بازگشت

سخنراني امام در اجتماع بزرگ مني


در كتاب سليم بن قيس آمده است كه يك سال قبل از مرگ معاويه امام حسين (ع) و عبدالله بن زبير و عبدالله بن جعفر به حج رفتند و امام حسين (ع) در مني دستور داد وجوه اصحاب و تابعين را كه به صلاح معروف بودند در خيمه اي دعوت نموده و جمع كنند. طبق اين دستور بيش از هفتصد نفر از تابعين و حدود دويست نفر از اصحاب


رسول خدا [1] را در آن خيمه جمع كردند و امام (ع) در ميان ايشان برخاسته و پس از حمد و ثناي الهي سخنراني زير را ايراد فرمود:

«أما بعد فان هذه الطاغية قد فعل بنا و بشيعتنا ما قد رأيتم و علمتم و شهدتم، و اني اريد ان أسألكم عن شي ء فان صدقت فصدقوني، و ان كذبت فكذبوني، اسمعوا مقالتي و اكتموا قولي، ثم ارجعوا الي أمصاركم و قبائلكم، من آمنتموه و وثقتم به فادعوهم الي ما تعلمون فاني اخاف ان يندرس هذا الحق و يذهب، و الله متم نوره و لو كره الكافرون.

قال الراوي فما ترك الحسين شيئا مما انزل الله فيهم الا تلاه و فسره، و لا شيئا مما قاله رسول الله في أبيه و أخيه و أمه و في نفسه و أهل بيته الا رواه، و في كل ذلك، يقول اصحابه: اللهم نعم قد سمعنا و شهدنا و ممانا شدهم (ع) أن قال:

أنشدكم اتعلمون أن علي ابن أبي طالب كان آخا رسول الله حين آخي بين اصحابه، فآخي بينه و بين نفسه، و قال أنت أخي و أنا اخوك في الدنيا و الاخرة؟ قالوا: اللهم نعم، قال: أنشدكم هل تعلمون أن رسول الله اشتري موضع مسجده و منازله فابتناه ثم ابتني فيه عشرة منازل تسعة له، و جعل عاشرها في وسطها لابي، ثم سد كل باب شارع الي المسجد غير بابه، فتكلم في ذلك من تكلم، فقال: ما انا سددت ابوابكم و فتحت بابه، ولكن الله امرني بسد ابوابكم و فتح بابه، ثم نهي الناس أن يناموا في المسجد غيره و منزله في منزل رسول الله فولد لرسول الله و له فيه أولا؟ قالوا: اللهم نعم.

أنشدكم! افتعلمون أن عمر بن الخطاب حرص علي كوة قدر عينيه يدعها في منزله الي المسجد فابي عليه، ثم خطب فقال: ان الله أمرني أن ابني مسجدا طاهرا لا يسكنه غيري، و غير اخي و بنيه؟ قالوا: اللهم نعم.

أنشدكم! اتعلمون ان رسول الله قال في غزوة تبوك: انت مني بمنزلة هارون من موسي، و انت ولي كل مؤمن بعدي؟ قالوا: اللهم نعم.

انشدكم! اتعلمون ان رسول الله حين دعا النصاري من أهل نجران الي المباهلة لم يأت الا به، و بصاحبته و ابنيه قالوا: اللهم نعم.

انشدكم! أتعلمون ان رسول الله دفع اليه اللواء يوم خيبر، ثم قال: لادفعه الي رجل


يحبه الله و رسوله، و يحب الله و رسوله، كرارا غير فرار فيفتحها الله علي يده؟ قالوا: اللهم نعم.

اتعلمون ان رسول الله بعثه بالبرائه و قال لا يبلغ عني الا انا او رجل مني؟ قالوا: اللهم نعم.

اتعلمون ان رسول الله لم ينزل به شدة قط الا قدمه لها، ثقة به، و أنه لم يدعه باسمه قط، الا يقول يا أخي؟ قالوا: اللهم نعم.

انشدكم! اتعلمون ان رسول الله قضي بينه و بين جعفر و زيد فقال: يا علي أنت مني و انا منك و انت ولي كل مؤمن بعدي؟ قالوا: اللهم نعم.

