بازگشت

جاهليت و ارتباط آن با حادثه ي عاشورا


ارتباط باورها و خلقيات عصر جاهلي با حادثه خونين عاشورا مسأله ي بسيار مهمي است از اين رو در آغاز بحث مطالبي را درباره آن بيان مي كنيم:

حوادث اجتماعي هر اندازه بزرگ تر و مهم تر باشند علل و زمينه هاي پيدايش آنها، از نظر زماني طولاني تر است و عوامل زيادتري در پيدايش آن ها دخيل هستند. انقلاب هاي اجتماعي نيز از آن جهت كه واكنش هايي هستند عليه اوضاع حاكم، وقتي منجر به خشونت و خونريزي مي شوند از اين لحاظ علاوه بر موارد مذكور ويژگي خاصي نيز مي يابند.

بنابراين عوامل پيدايش برخي از رويدادهاي سياسي اجتماعي به روزها، يا حداكثر، چند ماه قبل برمي گردد در حالي كه علل برخي ديگر از آنها را بايد در ده ها سال قبل از تاريخ وقوع، جست و جو كرد.


قيام سالار شهيدان حضرت اباعبدالله الحسين عليه السلام به عنوان بزرگترين حادثه تاريخ اسلام، بعد از رحلت پيامبر صلي الله عليه و سلم؛ و به عنوان يك انقلاب بزرگ اجتماعي، از حوادث نوع دوم به شمار مي رود.

ما معتقديم آنچه بعد از رحلت پيامبر صلي الله عليه و آله در سقيفه بني ساعده رخ داد، ريشه در حوادث عصر رسالت داشت و آنها نيز به نوبه خود در حوادث قبل از اسلام ريشه مي گرفت؛ و حادثه عاشورا يكي از پيامدهاي تلخ سقيفه بني ساعده است. چنان كه مهيار ديلمي در غديريه خود مي گويد:



اضاليل ساقت مصاب الحسين عليه السلام

و ما قبل ذاك و ما قد تلا



فيوم السقيفة يا بن النبي

طرق يومك في كربلا



و غصب ابييك علي حقه

و امك حسن ان تقتلا [1]



و ابوذر غفاري در كنار كعبه فرمود:«اگر ولايت و امامت كسي را كه خداي سبحان او را مقدم داشت مي پذيرفتيد؛ ولي خدا مرحوم و درمانده نمي ماند و هيچ واجبي از واجبات الهي ضايع نمي گرديد.» [2] .

چنان كه ابن عباس به مردم بصره گفت: «اي امتي كه در دين خود سرگردان شده ايد توجه كنيد! اگر آن كس را كه خدا مقدم داشته بود پيش انداخته، و آن كس را كه خداوند واپس زده عقب مي رانديد، و وراثت و ولايت را در همان جايگاهي كه خداوند قرار داده مي نهاديد، هيچ نقصاني در ترتيب آنچه خداوند مقرر فرموده بود پديد نمي آمد و دوستي از دوستان خدا فقير نمي گشت و (حتي) دو نفر در حكم خدا با هم اختلاف نمي كردند و هرگز افراد امت درباره چيزي از كتاب خدا با هم درگير نمي شدند! پس بچشيد پيامد اين تفريط و كوتاهي خود را كه به دست خويش انجام داديد.»


«به زودي آنان كه ستم كردند خواهند دانست كه به كدامين سرانجام دچار خواهند شد.» [3] .

و سقيفه نيز به عنوان يك پديده اجتماعي، ناگهاني تحقق پيدا نكرد و ريشه هاي آن را بايد در عصر جاهليت و جريانات سياسي و اجتماعي عصر نبوت جست و جو كرد. در حقيقت سقيفه پيامد بازگشت معيارها و ملاك هاي جاهلي بود.

امام علي عليه السلام در اين زمينه مي فرمايد:

«الا و ان بليتكم قد عادت كهيئتها يوم بعث الله نبيه» [4] .

آگاه باشيد! تيره روزي ها درست همانند زمان بعثت پيغمبر صلي الله عليه و آله بار ديگر به شما روي آورده است.

از اين ديدگاه، همه ي بدبختي ها، انحرافات و بدعت هايي كه متوجه اسلام گرديد و همه ي ستم هايي كه بر اولياء خدا رفت، به سقيفه مي رسد و همه ي بدبختي هاي بعد از هجرت به جريانات قبل از هجرت، و همه ي مشكلات قبل از هجرت به بعضي از صناديد قريش منتهي مي شود كه منافقانه اظهار اسلام كردند. امام درباره ي اين عناصر فاسد در جامعه اسلامي و فرصت جويي آنان براي رجعت طلبي فرمود:

«... ما اسلموا و لكن استسلموا و اسروا الكفر، فلما وجدوا اعوانا عليه اظهروه» [5] .

اينان مسلمان نشدند بلكه فقط تظاهر به مسلماني كردند و كفر در دل پروراندند و آنگاه كه يار و همدستاني يافتند كفر پنهان خويش را آشكار نمودند.

