بازگشت

ماجراي غم انگيز شهادت امام حسن


امام حسن (ع) پس از ماجراي صلح به همراه خاندان خود كه از آن جمله اباعبدالله الحسين (ع) بود به مدينه بازگشتند و به كارهاي شخصي و عبادت و ارشاد مردم مشغول گشتند، و در اين خلال نيز همان گونه كه در آن كتاب نوشته ايم با معاويه و درباريان او در


شام و مدينه برخوردهايي داشتند و سخناني ميان ايشان رد و بدل شد كه شرح آن گذشت.

پس از گذشت حدود ده سال از توقف امام حسن (ع) معاويه به فكر افتاد تصميم شيطاني خود را درباره ي وليعهدي پسر فاسقش يزيد كه با مواد صلحنامه و بلكه با قوانين اسلام نيز مخالف بود عملي سازد. مهمترين مانعي را كه سر راه خود براي انجام اين جنايت بزرگ مي ديد، وجود سبط اكبر رسول خدا (ص)، حضرت امام حسن مجتبي، بود كه به منظور عملي ساختن آن تصميم گرفت دست به جنايت بزرگتري بزند و آن اين بود كه تصميم گرفت آن امام معصوم را به هر ترتيبي كه شده به قتل برساند.

بهترين فردي را كه براي انجام اين جنايت شوم انتخاب كرد همسر آن حضرت يعني جعده دختر اشعث بن قيس بود كه معاويه براي او نامه اي نوشت و صد هزار درهم نيز براي او فرستاد و وعده داد كه اگر حسن بن علي را مسموم كند او را به همسري پسرش يزيد درآورد. بالاخره آن جنايت هولناك انجام گرديد، و فرزند معصوم رسول خدا (ص) به دست آن زن جنايتكار مسموم گشت و به شهادت رسيد.

از جمله وصيت هايي كه هنگام شهادت به برادرش امام حسين (ع) نمود آن بود كه فرمود: «پس از مراسم غسل و كفن جنازه ي مرا به سوي قبر جدم رسول خدا (ص) ببر تا ديداري با او تازه كنم ولي مردم گمان مي كنند كه مي خواهيد مرا در كنار رسول خدا (ص) به خاك بسپاريد، و به همين جهت در آنجا اجتماع كرده و مي خواهند از اين كار جلوگيري كنند و من تو را به خدا سوگند مي دهم مبادا براي من به اندازه شيشه ي حجامتي خون ريخته شود.»

چون امام حسين (ع) بر طبق دستور آن حضرت خواست اين وصيت را انجام دهد و عايشه و ديگران آمدند و ميان آنها با امام حسين (ع) سخناني رد و بدل شد كه از آن جمله عايشه گفت: «لا تدخلوا بيتي من لا احبه، ان دفن الحسن في بيتي لتجز هذه و او مات الي ناصيتها». كسي را كه من دوست ندارم در خانه ام داخل نكنيد كه اگر حسن در خانه ي من دفن شود موهاي جلوي سرم (به عنوان اعتراض) بريده خواهد شد!

كه ما پس از نقل آن در جلد دوم زندگاني امام حسن (ع) در پاورقي، اين گفتار عايشه را مورد تحليل قرار داده و سؤالاتي را عنوان كرده ايم كه اولا چگونه كسي را كه رسول خدا (ص) - طبق روايات بسياري - كمال محبت و علاقه را به او داشته، و مردم را نيز وادار به محبت و دوستي او كرده، عايشه دوست نداشته است؟ و ثانيا چگونه اين خانه


مربوط به عايشه بوده؟ با اينكه خودشان از رسول خدا (ص) روايت كرده اند كه فرمود: «نحن معاشر الانبياء لا نورث ذهبا و لا فضة و لا دارا و لا عقارا؟» يعني؛ ما پيامبران چيزي را به ارث نمي گذاريم نه طلايي نه نقره اي و نه خانه اي و نه زميني. و ثالثا اگر اين حديث تخصيص خورده بود چگونه بود كه براي پدر زن رسول خدا دفن در آن مكان جايز بود، ولي براي پسر رسول خدا (ص) اين كار جايز نبود؟ و سؤالات ديگر كه اكنون جاي ذكر آنها نيست.

در برخي از روايات مانند روايت احتجاج طبرسي آمده كه عايشه چنين گفت: «نحوا ابنكم عن بيتي! و لا يهتك علي رسول الله حجابه.» يعني؛ پسرتان را از خانه ام دور كنيد و پرده ي رسول خدا را ندريد.

در اينجا بود كه امام حسين (ص) او را مخاطب ساخت و فرمود: «قديما هتكت انت و ابوك حجاب رسول الله (ص) و أدخلت بيته من لا يحب رسول الله قربه، و ان الله يسئلك عن ذلك يا عايشة، ان أخي أعلم أمرني ان أقربه من أبيه رسول الله ليحدث به عهدا، و اعلمي أن اخي الناس بالله و رسوله، أعلم بتأويل كتابه من ان يهتك علي رسول الله ستره، لأن الله تبارك و تعالي يقول: «لا تدخلوا بيوت النبي الا ان يؤذن لكم» و قد أدخلت أنت بيت رسول الله الرجال بغير اذنه، و قد قال الله عزوجل: «يا أيها الذين آمنوا لا ترفعوا أصواتكم فوق صوت النبي» و لعمري لقد ضربت أنت لابيك و فاروقه عند اذن رسول الله المعاول، و قد قال الله عزوجل: «ان الذين يغضون اصواتهم عند رسول الله اولئك الذين امتحن الله قلوبهم للتقوي.»

و لعمري لقد ادخل ابوك و فاروقه علي رسول الله (ص) بقربهما منه الأذي، و ما رعيا من حقه ما امرهما به علي لسان رسول الله ان الله حرم علي المؤمنين أمواتا ما حرم منهم احياء، و بالله يا عايشة لو كان هذا الذي كرهته من دفن الحسن عند ابيه جائزا فيما بيننا و بين الله لعلمت انه سيدفن و ان رغم معطسك»! [1] (كه ترجمه آن قبلا به نظر شما رسيد.).



پاورقي

[1] احتجاج طبرسي، ادب الحسين، نقل از احقاق الحق، ج 11.