بازگشت

خروش حسين و شكست سكوت


امام حسين (ع) پس از شهادت برادرش امام حسن (ع)، امام و پيشواي شيعيان شد و حدود ده سال با معاويه از در صلح وارد شد و طبق صلحنامه برادرش عمل كرد. در پاسخ مردم عراق نيز، كه پس از شهادت امام حسن (ع) از او خواستند قيام كند، فرمود: بين او و معاويه پيماني است كه زمان آن به پايان نرسيده است، لذا نقض آن جايز نيست. [1] معاويه در رجب سال شصت هجرت از دنيا رفت و خلافت طبق دسيسه هايي كه از قبل طراحي شده بود به يزيد رسيد. در دوران يزيد، اختناق شديدي كه يادگار زشت دوران معاويه بود تا حد زيادي فروكش كرد. خام بودن يزيد و نالايقي او باعث شد كه شالوده حكومت استبدادي و ضد ديني او از هم بپاشد. يزيد ديگر آن شيادي و شيطنت معاويه را نداشت. او به قدري سبكسر و بي كفايت بود كه طينت پليد خود را در همان روزهاي نخستين حكومتش آشكار كرد. يزيد به طور علني كارهاي خلاف شروع انجام مي داد و آشكارا احكام اسلام را زير پا مي گذاشت مسعودي مي نويسد: «يزيد مردي عياش بود و با حيوانات شكاري و سگ و ميمون و يوز پلنگ بازي مي كرد... و كارهاي فسق يزيد به ياران و كارگزارانش نيز سرايت كرد. در دوران او غنا در مكه و مدينه ظاهر، و آلات لهو به كار گرفته شد و مردم آشكارا به شراب خوراگي پرداختند». [2] .

مردم مدينه هيأتي را براي تحقيق و بررسي از احوال شخصي يزيد به شام اعزام كردند. وقتي آنان بازگشتند گفتند: «ما از نزد مردي مي آييم كه دين ندارد؛ شراب مي نوشد؛ طنبور مي نوازد؛ كنيزكان رامشگر دارد؛ با سگان بازي مي كند و با دزدان و جوانان (عياش) شب نشيني مي كند...». [3] هنگامي كه عبداله بن حنظله بر ضد او قيام كرد گفت: «اي مردم! به خدا سوگند ما بر يزيد نشوريديم تا اينكه ترسيديم از آسمان بر ما سنگ ببارد! مردي كه با مادران و دختران و خواهران (خود) ازدواج مي كند و شراب مي نوشد و نماز را ترك مي كند!». [4] .

باري، شجره خبيثه اموي، كه همانند دمل چركيني از زمان رسول خدا (ص) در پيكر مقدس دين درآمده بود، بتدريج بر عفونتش افزوده شد، ليكن نه در دوران علي (ع) و نه در دوران امام حسن (ع) و نه حتي در دوران دهساله اول امامت امام حسين (ع)، به اصطلاح نرسيده و زمان نيشتر زدن آن نشده بود. در زمان حكومت يزيد اين دمل سرطاني رسيد و آماده نيشتر زدن شد و بايد هر چه زودتر به دست جراحي زبردست و دلير نيشتر مي خورد تا بدن اسلام از دست ميكربهاي مضر آن خلاص شود و از خطر مرگ نجات يابد. در اينجا بود كه امام حسين (ع) ديد ديگر به هيچ وجه درنگ جايز نيست و بايد هر چه سريعتر حركت و نهضت افشاگرانه و تجديد حيات دين را بياغازد وكوس مخالفت با امويان و نبرد با بي دينان را به صدا درآورد تا خفتگان فريب و غفلت را بيدار كند و چراغ هدايتي را كه به دست جدش بنيانگذاري و روشن شده بود و با زحمات پدر و با صبر و خون دل خوردن برادرش تا آن روز روشن مانده بود از خطر خاموش شدن هميشگي آن جلوگير كند.

