بازگشت

خلافكاريهاي معاويه از روي مدارك اهل سنت


آنچه از نظر تاريخ مسلم است خلافت و يا به تعبير صحيح تر حكومت معاويه از روي معيارهاي صحيحي كه اهل سنت آن را قبول دارند نبود، و همان گونه كه در كتاب زندگاني اميرالمؤمنين شرح داديم با فريب كاري و نيرنگ و ظلم و تجاوز انجام گرديد، و اين مطلب را خود معاويه به طور صريح به مردم مي گفت، آنجا كه مي گويد: «... و الله اني ما قاتلتكم لتصلوا و لا لتصوموا و لا لتحجوا و لا لتزكوا، انكم لتفعلون ذلك و انما قاتلتكم لأتأمر عليكم و قد أعطاني الله ذلك و أنتم له كارهون...» [1] يعني؛ به خدا سوگند من با شما نجنگيدم كه شما نماز بخوانيد و نه براي آنكه روزه بگيريد و نه براي آنكه حج به جاي آوريد و نه به خاطر آنكه زكات دهيد كه شما اين كارها را خواهيد كرد، و تنها انگيزه ي من براي جنگيدن با شما اين بود كه بر شما حكومت كنم و خدا به من داد، [2] اگر چه شما آن را خوش نداريد.

سپس با كمال وقاحت و بي پروايي گفت: «ألا و ان كل شي ء أعطيت الحسن بن علي تحت قدمي هاتين لا أفي به» يعني؛ آگاه باشيد كه هر پيماني را من به حسن بن علي داده ام زير پايم نهادم و به هيچ يك از آنها وفا نخواهم كرد.

ابن ابي الحديد به دنبال اين گفتار معاويه، از ابي اسحاق سبيعي نقل كرده كه درباره ي معاويه گفته است: «و كان و الله غدارا» يعني؛ به خدا سوگند شيوه ي معاويه پيمان شكني بود.

و از عبدالرحمن بن شريك نخعي كوفي نقل كرده اند كه گفته است: «هذا و الله هو التهتك.» يعني؛ به خدا سوگند اين پرده دري است.

اين سخنان پاسخ خوبي است به امثال ابن حجر و ديگران كه هنوز هم در دفاع معاويه كتاب مي نويسند و لعن و ذم او را جايز نمي دانند و او را مسلماني صحيح العمل و


عادل مي دانند، و سنگ حمايت او را به سينه مي زنند، كه بايد به آنها گفته شود آيا اين شيوه ي يك مسلمان است، كه اين گونه بي شرمانه پرده دري كرده و رسما به پيمان شكني خود افتخار و مباهات كند، و اين گونه با صراحت يكي از قوانين مسلم اسلام را زير پا بگذارد؟ آيا بر چنين شخصي مي توان نام مسلمان نهاد تا چه رسد به اينكه او را عادل بدانيم و به عنوان يكي از اصحاب عادل رسول خدا (ص) از او دفاع كنيم؟

قضاوت اين كار به عهده ي تاريخ و مسلمانان آينده ي تاريخ پس از معاويه ها و ابن حجرها است نه با طرفداران و جيره خواران آنها.

عموم اهل تاريخ نوشته اند كه معاويه به دنبال سخنان مزبور در حالي كه خالد بن عرفطه در پيش روي او بود و حبيب بن حمار پرچم را به دوش مي كشيد به كوفه آمد و بر فراز منبر رفت و در حالي كه امام حسن و امام حسين (ع) پاي منبر او نشسته بودند شروع به دشنام و سب علي (ع) كرد، و پس از آن نام امام حسن (ع) را نيز بر زبان جاري كرد و به آن حضرت نيز دشنام گفت.

در اين وقت امام حسين (ع) برخاست كه پاسخ او را بدهد، ولي امام حسن (ع) دست برادر را گرفته و نشانيد و خود برخاست و چنين فرمود: «أيها الذاكر عليا! أنا الحسن و أبي علي، و أنت معاوية و أبوك صخر، و أمي فاطمة و أمك هند، و جدي رسول الله و جدك حرب، و جدتي خديجة، و جدتك فتيلة، فلعن الله أخملنا ذكرا و ألأمنا حسبا، و شرنا قديما و حديثا و أقدمنا كفرا و نفاقا... فقال طوائف من أهل المسجد آمين» يعني؛ اي كسي كه نام علي را به بدي ياد كردي! من حسن هستم و پدرم علي است و تو معاويه هستي و پدرت صخر است، مادر من فاطمه است و مادر تو هند، جد من رسول خدا (ص) و جد تو حرب، مادربزرگ من خديجه و مادربزرگ تو فتيله، اينك خدا لعنت كند از ما دو نفر، آن كس را كه گمنام تر، و در حسب پليدتر است و آن كس كه در گذشته و حال بدتر و از نظر كفر و نفاق قديم تر است.

در اين وقت گروه هايي كه در مسجد بودند گفتند: «آمين».

ابوالفرج گويد كه راوي حديث كه نامش يحيي بن معين بوده است گويد: «و من هم مي گويم آمين.»

نيز راوي ديگر حديث كه آن را براي ابوالفرج نقل كرده يعني ابوعبيد گفته است كسي كه حديث را براي من نقل كرد يعني فضل بن حسن بصري گفته: «من هم مي گويم آمين!»


ابن ابي الحديد نيز كه اين حديث را از ابوالفرج نقل كرده گويد: «من هم مي گويم آمين!»


پاورقي

[1] شرح ابن ابي‏الحديد، ج 16، بيروت، ص 46.

[2] اين هم يکي از عوامفريبي‏هاي معاويه بلکه همه‏ي عوامفريبان تاريخ است که هر جنايتي بکنند و هر پيامدي که جناياتشان داشته باشد همه را به حساب خدا مي‏گذارند و آنها را داده‏ي خدا معرفي مي‏کنند، اينان گويا قرآن را نخوانده‏اند که خدا گفتار آن پيامبر بزرگ را يادآوري و تصديق نموده است که مي‏فرمود: «و ما کنت متخذ المضلين عضدا».