بازگشت

ماه محرم- سال هفتم هجري قمري


دعوت پادشاهان و حاكمان به دين اسلام از سوي پيامبر اكرم صلي الله عليه و آله.

پس از آن كه در ذي قعده سال ششم هجري ميان پيامبر صلي الله عليه و آله و مشركان مكه در سرزمين حديبيه، صلحي برقرار گرديد و طرفين، متعهد گرديدند كه به يك ديگر و قبايل وابسته، تعرض نكنند، در اين هنگام براي پيامبر اسلام صلي الله عليه و آله، فرصتي مناسب فراهم گرديد تا به خاطري آسوده دين اش را به شبه جزيره عربستان گسترش دهد و ديگر ملت ها را از شرك و كفر رهايي بخشد.

در آن زمان، دو حاكميت بزرگ رقيب يك ديگر، در همسايگي عربستان حكومت مي راندند و بسياري از حكومت هاي داخل عربستان، خاورميانه، شمال آفريقا و جنوب آسيا، مستعمره و يا خراج گذار آن دو و مورد پشتيباني آنان بودند.

اين دو امپراتوري بزرگ عبارت بودند از: 1 - دولت ساسانيان ايران. 2 - امپراتوري روم شرقي.

سرزمين حجاز (كه جزئي از شبه جزيره عربستان است) ميان اين دو امپراتوري از طريق حكومت هاي محلي وابسته، محصور بود و در حقيقت، منطقه اي بود بي طرف ميان دو ابر قدرت عصر خود.

پيامبر صلي الله عليه و آله و مسلمانان، پس از دفع كينه ورزي هاي طوايف و قبايل حجاز، به ناچار روزي با اين حكومت ها روبرو مي شدند. بدين جهت، آن حضرت لازم ديد با ارسال نامه هايي براي پادشاهان و حاكمان آن عصر، آنان را به دين اسلام دعوت كند، تا بدون جنگ و خون ريزي، ملت ها هدايت يافته و به دين خدا بگروند و يا حداقل، حجت بر آنان تمام شده باشد.

پيامبر اسلام صلي الله عليه و آله پس از مشورت با اصحاب و ياران خود، در يكي از روزهاي ماه محرم سال هفتم قمري براي شش تن از زمامداران جهان نامه اي نوشت و به وسيله شش تن از ياران خود براي آنان ارسال نمود. در اين جا به نامه هاي آن حضرت و نحوه رفتار دريافت كنندگان آن ها به طور گذرا مي پردازيم.

1 - نامه به قيصر روم.

در سال 395 ميلادي، تئودور كبير، امپراتور قدرتمند روم، كشور پهناور خويش را ميان دو پسرش تقسيم كرد و از آن پس دو كشور روم غربي و روم شرقي در جغرافياي سياسي جهان نقش بست.

روم غربي در سال 476 ميلادي به دست بربرهاي شمال اروپا منقرض ‍ گرديد ولي روم شرقي كه مركز آن قسطنطنيه (استانبول) بود، علاوه بر اروپاي شرقي و آسياي صغير، مناطق شام، فلسطين و مصر را در تسلط خود داشت و بسياري از حكومت هاي ديگر مانند حبشه و غسان، خراج گذار و مورد حمايت آن بودند. اين حكومت، عمري دراز پيدا كرد و از سال 395 ميلادي تا سال 1453 ميلادي، در حدود 1058 سال، تداوم يافت و سرانجام در سال 1453 ميلادي به دست سلطان محمد دوم (خليفه قدرتمند عثماني) منقرض گرديد.

در عصر رسول خدا صلي الله عليه و آله هرقل، قيصر روم بود و پيامبر صلي الله عليه و آله براي وي نامه اي به اين شرح نوشت:

بسم الله الرحمن الرحيم. من محمد بن عبدالله الي هرقل عظيم الروم. سلام علي من اتبع الهدي. اما بعد، فاني ادعوك بدعاية الاسلام، اسلم تسلم يؤتك الله اجرك مرتين. فان توليت فانما عليك اثم الأريسين. «و يا اهل الكتاب تعالوا الي كلمة سواء بيننا و بينكم الا نعبد الا الله و لا نشرك به شيئا و لا يتخذ بعضنا بعضا اربابا من دون الله فان تولوا، فقولوا اشهدوا بأنا مسلمون» [1] محمد رسول الله.

