بازگشت

امام حسين در مجلس وليد


وليد به دنبال اين تصميم در همان ساعت كه نيمه هاي شب بود عبدالله بن عمرو بن عثمان را كه جواني نورس بود به نزد امام حسين (ع) و عبدالله بن زبير فرستاد و آنها را احضار نمود.

فرستاده ي وليد به دنبال ايشان آمد و آن دو را در مسجد رسول خدا (ص) ديدار كرد و دستور وليد را به ايشان ابلاغ نمود. آن دو به فرستاده گفتند ما از دنبال خواهيم آمد؛ و چون فرستاده ي وليد رفت عبدالله بن زبير رو به امام حسين (ع) كرد و گفت: «آيا چه مطلب مهمي است كه وليد در اين وقت شب ما را احضار كرده است؟»

امام (ع) فرمود: «گمان مي كنم سركرده ي ايشان، معاويه هلاك شده و وليد قبل از اينكه خبر مرگ او در مردم پخش شود ما را براي بيعت گرفتن احضار كرده است.»

عبدالله بن زبير گفت: «من هم جز اين گمان ندارم اكنون شما چه تصميم داري؟»

امام (ع) فرمود: «من هم اكنون جوانان خود را جمع آوري كرده و به نزد او مي روم و آنها را بر در خانه مي نشانم!»

سپس عبدالله گفت: «من از اينكه تو نزد او بروي بر تو بيمناكم؟»

امام (ع) فرمود: «من تا وقتي مطمئن نباشم كه مي توانم از خود دفاع كنم نزد او


نخواهم رفت.» پس از اين گفتگو امام (ع) به خانه رفت و غسل كرده و نماز خواند و دعا كرد و جوانان خاندانش را كه به گفته ي برخي سي نفر بودند دستور داد تا اسلحه بر تن كرده و همراهش بروند و آنها نيز به دستور آن حضرت عمل كرده و همراه او آمدند و چون بر در خانه ي وليد رسيدند به آنها دستور داد آنجا بنشينند و فرمود: «اگر من شما را صدا زدم يا صداي مرا شنيديد كه بلند شد همگي داخل خانه شويد، وگرنه اينجا باشيد تا من بيايم.» اين را فرمود و داخل خانه ي وليد شد و چون مروان را در آنجا ديد با سابقه اي كه از اختلاف و جدايي آنها داشت، به آنها فرمود: «الصلة خير من القطيعة و الصلح خير من الفساد و قد آن لكما ان تجتمعا اصلح الله ذات بينكما.» يعني؛ پيوند بهتر از بريدن است و صلح و سازش بهتر از فساد و تباهي است، و براستي زمان آن رسيده كه شما با يكديگر باشيد كه خدا ميان شما را اصلاح فرمايد.

اين سخن را فرمود و نشست. در اين وقت وليد نامه ي يزيد را خواند و خبر مرگ معاويه را به آن حضرت داد و از وي خواست تا بيعت كند.

امام (ع)، طبق معمول، كلمات استرجاع را بر زبان جاري كرده و سپس فرمود: «اما در مورد بيعت با يزيد پس كسي همانند من پنهاني بيعت نمي كند و اين كار از من پنهاني پذيرفته نيست، و هر گاه نزد مردم آمدي و آنها را براي بيعت دعوت كردي و ما را نيز با ايشان دعوت نمودي آن وقت كار يكسره و يكجا خواهد بود.».

وليد كه درگيري با آن حضرت را دوست نداشت اين سخن را پذيرفت و گفت: «پس برگرديد.» اما مروان گفت: «اگر او هم اكنون از تو جدا شود و بيعت نكند ديگر هيچ گاه بر او دست نخواهي يافت تا اينكه كشت و كشتار ميان شما زياد شود، هم اكنون او را زنداني كن تا بيعت كند وگرنه گردنش را بزن!».

در اين وقت امام حسين (ع) از جا پريد و به او فرمود: «اي پسر زرقاء (زن كبود چشم) آيا تو مرا مي كشي يا او؟ به خدا دروغ گفتي و به پستي ميل كردي،» اين را گفت و از نزد آنها بيرون آمد و به خانه ي خود رفت.

مروان كه چنان ديد رو به وليد كرد و گفت: «سخن مرا نشنيدي و به خدا سوگند او كسي نيست كه هرگز زير بار حرف تو برود!» وليد گفت: «واي بر تو اي مروان به خدا من دوست ندارم همه ي دنيا و آنچه خورشيد بر آن طلوع و غروب مي كند مال من باشد و من حسين را در برابر اينكه مي گويد من بيعت نمي كنم به قتل برسانم؛ به خدا سوگند من گمان ندارم كسي كه درباره ي خون حسين در قيامت و در پيشگاه خداوند در معرض حساب


قرار گيرد ميزان اعمالش سبك باشد!».

مروان با آن كه نظر او را نپسنديده بود ولي به ظاهر گفت: «كار خوبي كردي.» [1] .


پاورقي

[1] کامل ابن‏اثير، ج 4، ص 16 - 14.