انشدكم اتعلمون أنه كانت له من رسول الله كل يوم خلوة، و كل ليلة دخلة، اذا سأله أعطاه، و اذا سكت ابداه؟ قالوا: اللهم نعم.

انشدكم بالله! اتعلمون ان رسول الله فضله علي جعفر و حمزة حين قال لفاطمة عليها السلام: زوجتك خير أهل بيتي، اقدمهم سلما و اعظمهم علما؟ قالوا: اللهم نعم.

انشدكم! اتعلمون ان رسول الله قال: انا سيد ولد آدم، و اخي علي سيد العرب، و فاطمة سيدة نساء اهل الجنة، و الحسن و الحسين سيدا شباب اهل الجنة؟ قالوا: اللهم نعم.

انشدكم! اتعلمون ان رسول الله امره بتغسيله، و أخبره ان جبرئيل يعينه عليه؟ قالوا: اللهم نعم.

انشدكم! اتعلمون ان رسول الله قال في آخر خطبة خطبها: اني تركت فيكم الثقلين: كتاب الله، و اهل بيتي فتمسكوا بهما لن تضلوا؟ قالوا: اللهم نعم.

فلم يدع (ع) شيئا أنزله الله في علي بن ابيطالب خاصة و في أهل بيته من القرآن و لا علي لسان نبيه الا ناشدهم فيقول الصحابة: اللهم نعم سمعناه، و يقول التابع: اللهم نعم، قد حدثنيه من أثق به فلان و فلان.

ثم ناشدهم أنهم قد سمعوه (رسول الله) يقول: من زعم انه يحبني و يبغض عليا، فقد كذب؟ ليس يحبني و يبغض عليا، فقال له قائل: يا رسول الله، و كيف ذلك؟ قال: لانه مني و أنه منه، من أحبه فقد أحبني و من احبني فقد احب الله، و من أبغضه فقد ابغضني


و من أبغضني فقد أبغض الله؟ فقالوا: اللهم نعم. قد سمعناه، و تفرقوا علي ذلك.» [2] يعني؛ پس از حمد و ثناي الهي براستي كه اين مرد سركش درباره ي ما و شيعيان چنان كرد كه شما ديديد و دانسته و گواه بوديد. اينك من مي خواهم چيزي را از شما سؤال كنم تا اگر راست گفتم مرا تصديق كنيد و اگر دروغ گفتم تكذيبم كنيد، گفتارم را بشنويد و سخنم را مكتوم و پوشيده داريد آن گاه به شهرهاي خود و به نزد مردم خود بازگرديد، و هر كس مورد اعتماد و امانت شما بود آنها را به آنچه مي دانيد دعوت كنيد كه من ترس آن را دارم كه حق كهنه گردد و از بين برود؛ اگر چه خداوند نور خود را به پايان برد گرچه كافران خوش ندارند.

در اينجا امام حسين (ع) هر آيه اي را كه درباره ي آن خاندان نازل گشته بود همه را تلاوت و تفسير نموده، و هر روايت از رواياتي را كه رسول خدا (ص) درباره ي پدر و مادر و خودش بيان فرموده بود همه را بيان داشت و هر جا حاضران و اصحاب او را تصديق مي كردند و مي گفتند: «آري سوگند به خدا كه شنيديم و گواه بوديم.» از آن جمله اين بود كه فرمود: شما را سوگند مي دهم آيا دانسته ايد علي بن ابيطالب همان كسي است كه رسول خدا (ص) هنگامي كه عقد اخوت و برادري را ميان اصحاب خود بست ميان او و خودش برادري برقرار كرد و به او فرمود: «تو برادر مني و من برادر توام در دنيا و آخرت»؟ و آنها گفتند: «سوگند به خدا آري!».

