بازگشت

علل قيام و نهضت مقدس امام حسين و بحث و تحقيق درباره ي روايات اين باب


درباره ي علل و عواملي كه موجب شد تا امام حسين (ع) اقدام به آن قيام مقدس و خونين نموده و آن نهضت تاريخي و جاويدان را در تاريخ اسلام و بلكه جهان بشريت پي ريزي و به ثمر رساند، سخن بسيار گفته اند و كتابهاي زيادي نوشته اند و نظرات گوناگوني ابراز داشته اند كه گاهي موجب رد و ايراد و برخورد عقايد گشته و احيانا كار به تخطئه و تكفير و تهمتهاي ناروايي نيز كشيده شده كه متأسفانه دست برخي از سياست بازان نيز بي دخالت در اين برخوردها نبوده است و در پاره اي از مقطعهاي زماني مدتها بحث روز شده است و ايجاد اختلاف و دودستگي در محافل ديني و مجامع مذهبي نموده است.

همان گونه كه در شرح حال سبط اكبر رسول خدا (ع) و داستان صلح امام حسن (ع) و ذكر نظرات زيادي كه درباره ي علل و عوامل صلح آن بزرگوار ذكر كرده اند بيان داشتيم و گفتيم بهتر است ما اين عوامل را در سخن خود آن بزرگوار جستجو و پيدا كنيم؛ در اينجا نيز مي گوييم بهتر آن است كه اين انگيزه ها و عوامل را در سخنان خود امام حسين (ع) يا ائمه ي معصومين ديگر (ع) كه در اين باره سخن گفته اند جستجو كرده و بيابيم، كه البته اين هم كار آساني نيست و مشكلي كه سر راه ما در اينجا وجود دارد اثبات صحت و درستي رواياتي است كه از آن حضرت و ديگر معصومين در اين باره نقل شده است، كه با رفع اين مشكل بهترين دليل و مدرك براي اين مطلب همان روايات صحيح و درستي است كه در اين باره رسيده است.و بهتر همان است كه سخن را كوتاه كنيم و همان رواياتي را تعقيب نماييم كه در اين باره رسيده و آنها را مورد بررسي و جرح و تعديل قرار دهيم:

نخستين روايت يا رواياتي كه در اينجا مورد بحث ما قرار مي گيرد همان روايات


عامه اي است كه در باب صلح امام حسن (ع) نيز مورد بحث قرار گرفت، و مضمون آنها اين بود كه ائمه ي معصومين و حجتهاي الهي هر چه مي كردند روي برنامه و دستوري بود كه از طرف خداي تعالي براي آنها تعيين شده بود و آنها نيز كه كاملترين و فرمانبردارترين انسانها بودند وظيفه ي خود را به هر سختي و دشواري هم كه بوده است انجام مي دادند. براي نمونه به روايت زير توجه نماييد:

شيخ كليني (ره) در اصول كافي در باب «ان الائمة (ع) لم يفعلوا شيئا الا بعهد من الله و امر منه لا يتجاوزونه» به سند خود از معاذ بن كثير از امام صادق (ع) روايت كرده كه فرمودند: «ان الوصية نزلت من السماء علي محمد كتابا، لم ينزل علي محمد (ص) كتاب مختوم الا الوصية فقال جبرئيل (ع): يا محمد هذه وصيتك في امتك عند أهل بيتك، فقال رسول الله (ص) أي أهل بيتي يا جبرئيل؟ قال: نجيب الله منهم و ذريته، ليرثك علم النبوة كما ورثه ابراهيم (ع) و ميراثه لعلي (ع) و ذريتك من صلبه و كان عليها خواتيم، قال ففتح علي (ع) الخاتم الأول و مضي لما فيها ثم فتح الحسن (ع) الخاتم الثاني و مضي لما أمر به فيها، فلما توفي الحسن و مضي فتح الحسين (ع) الخاتم الثالث فوجد فيها أن قاتل فاقتل و تقتل و اخرج بأقوام للشهادة لا شهادة لهم الا معك، قال: ففعل (ع)، فلما مضي دفعها الي علي بن الحسين (ع) قبل ذلك، ففتح الخاتم الرابع فوجد فيها أن اصمت.» يعني؛ براستي كه وصيت به صورت كتابي از آسمان بر محمد (ص) نازل گرديد، و نامه ي مهر شده اي جز وصيت بر آن حضرت نازل نشد، و جبرئيل عرض كرد اي محمد اين است وصيت تو در امت خويش كه نزد خاندان تو خواهد بود. رسول خدا (ص) فرمود: اي جبرئيل كدام خاندانم؟ عرض كرد: برگزيدگان خدا از آنها و دودمانشان، تا علم نبوت را از تو ارث برند همان گونه كه ابراهيم به ارث نهاد، و اين ميراث از علي و فرزندان صلبي او است.