به نام خداوند بخشاينده مهربان. از محمد فرزند عبدالله به هرقل، بزرگ روم، درود بر پيروان هدايت. من تو را به آيين اسلام دعوت مي كنم. اسلام آور تا در امان باشي، در آن صورت خداوند به تو پاداش مي دهد (پاداش ‍ ايمان آوردن خودت و پاداش ايمان مردم كشورت)، اگر از آيين اسلام روي گرداني گناه اريسيان (كشاورزان، يا اروپائيان) نيز بر عهده تو است. «اي اهل كتاب، ما شما را به يك اصل مشترك دعوت مي كنيم: غير خدا را نپرستيم، كسي را شريك او قرار ندهيم، برخي از ما برخي ديگر را به خدايي نپذيرد. هرگاه «اي محمد» آنان از آيين حق سر بر تافتند، بگو: گواه باشيد كه ما مسلمانيم. اين نامه با امضاي «محمد رسول الله» پايان پذيرفت.

پيامبر صلي الله عليه و آله، دحيه كلبي را كه پيش از اين به منطقه شام و اطراف آن، رفت و آمدهايي مي كرد و نسبت به آن آشنايي كامل داشت، مامور رساندن نامه به دست قرقل نمود. دحيه كلبي در شهر «حمص» (از شهرهاي شام) به هرقل رسيد و نامه پيامبر صلي الله عليه و آله را به وي تسليم كرد.

قيصر پس از دريافت نامه، پيامبر صلي الله عليه و آله، درباره پيامبري حضرت محمد صلي الله عليه و آله و راستي ادعايش به تحقيق و تفحص ‍ پرداخت. از بازرگانان حجاز كه به شام سفر كرده بودند، پرسش هايي نمود و با سفير پيامبر صلي الله عليه و آله نيز گفت و گوهايي به عمل آورد و سرانجام به اين نتيجه رسيد كه اين پيامبر، همان پيامبر موعودي است كه در تورات و انجيل به آمدنش بشارت داده شده است. قيصر، تمايل قلبي به رسول خدا صلي الله عليه و آله و دعوت الهي او پيدا كرده بود ولي به خاطر عكس العمل درباريان و اشراف روم، نمي توانست آن را ابراز كند و دين اسلام را بپذيرد.

به همين جهت، بار ديگر دحيه كلبي را به حضور طلبيد و ضمن احترام و مهان نوازي نسبت به وي، نامه اي براي رسول خدا صلي الله عليه و آله نوشت و به وي سپرد تا به دست پيامبر صلي الله عليه و آله برساند.

قيصر، دحيه كلبي را با هدايايي به مدينه بازگردانيد و از اين كه نتوانسته بود ايمان و اخلاص خويش را ابراز نمايد و دين اسلام را بپذيرد، بسيار متاسف و نگران بود.

2 - نامه به شاهنشاه ايران

شاهنشاه ساساني ايران، در عصر رسول خدا صلي الله عليه و آله، خسرو پرويز بود و پيامبر صلي الله عليه و آله به وسيله افسر رشيدي چون «عبدالله بن حذافه سهمي»، نامه اي براي وي نوشت. نامه پيامبر صلي الله عليه و آله به خسرو پرويز، شبيه نامه آن حضرت به قيصر روم بود و آن حضرت، خسرو پرويز و ملت پيرو او را به دين اسلام دعوت كرد.

ولي خسرو پرويز پس از دريافت نامه، آن را به مترجم ويژه خود داد تا براي وي ترجمه كند. مترجم، ابتداي ابتدا نامه را با اين جمله آغاز كرد: نامه اي است از محمد رسول خدا، به كسراي بزرگ ايران. خسرو پرويز اجازه ادامه خواندن را نداد و با عصبانيت و ناراحتي فرياد كشيد: بس است! نامه را از مترجم گرفت و پاره كرد و سفير پيامبر صلي الله عليه و آله را به تحقير تمام از قصر بيرون كرد و به مدينه بازگردانيد.

