بازگشت

معاويه از زياد بن ابيه در اين باره نظرخواهي مي كند


ابن اثير در كامل التواريخ مي نويسدكه پس از ماجراي مغيرة بن شعبه عزم معاويه در گرفتن بيعت براي يزيد قوت گرفت و در اين باره نامه اي به زياد بن ابيه (كه در آن وقت از طرف او استاندار بصره بود) نوشت و از او نظرخواهي كرد.

همين كه پيك معاويه به نزد زياد رسيد يكي از مشاوران خود را كه نامش عبيد بن كعب نميري بود طلبيد و پس از سخناني كه در اين باره به او گفت، ماجرا را به اطلاع وي رسانيد و چون اعمال ننگين يزيد و بي بند و باري او را مي دانست از او خواست نزد معاويه برود و او را از اين تصميم بازدارد.

و از جمله به او گفت: «معاويه در اين باره از تنفر مردم واهمه و ترس دارد، زيرا يزيد آدم بي بند و باري است و به خصوص آنكه او علاقه ي شديدي به شكار دارد. [1] اينك تو به


نزد معاويه برو و كارهاي يزيد را به او گزارش كن و از او بخواه در اين كار عجله و شتاب نكند.»

عبيد گفت: «نظر ديگري نمي شود داد؟» زياد گفت: «چه نظري؟» پاسخ داد: «نظر ديگر آن است كه نظريه ي معاويه را رد نكني و پسرش يزيد را نزد او مبغوض نگرداني، و من به نزد يزيد مي روم و جريان مشاوره ي معاويه را با تو به اطلاع او خواهم رساند و از او مي خواهم دست از اين بي بند و باري بردارد تا هم نظر تو در اين باره تأمين شود و هم مخالفت با نظر معاويه را ننموده باشي.»

زياد گفت: «نظر خوبي است اكنون به دنبال انجام اين كار برو تا اگر موفق شدي كه منظور حاصل گشته وگرنه تو خيرخواهي خود را كرده اي!»

عبيد به شام رفت و يزيد را ديدار كرد و آنچه در نظر داشت به او گفت و در ضمن پيام زياد را در عجله نكردن و تأمل بيشتر در اين كار به معاويه رسانيد و معاويه نيز اين نظر را پذيرفت. [2] .


پاورقي

[1] و در تاريخ يعقوبي اين گونه است که وقتي نامه‏ي معاويه به زياد رسيد، زياد با مشاور مخصوص خود چنين گفت: «ائت معاوية و قل له: يا اميرالمؤمنين ان کتابک ورد علي بکذا فما يقول الناس اذا دعوناهم الي بيعة يزيد و هو يلعب بالکلاب و القرود و يلبس المصبغ و يدمن الشراب و يمسي علي الدفوف، و بحضرتهم الحسين بن علي و عبدالله بن عباس و عبدالله بن الزبير و عبدالله بن عمر ولکن تأمره يتخلق بأخلاق هؤلاء حولا او حولين فعسانا ان نموه علي الناس.».

و چون اين پاسخ به معاويه رسيد سخت برآشفت و چنين گفت:

«ويلي علي ابن‏عبيد! لقد بلغني ان الحادي حداله ان الامير بعدي زياد، و الله لاردنه الي امه سمية و الي أبيه عبيد!» تاريخ يعقوبي، ج 2، ص 160.

ميان مردم مثلي معروف است که مي‏گويند: (ويل لمن کفره نمرود) واي به حال کسي که نمرود او را تکفير کند! کار رسوايي يزيد به جايي رسيده بود که زياد بن ابيه حرامزاده که خود جرثومه‏ي فساد و گناه و ظلم است به وليعهدي يزيد رأي نمي‏دهد و آن را به مصلحت معاويه نمي‏داند.

[2] کامل، ابن‏اثير، ج 4، ص 505.