بازگشت

مروان بن حكم را بهتر بشناسيد


اكنون دنباله ي داستان را رها كرده و براي اينكه مروان را بهتر بشناسيد و معناي «زرقاء» را نيز بدانيد در اينجا روايتي را كه سبط ابن جوزي، يكي از دانشمندان اهل سنت، روايت كرده براي شما ترجمه مي كنيم و در اين روايت ضمن اينكه فضيلتي از امام حسين (ع) نقل شده علت اين هتاكي و عداوت او را با فرزندان رسول خدا(ص) نيز خواهيد دانست؛ سپس به دنباله ي داستان خود بازمي گرديم.

علامه ي شوشتري در قاموس الرجال (ج 8، ص 466) از تذكره ي سبط ابن جوزي به سندش از محمد بن اسحاق روايت كرده كه مروان بن حكم هنگامي كه والي مدينه بود پيكي نزد امام حسن (ع) فرستاد و به پيك گفت: «نزد او برو و به او بگو مروان مي گويد پدرت كسي بود كه جماعت مردم را پراكنده ساخت و عثمان را كشت و علماء و زهاد، يعني خوارج، را نابود كرد و تو به غير از خود افتخار مي كني؟»

آن شخص نزد امام حسن (ع) آمد و گفت: «پيامي براي تو آورده ام از نزد كسي كه سطوتش ترسناك و شمشيرش بيم دهنده است، و اگر خوش نداري پيام را نمي رسانم و با جان خود از تو نگهباني مي كنم؟»

امام حسن (ع) فرمود: «نه، پيام خود را ابلاغ كن و ما در برابر آن از خدا كمك مي خواهيم!» آن مرد پيام را رسانيد، و امام به او گفت: «به مروان بگو اگر در اين سخن راست گفته اي خداوند به گفتار راستت تو را پاداش دهد و اگر دروغ گفتي خدا عذابش سخت تر است.»

پيك مزبور از نزد امام حسن (ع) بيرون آمد و امام حسين (ع) او را ديدار كرد و به او فرمود: «از كجا مي آيي؟» پاسخ داد: «از نزد برادرت.» امام حسين (ع) فرمود: «چه كاري داشتي؟» مرد گفت: «پيامي از مروان براي او برده بودم.» امام فرمود: «آن پيام چه بود؟» آن شخص از نقل آن پيام خودداري كرد!

امام (ع) فرمود: «يا پيام را بگو يا تو را به قتل مي رسانم.»


امام حسن (ع) كه گفتگوي آن دو را شنيد از خانه بيرون آمد و به برادرش گفت: «او را رها كن.» امام حسين (ع) گفت: «نه به خدا سوگند او را رها نخواهم كرد تا پيامش را بشنوم،» و چون آن مرد پيام مروان را به سمع آن حضرت رسانيد امام حسين (ع) فرمود: «پس پيام مرا هم به او برسان و بگو: «يقول لك الحسين بن علي و ابن فاطمة يابن الزرقاء و الداعية الي نفسها بسوق ذي المجاز صاحبة الراية بسوق عكاظ، و يابن طريد رسول الله و لعينه، اعرف من انت و من ابوك و من امك»! يعني؛ حسين بن علي، پسر فاطمه به تو مي گويد اي پسر زرقاء و فرزند زني كه در بازار ذي مجاز مردان را به سوي خود مي خواند، و در بازار عكاظ پرچم برافراشته بود. [1] و اي پسر رانده شده ي رسول خدا (ص) و كسي كه مورد لعنت آن حضرت قرار گرفت، خود را بشناس كه تو كيستي و پدرت كيست و مادرت كيست؟

پيك مزبور به نزد مروان آمد و سخن هر دوي آن بزرگواران را به مروان گفت و مروان به او گفت: «به نزد آنها بازگرد و به حسن بگو گواهي مي دهم كه تو فرزند رسول خدايي و به حسين بگو گواهي مي دهم كه تو فرزند علي بن ابيطالب هستي.».

پيك آمد و سخن مروان را باز گفت. امام حسين (ع) فرمود: «به مروان بگو براي آنكه دماغت به خاك ماليده شود، گويد: هر دوي اين افتخارات از آن من نيز هست!».

ابن جوزي گفته: اصمعي (در توضيح و تفسير كلام امام حسين (ع) گويد: اما گفتار آن حضرت كه فرمود: «اي پسر زني كه مردان را به سوي خود مي خواند...»! اين بدان جهت بود كه ابن اسحاق گفته است مادر مروان زني بود كه نامش «اميه» بود و در زمان جاهليت از زنان زناكاري بود كه پرچم براي عمل خود و دعوت مردان برافراشته بود مانند پرچم بيطار كه بدان شناخته شود، و معروف به «ام حنبل زرقاء» بود، و مروان كسي بود كه پدر شناخته شده اي نداشت، و او را به حكم بن ابي العاص منسوب داشتند همان گونه كه عمرو را به عاص منسوب داشتند.