اقيانوس صبر و بردباري به تلاطم درآمد و لبريز شد و زمان هنگامه به پاداشتن و بر هم زدن دستگاه عياشي يزيد و ويران كردن لانه فساد امويان فرارسد! حسين آن شير بيشه شجاعت غريد و خروشيد و سكوت مرگبار و اسلامكش بيست ساله اموي را در هم شكست و بساط ننگين يزيد را بر چيد و نهضت احياگرانه و اصلاح طلبانه خود را آغازيد و فرياد خونين افشاگرانه اش در سراسر پيچيد!

مورخ نامدار و متكلم بزرگوار و فقيه متفكر شيعه، شيخ مفيد رضوان اله عليه در اين باره نوشته است:

«هنگامي كه (امام) حسن (ع) از دنيا رفت شيعيان عراق به جنبش آمدند و به (امام) حسين (ع) درباره خلع معاويه و بيعت با آن حضرت نامه نوشتند؛ ليكن امام امتناع ورزيد و ياآور شد كه بين او و معاويه عهد و پيماني است تا مدت آن به پايان نرسد نقض آن جايز نيست. پس از اينكه معاويه بميرد در اين مورد فكري خواهد كرد.

زماني كه معاويه مرد و مدت صلحي كه (امام) حسين (ع) را از فراخواندن مردم به سوي خود جلوگيري مي كرد سپري شد، امر امامت خويش را، تا حدي كه ممكن بود، آشكار كرد و در هر فرصتي كه پيش مي آمد از حق خود براي كساني كه بدان آگاهي نداشتند، پرده برمي داشت، تا اينكه به ظاهر براي او ياوراني گرد آمدند. آنگاه حضرت، مردم را به جهاد دعوت كرد و براي نبرد كمر همت بست؛ همراه فرزندان و خانواده اش از حرم خدا و حرم رسول خدا به جانب عراق رهسپار گرديد تا از شيعيان خود ياري جويد كه وي را براي جنگ با دشمنان دعوت كرده بودند و پيشاپيش خود پسر عمويش، مسلم بن عقيل - رضي الله و ارضاه - را براي فراخواندن مردم كوفه به سوي خدا و بيعت بر جهاد بدان سو گسيل داشت. پس مردم كوفه با مسلم بر اين امر بيعت كردند و پيمان بستند و ياري آن حضرت و خير خواهيش را تضمين نمودند و در اين مورد با او پيمان بستند و ميثاق خود را محكم كردند. سپس طولي نكشيد كه پيمان خود را شكستند و او را ياري نكرده، به دشمن تسليمش كردند! آنگاه آن حضرت در بين آنان كشيده شد و آنها از او دفاع نكردند! بلكه به جنگ حسين (ع) رفتند. او را محاصره، و از رفتن او به ديگر سرزمينهاي خدا جلوگيري، و او را ناچار كردند به جايي رود كه نه ياوري بيابد و نه راه گريزي داشته باشد! بين او و آب فرات حايل شدند تا اينكه بر او دست يافته، وي را كشتند! پس آن حضرت شهيد شد - در همان راهي كه پدر و برادرش جان باختند - در حالي كه تشنه، رزمنده، شكيبا، پاداشجو و ستم ديده بود! بيعتش را شكستند و حرمتش را ناديده گرفتند؛ به هيچ يك از پيمانهاي او وفا نشد و هيچ يك از ميثاقها در مورد وي رعايت نگرديد!!!». [5] .


پاورقي

[1] ارشاد مفيد، ج 2 ص 32؛ اعلام الوري، ص 222.

[2] مروج الذهب، ج 2 ص 77.

[3] تاريخ طبري، ج 4 ص 368؛ کامل ابن‏اثير، ج 3 ص 307.

[4] طبقات ابن‏سعد، ج 5 ص 66؛ المنتظم ابن‏جوزي، ج 6 ص 19.

[5] ارشاد شيخ مفيد، ج 2 ص 32 - 31.