بازگشت

تذكر دو نكته در مورد جمع اين روايات


1. چنانچه برخي گفته اند منظور از بيعت و معاهده كه در برخي از اين روايات آمده


معناي اصطلاحي آن منظور نيست و غرض همان پذيرفتن صلح و سكوت در مقابل حكومت معاويه است، و از اين نظر به قول دانشمندان تسامحي در تعبير و عبارتها واقع شده است، و اما بيعت به معناي اصطلاحي، يعني كسي را اولي الامر شناختن و عهد و پيمان بستن به پيروي و طرفداري و حمايت و دفاع از او و حكومتش كه بعضي گفته اند در اينجا صحيح نيست. زيرا نه امام حسن (ع) و نه امام حسين (ع) و نه هيچ امام ديگري با طاغوتهاي زمان خود چنين بيعتي نكردند و چنين پيماني نبستند، و همان گونه كه در زندگاني اميرالمؤمنين (ع) و زندگاني فرزندش امام حسن (ع) خوانديم اين دو بزرگوار با اينكه خلافت را كه حق مسلم آنان بود روي مقتضيات زمان و مصالح عاليه ي اسلام واگذار كردند اما در فرصتهايي كه پيش آمد عملا و قولا مخالفت و عدم رضايت خود را با حكومتها اظهار مي كردند، كه خطبه شقشقيه و خطبه هاي ديگر اميرمؤمنان و همچنين سخنان امام حسن (ع) نمونه هايي از آن مي باشد. در زندگاني امام حسين (ع) نيز در صفحات آينده خواهيم خواند كه در هر فرصتي كه پيش مي آمد آن حضرت مخالفت خود را با حكومت معاويه اظهار نموده و اعتراض مي كرد، و جنايات او را به مردم گوشزد مي نمود؛ و حتي اموالي را كه مربوط به بيت المال بود و به نام معاويه مي بردند اگر مي توانست مصادره و مصرف مي نمود.

شاهد اين مطلب را در زندگاني امام حسين (ع) در بخشهاي آينده خواهيم خواند. از اين رو شايد كسي نتواند ميان اين روايات و روايت مناقب ابن شهرآشوب را جمع كرده و براي هر دوي آنها معنا و منظور مورد پذيرش و صحيحي بيابد و همه ي اين روايات را بپذيرد.

2. نكته دوم اينكه شكي نيست كه امام حسين (ع) قلبا راضي به ماجراي صلح نبود، چنانچه امام حسن (ع) نيز قلبا راضي نبود و بلكه هيچ مسلمان متعهد و مؤمني به اين ماجرا قلبا راضي نبود و همان گونه كه به تفصيل ذكر كرده ايم امام حسن (ع) كه امام وقت بود پس از اينكه سستي و بي حالي و بلكه نفاق و دورويي ياران خود را مشاهده كرد، و از سوي ديگر شيطنتها و عوامفريبيهاي معاويه و همدستانش را ديد و دلايل ديگري كه در شرح حال آن حضرت ذكر شد، به اين نتيجه رسيد كه براي افشاي ماهيت معاويه و حفظ اسلام و مسلمين راهي جز صلح و واگذاري خلافت به معاويه در پيش ندارد. از اين رو با كمال اكراهي كه در اين كار داشت ناچار شد با معاويه صلح كند و گوشه ي انزوا و خانه نشيني را اختيار نمايد. همان گونه كه پدرش علي (ع) با اينكه به وضع موجود زمان،


خود راضي نبود، چنين كرد.

چنانچه در خطبه ي شقشقيه مي فرمايد: «فصبرت و في العين قذي و في الحلق شجي أري تراثي نهبا...»

يا در آن گفتار ديگرش كه مي فرمايد: «فجزي قريشا عني الجوازي، فانهم ظلموني حقي و اغتصبوني سلطان ابن امي» [1] يا سخنان ديگري كه ما در زندگاني آن حضرت نقل كرده ايم. [2] .

و خود امام حسن (ع) با اينكه صلح را پذيرفته بود و هدف همه ي اعتراضها قرار گرفته بود مي فرمود: «و الله ما سلمت الامر اليه الا اني لم أجد انصارا و لو وجدت انصارا لقاتلته ليلي و نهاري حتي يحكم الله بيني و بينه...» [3] .

به همين دليل اصل اين مطلب مورد قبول است كه امام حسين (ع) همانند برادرش امام حسن (ع) قلبا به صلح راضي نبود ولي روي مصالح عاليه ي اسلام دندان بر جگر گذارده و آن را پذيرفت و رواياتي هم كه بدين مضمون به دست ما رسيده بر همين معني حمل مي شود كه از آن جمله روايت زير است كه در انساب الاشراف آمده است كه پس از ماجراي صلح چند تن از بزرگان كوفه و شيعيان اهل بيت مانند جندب بن عبدالله و مسيب بن نجبه و سليمان بن صرد خزاعي نزد امام حسين (ع) آمدند و اين در موقعي بود كه آن بزرگوار در قصر كوفه (يعني قصر حكومتي كوفه) ايستاده بود و به غلامان خود دستور حمل اثاثيه ي آنجا را مي داد، پس سلام كرده و ناراحتي خود را از آن ماجرايي كه پيش آمده بود اظهار داشتند.

در اين وقت امام به سخن آمد و بيان داشت كه من نيز از ماجراي صلح سخت ناراحتم ولي برادرم به اين كار تصميم گرفت و من نيز از وي اطاعت كردم با اينكه قلبا ناراحتم. سپس به اين دو آيه استشهاد كرد كه خداي تعالي مي فرمايد: «فعسي ان تكرهوا شيئا و يجعل الله فيه خيرا كثيرا» [4] يعني؛ چه بسا كه چيزي را ناخوش داشته باشيد و خدا در آن خير بسياري قرار داده باشد.


و در جاي ديگر مي فرمايد: «و عسي ان تكرهوا شيئا و هو خير لكم و عسي ان تحبوا شيئا و هو شر لكم و الله يعلم و انتم لا تعلمون.» [5] يعني؛ چه بسا چيزي را ناخوش داريد و آن براي شما خوب است و چه بسا چيزي را دوست داريد و آن براي شما بد است و خدا مي داند و شما نمي دانيد.

در اينجا بود كه جندب بن عبدالله عرض كرد: «و الله ما بنا الا ان تضاموا فما نحن؟ فانا نعلم ان القوم سيطلبون مودتنا بكل ما قدروا عليه ولكن حاش لله ان نوازر الظالمين و تظاهر المجرمين و نحن لكم شيعة و لهم عدو.» [6] يعني؛ به خدا سوگند ما نگراني نداريم جز آنكه شما مورد ظلم و ستم قرار گيريد وگرنه ما چه هستيم؟ زيرا ما مي دانيم كه اين مردم در آينده ي نزديكي به هر گونه در صدد جلب دوستي ما برمي آيند، ولي خدا نخواسته باشد و محال است كه ما ستمكاران را كمك كنيم و از مجرمان پشتيباني كنيم در صورتي ما كه شيعيان شماييم و دشمنان اينان.


پاورقي

[1] نهج‏البلاغه، نامه‏ي 36.

[2] زندگاني اميرالمؤمنين (ع)، ج 1، ص 241 و 254.

[3] احتجاج، طبرسي، ص 149.

[4] سوره‏ي نساء، آيه 19.

[5] سوره‏ي بقره، آيه 216.

[6] انساب الاشراف، ج 3، ص 149.