پيامبر صلي الله عليه و آله هنگامي كه از رفتار نابخردانه كسري با خبر گرديد، در حق وي نفرين كرد و گفت: خدايا رشته سلطنت او را پاره كن، همان طوري كه وي نامه پيامبرت را پاره كرد.

خسرو پرويز پس از آن، نامه اي به عامل خود در يمن نوشت و وي را مامور قتل پيامبر صلي الله عليه و آله نمود.

باذان، عامل ساسانيان در يمن بر اساس فرمان خسروپرويز، دو تن از افسران خود را به مدينه فرستاد تا پيامبر صلي الله عليه و آله را به قتل رسانده و يا زنده دستگيرش كرده و به يمن منتقل نمايند.

دو افسر اعزامي به نام هاي فيروز و خرخسرو، وارد مدينه شده و پيامبر صلي الله عليه و آله را در راس يك حكومت يافتند. بدين جهت توان انجام هيچ كاري نداشته و تنها پيام خود را به آن حضرت ابلاغ كردند.

پيامبر صلي الله عليه و آله از آنان پذيرايي و مهمان نوازي كرد و پس از آن به آنان فرمود: پروردگارم به من خبر داده است كه شيرويه، پدرش خسرو پرويز را كشت و خود بر تخت سلطنت تكيه زده است. شما به يمن بازگرديد و اين ماجرا را به اطلاع باذان برسانيد و به وي بگوييد كه آيين و قدرت من به آن نقطه اي كه مركب هاي تندرو به آنجا مي رسند، خواهد رسيد. اگر تو اسلام آوري، تو را در اين حكومت كه اكنون در اختيار داري باقي مي گذارم و تو را بر اقوامت پادشاهي دهم.

ماموران به يمن بازگشته و پيام رسول خدا صلي الله عليه و آله را به حاكم يمن رسانيدند. مدتي نگذشت، خبر رسيد كه شيرويه پدرش را كشت و خود لباس پادشاهي ايران را پوشيد. باذان چون به صدق گفتار و پيش گويي رسول خدا صلي الله عليه و آله ايمان آورده بود، مسلمان شد و تابعيت خويش را به اطلاع پيامبر صلي الله عليه و آله رسانيد.

پيامبر صلي الله عليه و آله طبق وعده خويش وي را به حكومت صنعا و ساير مناطق سرزمين يمن، ابقا نمود و براي تعليم و تربيت اسلامي اهالي يمن، مبلغاني را به اين سرزمين اعزام كرد.

3 - نامه به مقوقس

واژه «مقوقس» عنوان زمامداري پادشاهان اسكندريه و سرزمين مصر بود كه در عصر رسول خدا صلي الله عليه و آله فردي از آنان به نام «جريح بن ميني» عهده دار اين مقام بود.

پيامبر صلي الله عليه و آله نامه اي شبيه نامه هاي پادشاهان ديگر براي وي نوشت و به وسيله «حاطب بن ابي بلتعه» براي وي در مصر ارسال كرد.

حاكم مصر، خراج گزار قيصر روم بود و از پشتيباني او برخوردار بود. مقر حكومت مصر در شهر ساحلي اسكندريه، قرار داشت. حاطب بن ابي بلتعه، نامه رسول خدا صلي الله عليه و آله را به دست مقوقس رسانيد.

حاكم مصر پس از دريافت پيامبر صلي الله عليه و آله چندين بار با سفير آن حضرت به گفت و گو نشست و درباره پيامبري آن حضرت، تحقيق كرد.

وي بدون اينكه اظهار ايمان به اسلام نمايد، نامه مودت بخشي براي رسول خدا صلي الله عليه و آله نوشت و همراه تعدادي از بزرگان و هداياي نفيس، براي آن حضرت ارسال كرد. پيامبر صلي الله عليه و آله پس از دريافت نامه او، فرمود: او از حكومت خود ترسيد و اسلام را نپذيرفت، ولي قدرت و رياست او به زودي نابود خواهد گشت.

