچ قانون و عرفي صحيح نبود؛ و خود يزيد هم همان گونه كه به تفصيل خوانديد لياقت كوچكترين پست و مقامي را در حكومت اسلامي نداشت تا چه رسد به زمامداري، و بيعت امام حسين (ع) با چنين حكومت و چنين شخصي از هيچ نظر صحيح نبود و هيچ گونه محمل


و توجيهي نمي توانست داشته باشد.

اين مطلبي است كه دليل آن در سخنان خود آن حضرت و پدر و جد بزرگوارش و بلكه در آيات كريمه ي قرآني به وضوح ديده مي شود؛ مگر نه اين است كه خداوند متعال در قرآن كريم مي فرمايد: «ان الذين يحبون ان تشيع الفاحشة في الذين آمنوا لهم عذاب اليم في الدنيا و الاخرة» [2] يعني؛ آنان كه دوست دارند اشاعه ي فاحشه را ميان آنها كه ايمان آورده اند عذاب دردناكي در دنيا و آخرت دارند.

آيا بيعت امام (ع) با حكومت يزيد و مرد فاسق و تبهكاري همچون پسر معاويه بهترين مصداق و كمك براي اشاعه ي فحشاء در ميان مردمان باايمان نبود.

و در جاي ديگر مي فرمايد: «... و لا تعاونوا علي الاثم و العدوان» [3] يعني؛ معاونت بر گناه و دشمني نكنيد.

و بر هيچ كس پوشيده نبود كه بيعت با حكومت يزيد از شخصي همچون امام حسين (ع) بزرگترين كمك و معاونت بر گناه بود!

مگر معيار در امتياز اين امت بر امتهاي ديگر همان امر به معروف و نهي از منكر نيست كه قرآن مي فرمايد: «كنتم خير امة اخرجت للناس تأمرون بالمعروف و تنهون عن المنكر» [4] يعني؛ شما بهترين امت هستيد كه براي مردم آمده ايد، امر به معروف و نهي از منكر مي كنيد.

مگر اميرالمؤمنين در آن وصيت معروف، فرزندان خود و همه ي شيعيان و به خصوص حسنين (ع) را مخاطب نكرد كه فرمود: «... و كونا للظالم خصما و للمظلوم عونا» [5] يعني؛ و باشيد براي ستمكار دشمن و براي مظلوم و ستمديده ياور.

يا در خطبه ي شقشقيه كه براي پذيرفتن مسئوليت خلافت در مورد خود فرمود: «... لو لا حضور الحاضر و قيام الحجة بوجود الناصر و ما اخذ الله علي العلماء ان لا يقاروا علي كظه ظالم و لا سغب مظلوم لا لقيت حبلها علي غاربها...» [6] يعني؛ اگر حضور نيروي


كافي و مسئوليت الهي نبود و آن پيماني كه خداوند از دانشمندان گرفته كه تن به سيري ستمكار و گرسنگي ستمديده ندهند هر آينه مهار خلافت را به كوهانش مي افكندم.

و اين انگيزه و هدف، يعني عمل به وظيفه ي شرعي و انجام تكليف الهي، در قيام مقدس امام (ع) در سخنان خود امام حسين (ع) به خوبي و به طور صريح ذكر شد، آنجا كه وقتي نامه به بزرگان بصره مي نويسد و علت نهضت و قيام و دعوت الهي خود را ذكر مي كند، مي نويسد: «... و انا ادعوكم الي كتاب الله و سنة نبيه (ص) فان السنة قد اميتت و ان البدعة قد احييت...» [7] يعني؛ و من شما را به كتاب خدا و سنت رسول او دعوت مي كنم كه براستي سنت مرده و بدعت زنده گشته است.

يا وقتي با فرزدق شاعر روبه رو مي شود و او علت حركت حضرت را جويا مي شود امام (ع) در پاسخ او مي فرمايد: «... ان نزل القضاء بما نحب و نرضي فنحمد الله علي نعمائه و هو المستعان علي أداء الشكرو ان حال القضاء دون الرجاء فلم يبعد من كان الحق نيته و التقوي سريرته» [8] اگر قضا و قدر بر وفق مراد و ميل ما آيد كه خداي را بر نعمتهايش سپاس مي گوييم و او خود كمك كار اداي شكر او است و اگر قضاي الهي با آنچه اميد داريم حائل گشت پس كسي كه حق نيت او و تقوي پيشه او است راه دوري نپيموده است.

و هنگامي كه مسلم بن عقيل را به كوفه مي فرستد در نامه اي كه به مردم آن ديار مرقوم مي دارد در محكوميت يزيد و حقانيت خود مي نويسد «... فلعمري ما الامام الا العامل بالكتاب و القائم بالقسط و الدائن بدين الحق الحابس نفسه علي ذات الله و السلام» [9] يعني؛ به جان خودم سوگند امام و رهبر نيست مگر كسي كه به كتاب خدا عمل كند و به عدل و داد قيام نموده و به دين حق متدين باشد و جان خود را در راه خدا گرو بگذارد.