امام فرمود: «شما را سوگند مي دهم آيا دانسته ايد رسول خدا (ص) جاي مسجد خود و منزلهاي خود را خريداري كرده و در آن ده خانه بنا كرد كه نه خانه از آن خود آن حضرت بود و دهمين آن را براي پدرم ساخت و سپس هر دري را كه به سوي مسجد باز مي شد بست جز در خانه ي او و اين سبب شد كه بعضي زبان به سؤال و اعتراض بگشايند، و رسول خدا (ص) فرمود: «من نبودم كه درهاي خانه ي شما را بستم و در خانه ي او را باز كردم بلكه اين خداي تعالي بود كه به من دستور بستن درهاي خانه ي شما و باز كردن در خانه ي او را داد،» و پس از آن مردم را نهي فرمود از اينكه جز او كسي در مسجد بخوابد، و منزل او در منزل رسول خدا بود، و از اين رو فرزنداني براي او و رسول خدا در آن جايگاه مقدس به دنيا آمد؟» گفتند: «سوگند به خدا آري!».

باز فرمود: شما را سوگند مي دهم آيا عمر بن خطاب تلاش داشت تا اجازه دهد دريچه ي كوچكي به اندازه دو چشم به سوي مسجد باز كند، و رسول خدا (ص) اجازه


نداد و سخنراني كرد و گفت: «همانا خداوند به من دستور داد تا مسجدي پاكيزه بنا كنم كه جز من و برادرم و پسرانش كس ديگري در آن سكني نگيرد؟» گفتند: «سوگند به خد آري!».

امام فرمود: «شما را سوگند مي دهم آيا مي دانيد كه رسول خدا (ص) در روز غدير خم او را (به امامت) نصب فرمود و ولايت او را با صداي رسا اعلان كرد و گفت: حاضران بايد به غايبان برسانند!» گفتند: «سوگند به خدا آري!».

و فرمودند: «شما را سوگند مي دهم آيا دانسته ايد كه رسول خدا (ص) در غزوه ي تبوك فرمودند: مقام تو نسبت به من همانند مقام هارون است نسبت به موسي، و تو ولي و فرمانرواي هر مؤمني پس از من هستي؟» مردم گفتند: «آري».

شما را سوگند مي دهم آيا دانسته ايد كه رسول خدا (ص) هنگامي كه نصاراي نجران را به مباهله دعوت كرد جز او و همسرش و دو فرزندش كسي را با خود نياورد؟ گفتند: «آري!»

شما را سوگند مي دهم آيا دانسته ايد كه رسول خدا (ص) پرچم جنگ را در روز خيبر به او داد و سپس فرمود: «آن رابه دست مردي مي دهم كه خدا و رسولش او را دوست مي دارند و او نيز خدا و رسول را دوست دارد، حمله افكني است كه نمي گريزد، و خداوند به دست او آنجا را گشود؟» آنها گفتند: «آري!».

آيا مي دانيد كه رسول خدا (ص) او را به همراه سوره ي برائت به مكه فرستاد و فرمود: «آن را جز من يا مردي كه از من باشد ابلاغ نكند؟» گفتند: «آري!».

آيا دانسته ايد كه هيچ گاه نبود كه سختي و دشواري بر رسول خدا (ص) وارد شود جز آنكه روي وثوق و اعتمادي كه به علي (ع) داشت او را براي دفع آن مي فرستاد، و هيچ گاه به نام او را نخواند جز آنكه مي گفت: «اي برادر» يا مي گفت: «برادرم را نزد من بخوانيد؟» گفتند: «سوگند به خدا آري!».

شما را سوگند مي دهم آيا هيچ دانستيد كه رسول خدا (ص) ميان او و جعفر و زيد قضاوت كرد و به او فرمود: «اي علي تو از من هستي و من از توام و تو ولي و فرمانرواي هر مؤمني پس از من هستي؟» گفتند: «آري.».

شما را سوگند مي دهم آيا مي دانيد كه علي (ع) اين امتياز را نزد رسول خدا داشت كه در هر روز يك ملاقات خصوصي و هر شب نيز يك ديدار خصوصي با آن حضرت داشت و هرگاه كه از آن حضرت درخواست مي كرد به وي عطا مي كرد و هرگاه دم


مي بست آن حضرت آغاز سخن با او مي كرد؟ گفتند: «آري».

