بازگشت

سرچشمه تمامي مصيبتها


همانگونه كه گذشت قريش و امويان وقتي ديدند در مقابل سيل خروشان و موج توفنده اسلام، تاب و توان مخالفت و مقاومت را ندارند ناگزير خود را داخل جرگه مسلمانان نمودند. بعدها نيز ماجرايي پيش آمد كه به نفع آنان تمام شد. امويان چون خودشان سابقه سوء داشتند و پرونده شان بسيار تيره و تار بود، نتوانستند مستقيما وارد عمل شوند، ولي دوستان آنها راه را برايشان هموار كردند.

نخستين توطئه بزرگ و بسيار خطرناك آنان كه مسير تاريخ اسلام را دگرگون و منحرف كرد، اين بود كه خلافت و امامت را از محور اصلي آن خارج ساختند و نگذاشتند وصي و جانشين رسول خدا (ص) به خلافت برسد و مسلمانان را همانگونه كه دستور اسلام است رهبري و هدايت كند. اينان پيامبر (ص) را به ناچار تحمل كردند ولي مصمم شدند به هر قيمتي كه شده نگذارند كسي از اهل بيت آن حضرت زمام امور را به دست گيرد! رسول خدا خود از اين توطئه بزرگ بخوبي مطلع بود؛ زيرا هنگامي كه در سفر حجةالوداع در عرفات خطبه خواند و خواست دوازده امام و جانشين خود را معرفي كند سر و صدا كردند و گويا خطبه حضرت را بر هم زدند!! [1] .

همچنين در غدير خم، چون مي دانستند رسول خدا (ص) مي خواهد جانشين خود را رسما اعلام كند، حاضر نبودند گرد رسول خدا (ص) جمع شوند و سخنان حضرتش را بشنوند؛ لذا علي (ع) را مأمور كرد تا آنان را جمع كرده و ناراحتي و گلايه خود را از آنان اظهار نمود. [2] .

پيامبر (ص) در روزهاي آخر عمر شريف خود، مي ديد كه توطئه انحراف خلافت و غصب حق مسلم اميرالمؤمنين (ع) بسيار حساب شده و قوي است، خواست با اعزام سپاه اسامه به سر حدات روم، منافقان و نامحرمان را از مدينه بيرون كند تا علي (ع) زمام امور را به دست گيرد، [3] ليكن آنان نپذيرفتند و از مدينه خارج نشدند و هر چه حضرت اصرار فرمود نتيجه اي نبخشيد! وقتي چنين شد، آن حضرت تصميم گرفت در لحظات آخر عمرش، ولايت و خلافت اميرالمؤمنين (ع) را با نوشتن مكتوبي تضمين و تثبيت كند؛ لذا فرمود: «ايتوني بدواة و كتف أكتب لكم كتابا لا تضلوا بعدي أبدا» دوات و كتفي برايم بياوريد، مكتوبي برايتان بنويسم تا پس از من هرگز گمراه نشويد. شخصي برخواست امر رسول خدا (ص) را امتثال كند، اما شخصي گفت، ارجع فانه يهجر حسبنا كتاب الله»!! برگرد، زيرا اين مرد هذيان مي گويد! كتاب خدا ما را كافي است! كساني كه در خانه رسول خدا (ص) جمع شده بودند اختلاف كردند و سر و صدا شروع شد. گروهي مي گفتند سخن همان است كه اين شخص مي گويد!! [4] و چه زيبا و دقيق گفت ابن عباس كه تمام مصيبتها از اينجا شروع شد!!!

مسأله بسيار مهم اين است كه همان شخص بعد در دوران خلافت خود، از اين كار پرده برداشت و به ابن عباس چنين گفت: «اي عبد ا... بر گردن تو چند قرباني باد اگر از آنچه مي پرسم كتمان كني! آيا هنوز نزد پسر عمويت از امر خلافت چيزي هست؟ گفتم: آري. گفت: آيا مي پندارد كه رسول خدا (ص) او را (به خلافت) نصب كرده است؟ گفتم: آري. به علاوه من از پدرم از آنچه او ادعا مي كند پرسيدم، گفت: راست مي گويد. آنگاه عمر گفت: همانا رسول خدا (ص) در مورد وي طرفي از سخن بود كه نه حجتي را اثبات مي كند و نه قاطع عذر است، گاهي مايل بود كارش را سامان بخشد، هر آينه در هنگام بيماري اراده كرد كه به نام او تصريح كند ولي من به خاطر دلسوزي و حفظ اسلام نگذاشتم. نه، سوگند به پروردگار كعبه هرگز قريش او را نمي پذيرفتند و اگر به خلافت مي رسيد عرب از سراسر نواحي بر او مي شوريدند. پس رسول خدا (ص) دانست كه من از تصميم دروني او آگاه شده ام پس از اين كار خودداري كرد.» [5] .

اجتماع عجولانه انصار در سقيقه بني ساعده و رايزني آنان در مورد خلافت و انتخاب سعد بن عباده، در حالي كه هنوز لحظاتي بيش از رحلت رسول خدا (ص) نگذشته بود و با توجه به اين نكته كه انصار، مسلمانان واقعي و بعدها نيز از ياوران مخلص أميرالمؤمنين (ص) بودند، اين ماجرا را بخوبي برملا مي سازد كه سران قريش و مهاجر قبلا توطئه انحراف خلافت را طراحي كرده، به تفصيلي كه انصار نيز از آن آگاه بودند و چنان مسأله غصب خلافت و تصاحب آن حتمي بود و هيچگونه اميدي براي علي (ع) نبود كه انصار قبل از اينكه به علي (ع) پيشنهاد خلافت كنند، سريعا در سقيفه تجمع نموده، به مشورت پرداختند؛ زيرا نمي خواستند مهاجران از آنان پيشي گيرند و حباب بن منذر انصاري در سقيقه بني ساعده بدين موضوع تصريح كرد. [6] .


پاورقي

[1] مسند احمد حنبل، ج 5 ص 93؛ تاريخ بغداد، ج 2 ص 126؛ کمال الدين، ج 1 ص 273 - 72؛ عمده ابن‏بطريق، ص 421؛ الغدير و المعارضون، ص 72 - 61.

[2] مناقب ابن‏مغازلي، ص 25؛ عمده ابن‏بطريق، ص 107؛ الغدير ج 1 ص 22؛ الغدير و المعارضون، ص 74.

[3] ارشاد شيخ مفيد، ج 1 ص 181 - 180؛ اعلام الوري، ص 133؛ بحارالانوار، ج 22 ص 466؛ في رحاب ائمه اهل البيت، ج 1 ص 290.

[4] طبقات ابن‏سعد، ج 2 ص 244؛ مسند احمد حنبل، ج 1 ص 325؛ صحيح بخاري، ج 5 ص 137؛ ارشاد شيخ مفيد؛ ج 1 ص 184؛ اعلام الوري، ص 135؛ شرح نهج‏البلاغه ابن‏ابي‏الحديد، ج 5 ص 51؛ بحار الانوار؛ ج 22 ص 468؛ حق اليقين بشر، ج 1 ص 214.

[5] شرح نهج‏البلاغه ابن‏ابي‏الحديد، ج 12 ص 21؛ کشف الغمه، ج 2 ص 46.

[6] ر ک: الامامه و السياسه، ج 1 ص 8 - 7؛ انساب الاشراف ج 1 ص 580؛ تاريخ طبري، ج 2 ص 458 - 457؛ شرح نهج‏البلاغه ابن‏ابي‏الحديد، ج 2 ص 38.