بازگشت

موضع امام حسين در صلح با معاويه


البته يك نكته كه تذكر آن در اينجا لازم است، اين مطلب است كه از پاره اي روايات نقل مي شود كه امام حسين (ع) در آغاز مايل به چنين مصالحه اي نبود ولي هنگامي كه به صورت سؤال، نه اعتراض، از امام حسن (ع) علت و وجه آن را پرسيد و پاسخ كافي شنيد آن را پذيرفت و ديگر سخني اظهار نكرد و راضي شد، و آن روايتي است كه ابن شهرآشوب در كتاب مناقب به طور مرسل و بدون سند نقل كرده كه متن آن اين گونه است: «و دخل الحسين عليه السلام علي أخيه باكيا ثم خرج ضاحكا! فقال له مواليه: ما هذا؟ قال: أتعجب من دخولي علي امام أريد أن اعلمه فقلت: ماذا دعاك الي تسليم الخلافة؟ فقال: الذي دعا اباك فيما تقدم.» [1] يعني؛ امام حسين (ع) گريان نزد برادرش رفت ولي خندان بيرون آمد، برخي از بستگان آن حضرت علت آن را پرسيدند. حضرت فرمود: تعجب مي كنم از اينكه من نزد او مي رفتم كه چيزي به او ياد دهم و به او گفتم: چه انگيزه اي تو را وادار كرد كه خلافت را واگذار كني؟ پاسخ داد: همان انگيزه اي كه در گذشته پدرت را واداشت.

ولي اين روايت گذشته از اينكه روايت مرسلي است و سندي ندارد دنباله اي نيز دارد كه با روايات ديگري كه در اين باره نقل شده مخالف است و از اين نظر نيز مورد خدشه است زيرا دنباله اين حديث اين گونه است: «قال: فطلب معاوية البيعة من الحسين فقال الحسن يا معاوية لا تكرهه فانه لن يبايع ابدا أو يقتل! و لن يقتل حتي يقتل أهل بيته، و لن يقتل أهل بيته حتي يقتل أهل الشام» يعني؛ معاويه از حسين (ع) درخواست كرد كه با او بيعت كند ولي امام حسن به او گفت: «اي معاويه او را مجبور به اين كار نكن كه او هرگز بيعت نخواهد كرد تا اينكه كشته شود، و كشته نشود مگر وقتي كه خاندانش نيز با او كشته شوند، و خاندانش كشته نشوند مگر آنكه اهل شام كشته شوند!»

همان گونه كه گفته شد اين ذيل نيز گذشته از اينكه مرسل و بدون سند نقل شده با روايات ديگري كه در اين باره رسيده مخالف است، مانند اين حديث كه از رجال كشي نقل شده كه به سندش از فضيل، غلام محمد بن راشد روايت كرده كه مي گويد: از امام صادق (ع)


شنيدم كه فرمود: «ان معاوية كتب الي الحسن بن علي صلوات الله عليهما ان اقدم انت و الحسين و أصحاب علي، فخرج معهم قيس بن سعد بن عبادة الانصاري فقدموا الشام، فأذن لهم معاوية و أعد لهم الخطباء فقال: يا حسن قم فبايع، فقام و بايع، ثم قال للحسين (ع): قم فبايع، فقام فبايع ثم قال: يا قيس قم فبايع، فالتفت الي الحسين (ع) ينظر ما يأمره، فقال: يا قيس انه امامي - يعني الحسن (ع)» [2] يعني؛ معاويه نامه اي براي امام حسن (ع) نوشت كه تو و حسين و ياران علي به نزد من آييد. و آن حضرت و همراهان و از جمله قيس بن عباده به نزد معاويه رفتند، و در آن مجلس معاويه به امام حسن (ع) گفت كه برخيزد و بيعت كند و آن حضرت برخاست و بيعت كرد، آن گاه به حسين (ع) گفت كه برخيزد و بيعت كند و آن حضرت برخاست و بيعت كرد، سپس به قيس گفت كه برخيزد و بيعت كند، قيس به سوي امام حسين (ع) متوجه شد تا او چه دستوري به قيس مي دهد، و امام حسين (ع) فرمود: «اي قيس امام من او است (يعني امام حسن).»

و نيز اين حديث مخالف است با حديثي كه از كتاب اخبار الطوال نقل شده كه در آن حديث آمده چون كار صلح با معاويه به پايان رسيد عدي بن حاتم (كه از اين ماجرا ناراضي بود) به همراه عبيدة بن عمر به نزد امام حسين (ع) آمد و عرض كرد: «يا أباعبدالله شريتم الذل بالعز، و قبلتم القليل و تركتم الكثير أطعنا اليوم و أعصنا الدهر، دع الحسن و ما رأي من الصلح، و اجمع اليك شيعتك من اهل الكوفة و غيرها و ولني و صاحبي هذه المقدمة فلا يشعر ابن هند الا و نحن نقارعه بالسيوف.» يعني؛ اي اباعبدالله خواري را به عزت خريداري كرديد، و اندك را پذيرفته و بسيار را رها نموديد، يك امروز سخن مرا بپذير و براي هميشه (از اين پس) با سخنم مخالفت كن. بيا و امام حسن و نظريه ي صلح او را واگذار و پيروان و شيعيان خود از مردم كوفه و ديگران را جمع آوري كن و مرا با اين (شخص) همراهم بر آنها فرمانروا كن تا ما ناگهان با شمشيرهاي كشيده بر فرزند هند (معاويه) يورش بريم!

امام (ع) در پاسخش فرمود: «انا قد بايعنا و عاهدنا و لا سبيل لنقض بيعتنا» [3] يعني؛ ما بيعت كرديم و معاهده اي داريم و راهي براي شكستن بيعت نيست.


همچنين مخالف است با گفتار شيخ مفيد (ره) در كتاب ارشاد كه از اصحاب سيره روايت كرده كه گفته اند: «لما مات الحسن (ع) تحركت الشيعة بالعراق و كتبوا الي الحسين (ع) في خلع معاوية و البيعة له، فامتنع عليهم و ذكر ان بينه و بين معاوية عهدا و عقدا لا يجوز نقضه حتي تمضي المدة فاذا مات معاوية نظر في ذلك» [4] يعني؛ چون حسن (ع) از دنيا رفت شيعيان عراق به جنبش درآمدند و براي حسين (ع) نوشتند معاويه را از خلافت خلع كرده و با او بيعت كنند، امام (ع) از اين كار خودداري كرد و يادآور شد كه ميان او و معاويه عهد و پيماني است كه شكستن آن جايز نيست تا آن زمان كه پيمان به پايان برسد، و هر گاه معاويه بميرد آن گاه در اين باره انديشه خواهد كرد.

و نيز مخالف است با اين نامه و پاسخي كه از آن حضرت نقل شده است.


پاورقي

[1] مناقب، ج 4، ص 34.

[2] بحارالانوار، ج 44، ص 61 به نقل از رجال کشي.

[3] حياة الامام الحسين (ع)، ج 2، ص 116 نقل از الاخبار الطوال دينوري، ص 203 و در کتاب انساب الاشراف (ج 3، ص 151) اين گفتار را به حجر بن عدي نسبت داده‏اند که با مختصر تفاوتي نظير اين سخنان را به امام حسين (ع) عرض کرد و امام (ع) همان گونه که ذکر شد پاسخ او را فرمود.

[4] ارشاد مفيد (مترجم)، ج 2، ص 29، و در کتاب انساب الاشراف (ج 3، ص 152) نام اين شيعيان را ذکر کرده مانند بنوجعده و ديگران.