بازگشت

معاويه براي وليعهدي يزيد كنگره اي تشكيل مي دهد ونامه به شهرها مي نويسد


ابن اثير جزري در كتاب كامل خود و همچنين طبري در تاريخ خود در حوادث سال پنجاه و شش هجري مي نويسند پس از آنكه زياد از اين جهان رخت بربست [1] معاويه تصميم گرفت تا براي يزيد از مردم بيعت گيرد [2] به اين منظور نامه هايي به اين طرف و آن طرف نوشت، و از جمله نامه اي به مروان بن حكم (كه در آن وقت استاندار معاويه در مدينه بود) نوشت و منظور خود را در مورد جانشيني يزيد و بيعت گرفتن از مردم را در اين باره به او گزارش داد، و مروان در ضمن يك سخنراني ماجرا را به اطلاع مردم مدينه رسانيد، و بجز چهار نفر از بزرگان مدينه بقيه ي مردم آن را پذيرفته و سكوت كردند. اين چهار نفر عبارتند از ابوعبدالله الحسين (ع) و عبدالرحمن بن ابي بكر، و عبدالله بن عمر، و عبدالله بن زبير.

مروان كه چنين ديد داستان را براي معاويه نوشت و معاويه نامه هايي به عاملان ديگر خود در شهرها نوشت و آنها را مأمور ساخت تا يزيد را به خوبي و صلاح ميان مردم معرفي كرده و هيئت هايي را نيز به مركز خلافت يعني شام ارسال دارند. به دنبال همين نامه ها بود كه هيئت هايي از شهرهاي مختلف اسلامي عازم شام گرديدند، كه از جمله هيئتي از مردم عراق به سركردگي احنف بن قيس به شام آمد، و هيئتي نيز از مردم مدينه به رياست محمد بن عمرو بن حزم به آنجا گسيل شدند.

پس از ورود هيئت هاي مزبور، معاويه به ضحاك بن قيس فهري يكي از نزديكان خود گفت هنگامي كه اين هيئت ها در مجلس من حضور مي يابند من شروع به سخن مي كنم و پس از سخنان من تو برخيز و مردم را به بيعت با يزيد دعوت كن و مرا نيز در حضور مردم به اين كار ترغيب كن.

به اين ترتيب هنگامي كه مجلس آماده شد معاويه لب به سخن گشود و مسئله خلافت و اهميت آن را در اسلام بيان داشت و سخن از فضايل يزيد و علم و دانش و آگاهي او به سياست را به ميان آورد و پيشنهاد بيعت او را به حاضران كرد، به دنبال او


ضحاك بن قيس برخاست و طبق قرار قبلي فضايلي براي يزيد برشمرد و از معاويه درخواست كرد تا او را به وليعهدي خود منصوب نمايد. پس از او يكي ديگر از جيره خواران دستگاه معاويه به نام عمرو بن سعيد اشرق نيز برخاست و او نيز همانند ضحاك بن قيس سخناني گفت، و آن گاه سومين جيره خوار به نام يزيد بن مقنع برخاست و او نيز همانند ضحاك و عمرو سخناني گفت و اظهار داشت اين اميرالمؤمنين است (اشاره به معاويه كرد) و اگر از دنيا رفت، اين (اشاره به يزيد كرد)؛ و هر كس نپذيرد، اين (اشاره به شمشير خود كرد.) [3] .

ابن اثير در ادامه ي سخن توضيح مي دهد كه معاويه با هر تدبيري (و نيرنگي) كه بود دوست و دشمن و افراد دور و نزديك را با خود همراه كرد و بيشتر مردم با يزيد بيعت كردند، و چون خيالش از مردم عراق و شام آسوده شد با هزار سوار عازم سفر به حجاز گرديد و چون به نزديكي مدينه رسيد حسين بن علي (ع) و عبدالله بن زبير و عبدالرحمن بن ابي بكر را ديدار كرد ولي با بدرويي و سخناني تند با آنها مواجه شد، و توجهي به آنها نكرد و داخل مدينه گرديد و در سخنراني خود كه در مدينه ايراد كرد يزيد را ستايش نموده و سپس همان اسلحه ي ارعاب و تهديد را به كار برد و گفت: «من احق منه بالخلافة في فضله و عقله و موضعه؟ و ما أظن قوما بمنتهين حتي تصيبهم بوائق تجث اصولهم و قد أنذرت ان أغنت النذر» يعني؛ چه كسي مي تواند از وي شايسته تر به خلافت باشد در فضل و عقل و موقعيت او، و آنها كه با خلافت او مخالفت مي كنند گمان ندارم دست از مخالفت خود بردارند تا وقتي به كيفر اين كار دچار گشته و از ريشه بركنده شوند؛ و من آنچه را شرط بلاغ و انذار بود انجام دادم اگر سود بخشد.