لازم به يادآوري است كه از جمله هداياي مقوقس براي پيامبر صلي الله عليه و آله، كنيز با فضيلتي به نام «ماريه» بود، كه افتخار همسري رسول خدا صلي الله عليه و آله را پيدا كرد و براي آن حضرت، فرزندي به نام «ابراهيم» به دنيا آورد.

4 - نامه به نجاشي

واژه «نجاشي» عنوان زمامداري پادشاهان حبشه در شاخ آفريقا بود كه مورد پشتيباني امپراتوري روم شرقي قرار داشتند.

پيامبر صلي الله عليه و آله با دو تن از نجاشي هاي حبشه مكاتباتي داشته است. اولين آنها، اصحم بن ابجر بود كه چند نامه پيامبر صلي الله عليه و آله را دريافت كرد و به آن ها پاسخ مثبت داد. وي كسي بود كه مهاجرين مسلمان را به گرمي پذيرفت و آنان را در پناه خود در حبشه ساكن گردانيد.

پيامبر صلي الله عليه و آله همزمان با نامه به پادشاهان كشورها، نامه اي براي وي نوشت و به وسيله «عمرو بن اميه ضمري» به حبشه ارسال كرد. نامه رسول خدا صلي الله عليه و آله براي نجاشي، نسبت به نامه هاي ديگر آن حضرت به ساير زمامداران، از انعطاف ويژه اي برخوردار بود و تفاوت آشكاري داشت.

نجاشي پس از دريافت نامه پيامبر صلي الله عليه و آله، به دست جعفر بن ابي طالب عليه السلام كه در آن زمان در راس مهاجران مسلمان در حبشه مي زيست، مسلمان شد و با احكام نوراني اسلام آشنا گرديد. وي با اين كه مسلمان شده بود، ولي هرگز توفيق زيارت رسول خدا صلي الله عليه و آله را پيدا نكرد و پس از بازگرداندن محترمانه مسلمانان مهاجر به مدينه، در سال نهم هجري بدرود حيات گفت. پيامبر صلي الله عليه و آله در مرگش ‍ غمگين شد و از مدينه بر بدن او در حبشه نماز خواند.

آن حضرت درباره نجاشي فرمود: امروز، بنده صالح خدا وفات يافت. اما نجاشي ديگري كه پس از اصحم بن ابجر، به حكومت حبشه رسيد، همانند پادشاهان جبار و ستم كار ساير كشورها، نسبت به دعوت پيامبر صلي الله عليه و آله سر بر تافت و با كمال اسائه ادب، نامه آن حضرت را پاره كرد.

5 - نامه به حاكم غسانيه

غسانيه، بخشي از سرزمين شام، شامل دمشق، جولان و يرموك بود كه امروزه كشور اردن، بر بخش هايي از آن استيلا دارد و بخش هاي ديگرش ‍ جزء كشور سوريه است. اين سرزمين، از كشورهاي دست نشانده امپراتوري روم شرقي بود و غسانيان كه تيره اي از قبيله ازد قحطاني بودند، بر آن حكومت مي كردند.

پيامبر صلي الله عليه و آله مشابه نامه هايش براي ساير پادشاهان، نامه اي

براي حاكم غسانيه، يعني «حارث بن ابي شمر» نوشت و او را به اسلام دعوت كرد. حامل نامه رسول خدا صلي الله عليه و آله، شخصي به نام «شجاع بن وهب» بود، كه پس از چند روز راه پيمايي، در شهر «بعوظه» بر حاكم غسانيه وارد شد و نامه پيامبر صلي الله عليه و آله را به وي تسليم كرد.

حارث بن ابي شمر كه در آن زمان مشغول استقبال از قيصر روم بود كه براي زيارت بيت المقدس، عازم فلسطين شده بود، در ابتدا نسبت به نامه رسول خدا صلي الله عليه و آله عكس العمل منفي از خود بروز داد و با تكبر و غرور گفت: هيچ كس نمي تواند قدرت را از من سلب كند. من بايد اين پيامبر نوظهور را دستگير كنم! اما پس از مكاتبه با امپراتوري روم و توصيه امپراتوري به وي درباره پيامبر صلي الله عليه و آله، از تندروي خويش ‍ دست برداشت و با سفير پيامبر صلي الله عليه و آله به نيكويي رفتار كرد. وي سرانجام خلعتي به سفير بخشيد و وي را با احترام به مدينه بازگردانيد و به وي گفت: سلام مرا به پيامبر برسان و بگو من از پيروان واقعي او هستم.