و اما گفتار آن حضرت كه فرمود: «اي پسر رانده شده ي رسول خدا...»! اشاره به حكم بن ابي العاص بن امية بن عبدشمس است كه در جريان فتح مكه مسلمان شد و در مدينه


سكونت گرفت، ولي جاسوسي مي كرد و اخبار رسول خدا (ص) را براي كافران و عربهاي اطراف و ديگران مي برد، و شعبي در اين باره گفته او جز به منظور همين كار - يعني جاسوسي - مسلمان نشده بود و اسلام او واقعيت نداشت. رسول خدا (ص) او را به طائف تبعيد كرد و نفرين و لعنت كرد، و چون رسول خدا (ص) از دنيا رفت عثمان (كه برادرزاده ي او بود) به نزد ابوبكر آمد و با او گفتگو كرد كه حكم بن ابي العاص را كه عمويش بود به مدينه بازگرداند ولي ابوبكر قبول نكرد و گفت: «هرگز كاري را كه پيغمبر (ص) كرده من با او مخالفت نخواهم كرد.) چون ابوبكر از دنيا رفت و عمر بر سر كار آمد عثمان به نزد عمر آمد و درباره ي بازگشت حكم بن ابي العاص به مدينه با او سخن گفت و عمر نيز به اين كار مخالفت كرد و گفت: «يا عثمان اما تستحيي من النبي و من ابي بكر ترد عدو الله و عدو رسوله الي المدينه، و الله لا كان هذا ابدا» يعني؛ اي عثمان آيا از پيغمبر و از ابوبكر شرم نمي كني كه دشمن خدا و دشمن رسول خدا را به مدينه بازگرداني؟ به خدا هرگز اين كار نخواهد شد!

ولي به محض آنكه عمر از دنيا رفت و عثمان بر سر كار آمد همان روز اول او را به مدينه بازگرداند و از نزديكان و مقربان دربار خويش قرار داد و مال و ثروت بسياري به او داد و منزلتش را والا كرد.

اين كار بر مسلمانان گران آمد و بر او اعتراض كردند؛ و اين نخستين ايرادي بود كه بر او گرفتند و گفتند: «دشمن خدا و رسول خدا را بازگرداندي و با خدا و رسول او به مخالفت برخاستي؟» و عثمان در پاسخ آنها گفت: «رسول خدا وعده ي بازگشت او را به من داده است.» و همين جريان موجب شد تا گروهي از اصحاب رسول خدا (ص) پشت سر عثمان نماز نخوانند؛ و پس از آن مرگ حكم بن ابي العاص اتفاق افتاد و عثمان بر جنازه ي او نماز خواند و به تشييع جنازه اش رفت، اين مطلب بر مسلمانها دشوار آمده به او گفتند: «به آوردن او به مدينه بسنده نكردي تا اينكه بر شخص منافقي كه پيغمبر (ص) او را لعنت و تبعيد كرده بود نماز خواندي؟».

پس از مرگ او عثمان خمس غنايم افريقا را كه پانصد هزار دينار مي شد به پسرش مروان بخشيد، و چون اين خبر به عايشه رسيد كسي را نزد عثمان فرستاد و به او گفت: «آيا تو را بس نبود كه اين منافق را بازگرداني و اموال مسلمانان را به او دادي و بر او نماز خوانده و تشييع كردي...؟!» همين جريان سبب مخالفت عايشه با او گرديد و


درباره اش گفت: «اقتلوا نعثلا فقد كفر» يعني؛ اين نعثل [2] را بكشيد كه كافر شده است.


پاورقي

[1] بازار ذي مجاز و بازار عکاظ بازارهاي عربهاي زمان جاهليت بوده که هر سال در اين دو جا بازار تشکيل مي‏شد و مردم براي داد و ستد به آنجاها مي‏رفتند، و زنان صاحب پرچم، زنان زناکاري بودند که براي آگاهي مردان و نشانه‏ي آمادگي خود براي زنا پرچمهايي بر سر در خانه‏ي خود مي‏افراشتند. توضيح بيشتر براي کلمات امام (ع) در ذيل حديث از زبان خود دانشمندان اهل سنت خواهد آمد.

[2] نعثل به معناي مرد احمق و مردي ريش‏دراز مصري بوده که عثمان را به او تشبيه مي‏کردند.