سپس به شعري در اين باره تمثل جسته آن گاه به نزد عايشه رفت و عايشه شنيده بود كه معاويه درباره حسين و يارانش گفته است: «لا قتلنهم ان لم يبايعوا» يعني؛ اگر بيعت نكنند حتما آنها را خواهم كشت!

عايشه او را موعظه كرد و گفت: «شنيده ام آنها را به قتل تهديد كرده اي؟».

معاويه گفت: «آخر اينها با بيعتي كه انجام شده مخالفت كرده اند آيا من چگونه مي توانم بيعتي را كه پايان يافته بشكنم؟»

عايشه به او گفت: «با آنها مدارا كن اميد است در آينده بر وفق ميل تو عمل كنند.».


ابن اثير مي نويسد پس از اين جريان معاويه به سوي مكه حركت كرد و امام حسين (ع) و عبدالله بن زبير و ديگران نيز به همراه او به مكه رفتند و معاويه در طول راه و پس از ورود بمكه نيز با آنها ملاطفت كرد و برعكس رفتارش در مدينه از آنها تكريم نمود و اظهار محبت مي نمود؛ تا روزي آنها را طلبيد و درباره ي وليعهدي يزيد با آنها به گفتگو پرداخت، و از آنها خواست نظر صريح و قطعي خود در اين باره را اظهار كنند؛ ولي آنها پاسخي ندادند تا هنگامي كه معاويه يكي دوبار سخن خود را تكرار كرد عبدالله بن زبير به سخن آمد و گفت: «ما مي گوييم تو يكي از اين سه كار را اختيار كن يا مانند رسول خدا كار خلافت را به مردم واگذار تا مردم هر كه را خواستند انتخاب كنند، يا همانند ابوبكر مردي را از غير قبيله و فاميل خود به خلافت و جانشيني خود برگزين، يا مانند عمر كار جانشيني خود را به شورا واگذار!».

معاويه پرسيد: «غير از اين سه راه، راه ديگري نيست؟».

عبدالله بن زبير گفت: «نه!».

معاويه گفت: «من تا كنون با گذشت و اغماض نسبت به شما رفتار كرده ام ولي از اين پس با زبان شمشير با شما سخن خواهم گفت.».

آن گاه دستور داد بر سر هر يك از آنها دو مرد شمشيرزن با شمشير برهنه حاضر كنند و سپس گفت: «به خدا آنچه را من مي گويم اگر نپذيرفتيد و هر يك از شما كه گفتار مرا رد كرد پيش از آنكه سخن بعدي خود را بگويد شمشير بر سرش فرود خواهد آمد.».

اين را گفت و دستور داد آنها را بيرون آورده و با خود به مسجد برد و سپس بر فراز منبر رفت و گفت: «اينان بزرگان و برگزيدگان مسلمانان هستند كه بدون نظر و مشورت آنان كاري انجام نشود، و اينان وليعهدي يزيد را پذيرفته و با او بيعت كرده اند، اكنون شما نيز به نام خدا با او بيعت كنيد.»

مردم كه چنان ديدند با يزيد بيعت كردند. سپس معاويه از اين مجلس (ساختگي) با همراهان خود حركت كرد و به مدينه رفت، و مردم نيز پس از آن مجلس به ديدار امام حسين (ع) و آن چند نفر ديگر رفته و گفتند: «شما گفته بوديد كه با يزيد بيعت نخواهيد كرد، پس چگونه شد كه راضي شديد و بيعت كرديد؟»

آنها گفتند: «ما بيعت نكرده ايم!»

مردم پرسيدند: «پس چرا در آن مجلس اظهار نكرديد؟»

گفتند: «ما را مي كشتند!»


پس از اين ماجرا مردم مدينه نيز با يزيد بيعت كردند و معاويه به شام بازگشت. [4] .

اين بود ماجراي بيعت مردم با يزيد كه ما از روي كتاب كامل ابن اثير ترجمه كرديم و پاره اي از قسمت هاي آن را نيز، كه چندان دخالتي در ماجرا نداشت، تلخيص كرديم؛ اگر چه برخي از قسمت هاي آن نيز مورد منافشه و بحث بود ولي اصل داستان براي اثبات مدعاي ما شاهد خوبي است كه ما، بدون بحث و مناقشه، براي شما نقل كرديم.


پاورقي

[1] مرگ زياد بن ابيه را نيز همين ابن‏اثير و ديگران در سال 53 هجري نوشته‏اند.

[2] از اينجا به بعد روايت ابن‏اثير را کامل نقل کرده‏ايم، و البته قسمتهايي از آن نيز خلاصه شده است.

[3] کامل، ابن‏اثير، ج 3، ص 508 - 506.

[4] کامل، ابن‏اثير، ج 3، ص 511 - 508.