پيامبر صلي الله عليه و آله پس از باخبر شدن از ماجراي حارث بن ابي شمر، به پاسخ ديپلماسي وي وقعي نگذاشت و فرمود: در آينده نزديك، رشته قدرت او از هم خواهد گسست.

6 - نامه به حاكم يمامه

سرزمين «يمامه» ميان نجد و بحرين قرار دارد و در عصر رسول خدا صلي الله عليه و آله، شخصي به نام هوذة بن علي حنفي بر اين منطقه حكومت مي كرد. وي نيز خراج گزار و مورد پشتيباني قيصر روم بود. پيامبر صلي الله عليه و آله نامه اي براي وي نوشت و او را به اسلام دعوت كرد. حامل نامه آن حضرت، شخصي به نام «سليط بن عمرو» از مهاجران مسلمان مكه به حبشه بود كه با آداب و رسوم مسيحيان آشنايي داشت.

حاكم يمامه پس از دريافت نامه پيامبر صلي الله عليه و آله درباره آن به بحث و بررسي پرداخت. در آن روزگار يكي از اسقف هاي بزرگ روم وارد يمامه شده و مورد استقبال حاكم اين سرزمين قرار گرفته بود.

هوذة بن علي با اسقف بزرگ روم درباره دعوت پيامبر صلي الله عليه و آله گفت و گو و مشورت كرد. اسقف پس از آشنايي با نشانه ها و چگونگي رفتار پيامبر صلي الله عليه و آله با مردم، به دست آورد كه او همان پيامبر موعود است كه تورات و انجيل خبرش را پيش از اين داده بودند. به همين جهت هوذة بن علي پيشنهاد كرد براي حفظ رياست خود، اين دين را بپذيرد. حاكم يمامه، سفارش را پذيرفت و طي نامه اي به پيامبر صلي الله عليه و آله گفت: من حاضرم از آيين تو پيروي كنم، مشروط بر اين كه در برخي از مقامات بزرگ مرا شريك سازي حاكم يمامه، علاوه بر نامه فوق، هياتي به سرپرستي «مجاعه بن مراره» را نيز عازم مدينه كرد تا پيام وي را به رسول خدا صلي الله عليه و آله برسانند. وي به پيامبر صلي الله عليه و آله پيام داد كه اگر زعامت و رهبري اين دين، پس از رحلت پيامبر صلي الله عليه و آله در دست او باشد، حاضر است دين اسلام را بپذيرد و آن را ترويج كند و در غير اين صورت با پيامبر صلي الله عليه و آله از در جنگ وارد خواهد شد. نمايندگان وي وارد مدينه شده و پيام وي را ابلاغ كردند.

پيامبر صلي الله عليه و آله در پاسخ وي فرمود: اگر ايمان او مشروط است، او شايستگي حكومت و خلافت را ندارد و خدا مرا از شر او حفظ خواهد كرد.

اما هياتي كه حامل پيام امير يمامه بودند، پس از حضور در محضر رسول خدا صلي الله عليه و آله همگي بدون هيچ قيد. شرطي، ايمان آورده و مسلمان شدند.

لازم به يادآوري است: علاوه بر نامه هايي كه در اين جا به آن ها اشاره كرديم، پيامبر اسلام صلي الله عليه و آله نامه هاي ديگري در زمان هاي ديگر براي سران كشورها و يا بزرگان قوم و قبيله ها فرستاد كه مورخان اسلامي، تا كنون تعداد 316 نامه آن حضرت را گرد آوري كرده اند، كه همه آنها براي دعوت به خداپرستي و دوري از شرك و كفر و زدودن خرافات و عقايد باطل از اذهان مردم بوده است. [2] .


پاورقي

[1] اين بخش از نامه پيامبر صلي الله عليه و آله، آيه 64، سوره مبارک آل عمران است.

[2] نک: مکاتب الرسول صلي الله عليه و آله ج 2، ص 207، و تاريخ ابن خلدون، ج 1، ص 432.