شما را به خدا سوگند مي دهم آيا مي دانيد كه رسول خدا (ص) او را بر جعفر و حمزه برتري داد هنگامي كه به فاطمه (س) فرمود من تو را به ازدواج و همسري بهترين خاندانم درآوردم كسي كه از نظر اسلام پيشتازتر و از نظر حلم و بردباري از ديگران برتر و در علم و دانش از همگان دانشمندتر است؟ گفتند: «آري.»

شما را سوگند مي دهم هيچ مي دانيد كه رسول خدا (ص) فرمود من مهتر فرزندان آدم هستم و برادرم علي، آقا و سرور عرب و فاطمه بانوي زنان بهشتيان، و حسن و حسين سيد اهل بهشت هستند؟ گفتند: «آري.»

شما را سوگند مي دهم آيا مي دانيد كه رسول خدا (ص) علي (ع) را مأمور به غسل خود كرد و به او خبر داد كه جبرئيل او را در اين كار كمك مي كند؟ گفتند: «آري».

شما را سوگند مي دهم آيا هيچ دانسته ايد كه رسول خدا در آخرين سخنراني كه ايراد فرمود گفت: من دو چيز گرانبها در ميان شما مي گذارم، كتاب خدا و خاندانم. پس به اين دو چيز تمسك جوييد (و چنگ زنيد) كه هرگز گمراه نخواهيد شد؟ گفتند: «بار خدايا آري».

به طور خلاصه امام حسين (ع) در اين محفل چيزي از آيات قرآني را كه درباره ي علي بن ابيطالب و خاندانش نازل شده بود و همچنين رواياتي را كه بر زبان رسول خدا (ص) جاري شده بود فروگذار نكرد جز آنكه همه را بيان داشته و آنها را سوگند داد كه شنيده و گواه بوده اند و آنها كه از صحابه بودند مي گفتند: «آري ما آنها را شنيده ايم»، و آنها كه تابعي بودند مي گفتند: «آري كساني كه مورد اعتماد و وثوق بودند فلاني و فلاني آنها را براي ما حديث كردند.».

آن گاه ايشان را سوگند داد كه آنها از رسول خدا (ص) شنيده اند كه مي فرمود: هر كس كه گمان كرده است مرا دوست دارد و علي را دشمن و مبغوض دارد براستي كه دروغ گفته اين گونه نيست كه مرا دوست بدارد و علي را دشمن بدارد (و دوستي من با دشمني و بغض علي جمع نمي شود) در اينجا شخصي پرسيد: «اي رسول خدا (ص) اين چگونه است؟» فرمود: «اين آيه به آن جهت است كه او از من است و من از اويم. هر كس او را دوست بدارد براستي كه مرا دوست داشته و هر كس مرا دوست بدارد خدا را دوست داشته و هر كس او را دشمن و مبغوض دارد براستي كه مرا مبغوض داشته و هر كس مرا


مبغوض دارد خدا را مبغوض داشته!» گفتند: «آري سوگند به خدا ما اينها را شنيديم،»و پس از همه ي اين سخنان پراكنده شدند.

از اين سخنراني امام كه يك سال قبل از مرگ معاويه اتفاق افتاده و نامه هايي كه قبلا از آن حضرت ذكر كرديم به خوبي روشن مي شود كه امام (ع) اگر چه همان گونه كه خود بارها به اصحاب و ياران خود تذكر داده بود قيام مسلحانه را در آن زمان مصلحت نمي ديد و معتقد بود تا معاويه زنده است اگر آن حضرت قيام كند چه كشته شود و چه زنده بماند در زير بمباران تبليغات فريبكارانه و مسموم و خلاف واقع و دروغين معاويه حركت آن حضرت لوث مي شود و نتيجه ي مطلوبي نخواهد داد. اما با تمام اين احوال امام حسين (ع) در فرصتهاي مناسب از افشاگريها و تذكراتي كه لازم بود داده شود دريغ نداشت و وظيفه ي خود را انجام مي داد.


پاورقي

[1] تابعين به کساني گفته مي‏شود که رسول خدا (ص) را درک نکرده بودند لکن اصحاب را درک کرده بودند و صحابه آنهايي بودند که آن حضرت را ديدار کرده و درک نموده بودند.

[2] سليم بن قيس، ص 166، تهران.