براستي وصيت مهرهايي بود، پس علي (ع) مهر اول را گشود و هر چه در آن بود بر طبق آن عمل كرد، سپس حسن (ع) مهر دوم را گشود و هر چه در آن بود به آن عمل كرد، و چون حسن (ع) از دنيا رفت، حسين (ع) مهر سوم را گشود و ديد در آن دستور خروج و كشتن و كشته شدن بود و نوشته بود كه مردمي را براي شهادت با خود ببر كه جز به همراه تو شهادتي براي آنها نيست و آن حضرت اين كار را كرد، و چون از دنيا رفت آن وصيت را قبل از شهادت به علي بن الحسين (ع) داد. او مهر چهارم را گشود و در آن ديد كه نوشته است سكوت كن.


نظير اين روايت روايات ديگري نيز در همان باب از امام صادق (ع) نقل شده است كه در برخي از اين روايات استدلال جالبي شده است كه اگر مردم علت صلح يا جنگ ائمه را نفهميدند نمي توانند عجولانه قضاوت كنند و تشبيه شده است به داستان موسي و خضر كه حضرت خضر به كارهايي دست زد كه براي حضرت موسي (ع) غير منتظره و غيرقابل قبول بود؛ مانند سوراخ كردن كشتي، و كشتن آن پسر، و كارهاي ديگر، كه علت و حكمت آنها را نمي دانست، و هنگامي كه علت آنها به وسيله ي حضرت خضر براي موسي (ع) بيان شد قانع گرديد. (مي توانيد براي اطلاع از اين گونه روايات به كتاب علل الشرايع صدوق (ره) و بحارالانوار مراجعه نماييد) [1] و روايت زير را كه بالخصوص درباره ي صلح امام حسن (ع) و جنگ امام حسين (ع) است براي شما نقل مي كنيم:

شيخ صدوق در كتاب علل الشرايع به سند خود از ابي سعيد عقيصا روايت كرده است كه به نزد امام حسن (ع) رفت و به آن حضرت عرض كرد: «اي فرزند رسول خدا چرا با اينكه مي دانستي حق با شما است با معاويه ي گمراه و ستمگر صلح كردي؟»امام در پاسخ فرمود:

«يا اباسعيد الست حجة الله تعالي ذكره علي خلقه، و اماما عليهم بعد أبي؟ قلت: بلي! قال: ألست الذي قال رسول الله (ص) لي و لاخي: الحسن و الحسين امامان قاما أو قعدا؟ قلت: بلي!

قال: فأنا اذن امام لو قمت، و أنا امام اذا قعدت، يا اباسعيد علة مصالحتي لمعاوية علة مصالحة رسول الله (ص) لبني ضمرة و بني أشجع و لأهل مكة حين انصرف من الحديبية، اولئك كفار بالتنزيل و معاوية و أصحابه كفار بالتأويل، يا اباسعيد اذا كنت اماما من قبل الله تعالي ذكره لم يجب أن يسفه رأيي فيما أتيته من مهادنة أو محاربة، و ان كان وجه الحكمة فيما أتيته ملتبسا. ألا تري الخضر (ع) لما خرج السفينة و قتل الغلام و أقام الجدار سخط موسي (ع) فعله، لاشتباه وجه الحكمة عليه حتي أخبره فرضي، هكذا أنا سخطتم علي بجهلكم بوجه الحكمة فيه، و لو لا ما أتيت لما ترك من شيعتنا علي وجه الأرض أحد الا قتل» [2] يعني؛ اي اباسعيد آيا من حجت خداي تعالي بر خلق او و امام و رهبر آنها پس از پدرم نيستم؟ گفتم: آري!


فرمود: آيا من نيستم كه رسول خدا (ص) درباره ي من و برادرم حسين فرمود: «حسن و حسين هر دو امام هستند چه قيام كنند و چه قعود؟» گفتم: «آري.»

فرمود: «پس من اكنون امام و رهبرم چه قيام كنم و چه نكنم؟ اي اباسعيد علت مصالحه ي من با معاويه همان علت مصالحه اي است كه رسول خدا (ص) با بني ضمره و بني اشجع و مردم مكه در بازگشت از حديبية كرد، آنان كافر بودند به تنزيل (و ظاهر صريح آيات قرآن،) و معاويه و اصحاب او كافرند به تأويل (و باطن آيات قرآن،) اي اباسعيد وقتي من از جانب خداي تعالي امام هستم نمي توان مرا در كاري كه كرده ام چه صلح و چه جنگ تخطئه كرد، اگر چه سر كاري كه كرده ام براي ديگران روشن و آشكار نباشد.

آيا خضر را نديدي كه وقتي آن كشتي را سوراخ كرد، و آن پسر را كشت، و آن ديوار را برپا داشت، كار او مورد اعتراض موسي (ع) قرار گرفت. چون سر آن را نمي دانست، ولي وقتي كه علت را به او گفت راضي گشت؛ و همين گونه است كار من كه شما به خاطر اينكه سر كار ما را نمي دانيد مرا هدف اعتراض قرار داده ايد، در صورتي كه اگر اين كار را نمي كردم احدي از شيعيان ما در روي زمين باقي نمي ماند، و همه را مي كشتند.

نظير همين علت در روايت ديگري نيز كه طبرسي (ره) در احتجاج از آن حضرت نقل كرده، آمده است.


پاورقي

[1] علل الشرايع، ج 1، ص 200.

[2] بحارالانوار، ج 44، ص 19.