رويدادهاي پس از رحلت رسول خاتم صلي الله عليه و آله اين حقيقت را تصديق مي كند كه عوامل رجعت طلب براي برگرداندن سنت ها و عقايد دوران كهن با جديت تلاش كردند و عده اي از افراد ضعيف الايمان نيز به خاطر سستي اعتقاد با سكوت خويش زمينه را براي قدرت يابي گروه نخست فراهم نمودند و به تدريج جامعه ي اسلامي به تباهي كشيده شد.


البته اين ارتجاع دور از انتظار نبود؛ زيرا علاوه بر اينكه مشركين به طور كلي در حجاز ريشه كن نشدند تعدادي از صحابه پيامبر صلي الله عليه و آله نيز تظاهر به اسلام مي كرده و ايمان واقعي به رسالت حضرت صلي الله عليه و آله نياورده بودند. اصولا در هر انقلاب فرهنگي، سياسي و اجتماعي چنين پديده اي قابل پيش بيني است؛ زيرا در هر نهضتي اولا تحول اعتقادي - اخلاقي در افراد به كمال نمي رسد، ثانيا همه افراد، مشمول تحول نمي شوند در نتيجه هم بقاياي آثار اعتقادي - اخلاقي گذشته تا حدي در فرد مؤمن باقي مي ماند و هم عناصر تحول ناپذير نقش ايفا مي كنند و زمينه ي بازگشت جامعه به نظام پشين را فراهم مي نمايند.

بي توجهي عده اي از مسلمانان صدر اسلام به جريان غدير خم و ولايت علي عليه السلام و تشكيل سقيفه بني ساعده به همين دلايل بوده است و امام باقر عليه السلام در اين باره فرمود:

«ان رسول الله صلي الله عليه و آله لما قبض صار الناس كلهم اهل جاهلية الا اربعة، علي و المقداد و سلمان و ابوذر...» [6] .

هنگامي كه رسول خدا صلي الله عليه و آله از دنيا رفت همه مردم به جاهليت برگشتند. بجز چهار نفر: علي، مقداد، سلمان و ابوذر كه بر دين اسلام استوار باقي ماندند.

عمر بن ثابت نيز مي گويد از امام صادق عليه السلام شنيدم كه فرمود:«بعد از رحلت پيامبر خاتم صلي الله عليه و آله همه مردم به جاهليت برگشتند مگر سه نفر: سلمان، مقداد و ابوذر. گرچه غير از اينها نيز سي و هفت نفر نزد علي بن ابي طالب آمدند و اعلام وفاداري با او نمودند، ليكن وقتي حضرت عليه السلام از آنها خواست كه (به نشانه ي وفاداري) فردا سرهاي خود را بتراشند و آماده ي فداكاري شوند به جز اين سه نفر كسي نيامد حتي عمار بن ياسر نيز بعد از ظهر آمد. لذا حضرت عليه السلام به آنها فرمود: برگرديد كه نيازي به شما ندارم! شما در تراشيدن موهاي سر خود مرا اطاعت نكرديد چگونه ممكن است از جان خود در اين جهت بگذريد؟! برويد حاجتي به شما نيست». [7] و علي عليه السلام بعد از جريان سقيفه با قلبي


محزون فرمود:«هان! به هوش باشيد كه دست از ريسمان اطاعت برگرفته ايد. و با تجديد رسوم جاهليت دژ محكم الهي را در هم شكسته ايد.... آگاه باشيد! كه پس از هجرت، (دوباره) همچون اعراب باديه نشين شده ايد، و بعد از اخوت و برادري و اتحاد و الفت به احزاب مختلف تقسيم گشته ايد، از اسلام به نام آن اكتفا كرده ايد و از ايمان جز تصور و ترسيمي از آن چيزي نمي شناسيد... گويا مي خواهيد با هتك حريم الهي و نقض پيماني كه خداوند آن را مرز قانون خويش در زمين و موجب امنيت مخلوقش قرار داده، اسلام را وارونه كنيد...!» [8] .


پاورقي

[1] الغدير، عبدالحسين الاميني، ج 4، ص 248؛ گمراهي و حيرت‏ها به حدي رسيد که عزاي حسين عليه‏السلام و مصيبت‏هاي قبل و بعد از آن را به پا کرد. اي زاده مصطفي اين خود روز سقيفه بود که راه کربلا را هموار کرد و از آنجا که حق پدرت علي و مادرت فاطمه غصب گرديد تو را کشتند.

[2] لو قدمتم من قدم الله و اخرتم من اخر الله، و جعلتم الولاية حيث جعلها الله، لما عال ولي الله، و لما ضاع فرض من فرائض الله. الاحتجاج، طبرسي، ج 1، تحقيق هادي بهادري، ص 367.

[3] امالي، شيخ مفيد، ص 60.

[4] نهج‏البلاغه، خطبه‏ي 16.

[5] همان، نامه‏ي 16.

[6] بحار الانوار، ج 22، ص 333.

[7] الاختصاص، شيخ مفيد، تحقيق علي‏اکبر غفاري، ص 6.

[8] نهج‏البلاغه، خطبه‏ي 192.