يا آنجا كه مي فرمايد: وقتي كه وليد بن عتبه فرماندار مدينه از آن حضرت مي خواهد با يزيد بيعت كند امام (ع) در پاسخ او مي فرمايد: «ايها الامير انا اهل بيت النبوة و معدن الرسالة و مختلف الملائكة و بنا فتح الله و بنا ختم الله، و يزيد رجل فاسق شارب الخمر قاتل


النفس المحرمة، معلن بالفسق، و مثلي لا يبايع مثله...» [10] .

يا هنگامي كه در راه كوفه با لشكر حر بن يزيد رياحي برخورد مي كند در خطبه اي به آنها مي فرمايد: «ايها الناس ان رسول الله صلي الله عليه و اله قال: من رأي سلطانا جائرا مستحلا لحرام الله، ناكثا عهده، مخالفا لسنة رسول الله يعمل في عباد الله بالاثم و العدوان فلم يغير عليه بفعل و لا قول، كان حقا علي الله ان يدخله مدخله.

الا و ان هؤلاء قد لزموا طاعة الشيطان، و تولوا عن طاعة الرحمن، و اظهروا الفساد، و عطلوا الحدود، و استأثروا بالفيي ء، و احلوا حرام الله و حرموا حلاله، و اني احق بهذا الامر لقرابتي من رسول الله» [11] يعني؛ اي مردم براستي كه رسول خدا (ص) فرمود كسي كه سلطان ستمگري را ببيند كه حرام خدا را حلال دانسته و پيمان خدا را بشكند و مخالف سنت رسول خدا (ص) ميان بندگان خدا به گناه و دشمني عمل كند و با اين حال با رفتار و گفتار خود به مخالفت با او برنخيزد بر خدا حق است كه او را همنشين همان ظالم كند.

هان اي مردم كه اينان ملازم پيروي شيطان گشته و از اطاعت خداي رحمان رو گردانده و فساد را آشكار ساخته و حدود الهي را تعطيل نموده اند و حق مسلمانان را ميان خود تقسيم كرده و حرام خدا را حلال، و حلال خدا را حرام كرده اند براستي كه من به امر زمامداري و حكومت شايسته تر هستم به سبب نزديكي با رسول خدا.

يا در وصيت نامه اي كه نقل شده به محمد بن حنفيه مي نويسد (و قبلا نيز با ترجمه اش گذشت) آمده است كه فرموده:

«اني لم أخرج أشرا و لا بطرا و لا مفسدا و لا ظالما، و انما خرجت لطلب الاصلاح في امة جدي، اريد ان آمر بالمعروف و انهي عن المنكر و اسير بسيرة جدي و ابي علي بن ابيطالب فمن قبلني بقبول الحق فالله اولي بالحق و من رد علي هذا أصبر...» [12] .

يا در سخنراني و خطبه ي ديگري كه پس از برخورد با لشكر حر بن يزيد رياحي ايراد كرد فرمود: «... ايها الناس فانكم ان تتقوا لله و تعرفوا الحق لأهله تكن أرضي لله عنكم، و نحن اهل بيت محمد و اولي بولاية هذ الامر عليكم من هؤلاء المدعين ما ليس لهم و السائرين فيكم بالجور و العدوان...» [13] .


يعني؛ اي مردم براستي كه اگر تقواي الهي پيشه كنيد و حق را براي اهل آن بشناسيد بيشتر مورد رضايت و خوشنودي خداوند هستيد، و ما خاندان محمد هستيم و سزاوارترين مردم به فرمانروايي و سرپرستي شما از اين كساني كه مدعي هستند چيزي را كه حق آنها نيست، و ميان شما به ستم و دشمني رفتار مي كنند.


پاورقي

[1] براي درک بهتر اين بحث و تکميل اين بخش، حتما بايد بخش قبلي به تمامي مطالعه و مورد توجه و نظر قرار گيرد.

[2] سوره‏ي نور، آيه 19؛ و شأن نزول اين آيه اگر چه در مورد خاصي بوده ولي همان گونه که گفته‏اند شأن نزول موجب تخصيص آيه نمي‏شود، و هر جا مصداق پيدا کرد شامل آنجا هم مي‏شود.

[3] سوره‏ي مائده، آيه 2.

[4] سوره‏ي آل‏عمران، آيه‏ي 110.

[5] نهج‏البلاغه، باب الکتب، الرسائل، رساله‏ي 47.

[6] خطبه‏ي شقشقيه، (خطبه‏ي 3 نهج‏البلاغة).

[7] تاريخ طبري، ج 4، ص 266.

[8] تاريخ طبري، ج 4، ص 290 و ارشاد مفيد، ج 2، ص 69.

[9] ارشاد مفيد، ج 2، ص 36.

[10] با ترجمه‏اش در بخش هفتم گذشت.

[11] تاريخ طبري، ج 3، ص 376، احقاق الحق، ج 11، ص 609.

[12] در بخش قبل با ترجمه‏اش گذشت.

[13] ارشاد مفيد، ج 2، ص 81.