بازگشت

صبر و استقامت علي


رسول خدا (ص) اين مشكلات و مصائب را قبلا پيشگويي كرد و به علي (ع) دستور صبر داده بود؛ [1] پس مصلحت اسلام و مسلمانان در سكوت بود. پيامبر (ص) علاوه بر علي (ع) به نخبگان انصار نيز دستور صبر و بردباري داده بود و هنگامي كه سپاه اسلام را براي سركوبي شورش جيره العرب و جنگ مرتدان بسيج نمود خالد بن وليد را به فرماندهي آنان گمارد. ثابت بن قيس بن شماس انصاري برخاست و گفت: «يا معشر قريش! أما كان فينا رجلا يصلح لما تصلحون له؟ أما و الله ما نحن عميا عما نري و لا صما عما نسمع و لكن امرنا رسول الله بالصبر فنحن نصبر» [2] اي گروه قريش! آيا در بين ما مردمي نيست كه صلاحيت داشته باشد براي آنچه شما صلاحيت داريد؟! آگاه باشيد به خدا سوگند ما از آنچه مي بينم كور و از آنچه مي شنويم كر نيستيم، ليكن رسول خدا (ص) به ما دستور صبر داده پس ما صبر مي كنيم. اميرالمؤمنين (ع) مي فرمايد من براي حفظ اصل دين حق خودم دست كشيدم و با ابوبكر بيعت كردم. [3] آري، علي (ع) براي حفظ اسلام صبر كرد؛ در حالي كه - به تعبير خودش - گويي در گلويش استخوان و در چشمش خار بود! اوضاع چنين بود تا خليفه اول از دنيا رفت و حكومت را طبق قرارداد قبلي [4] به عمر سپرد. او نيز كشته شد. ليكن كار را چنان سامان داد كه خلافت به عثمان رسيد. با آمدن عثمان، كه از تيره امويان بود، بني اميه به آرزوي ديرين خود رسيدند و راه براي اشغال پستهاي كليدي ولايات بهتر بازشد، لذا زمينه هاي تبديل خلافت اسلامي به سلطنت و پادشاهي از زمان عثمان شروع شد. وقتي مردم بر ضد عثمان شوريدند و خانه او را محاصره كردند، مروان حكم، كه داماد و همه كاره دستگاه خلافت او بود مقابل مسلمانان ايستاد و فرياد زد: «جئتم تريدون أن تنزعوا ملكنا من أيدينا؟!». آمده ايد و مي خواهيد پادشاهي ما را از دستمان بيرون كنيد؟ مي بينيد مروان تصريح دارد كه اين خلافت پادشاهي است و از آن آنهاست!

بعدها بر اثر كارهاي عثمان و اينكه امويان را بر گرده مسلمانان سوار كرده بود، مردم بر ضد او شوريدند و سرانجام وي را كشتند. آنگاه خلافت را به اميرالمؤمنين (ع) عرضه كردند. حضرت در ابتداي امر نمي پذيرفت و مي فرمود: «دعوني و التمسوا غري» رهايم كنيد و سراغ ديگري برويد. چون آينده تاريك اين حكومت براي حضرت روشن بود. حكومت علي (ع) در ابتداي امر با سه مشكل بزرگ روبرو بود: اول - فاصله مردم از اسلام و انحراف جامعه از مسير اصلي اسلام. دوم - وجود افراد طمع كار و كساني كه دندان طمع براي خلافت و پستهاي بزرگ تيز كرده بودند، همانند طلحه و زبير. سوم - معاويه و ياران فاسق و فاجر او كه كوس استقلال و طغيان و سركشي را به صدا درآورده بودند؛ لذا است كه آينده نگري حكومت اميرالمؤمنين (ع) چندان نيازي به علم غيب هم نداشت. [5] .


پاورقي

[1] ر ک: بحارالانوار، ج 28 ص 84 - 37.

[2] تاريخ يعقوبي، ج 2 ص 129.

[3] الغارات، ص 203 - 202؛ شرح نهج‏البلاغه، ص 451 نامه 62.

[4] ر ک: الامامه و السياسه، ج 1 ص 20؛ شرح نهج‏البلاغه ابن‏ابي‏الحديد، ج 6 ص 11.

[5] ر ک: فتوح ابن‏اعثم، مجلد 1 ص 450.