بازگشت

روز سي ام محرم- سال يكصد و هشتاد و نهم هجري قمري


كشته شدن جعفر بن يحيي بر مكي به دستور هارون الرشيد. [1] .

خالد بن برمك از بزرگ هواداران بني عباس در ايران بود و در استواري حكومت عباسيان نقش مهمي بر عهده داشت. منصور دوانقي (دومين خليفه عباسي) وي را امارت موصل و آذربايجان و پسرش يحيي را حكومت ارمينيه (ارمنستان) داد.

مهدي عباسي (سومين خليفه عباسيان)، يحيي بن خالد را به سرپرستي و تربيت فرزند خود هارون گماشت. يحيي در تربيت و تعليم هارون تلاش ‍ بليغي نمود و او را از هر جهت براي خلافت آماده كرد و آن هنگامي كه هادي عباسي (چهارمين خليفه عباسيان) تصميم گرفت كه به جاي پدرش ‍ هارون، فرزند خود را ولي عهد نمايد و هارون را از ولايت عهدي خلع كند، يحيي، وي را از اين كار بازداشت و به شدت با تصميم وي مخالفت ورزيد.

به همين جهت، به دستور هادي عباسي، زنداني شد و مورد خشم وي قرار گرفت. ولي پس از هلاكت هادي عباسي، برادرش هارون به تخت خلافت تكيه زد و يحيي را از زندان آزاد و مقامش را گرامي داشت و وي را به وزارت خويش منصوب و امور كشور را به وي سپرد.

علاوه بر يحيي، فرزندان او چون جعفر، فضل و محمد نيز همانند پدر در خدمت هارون الرشيد بوده و در استواري حكومت وي، تلاش هاي وافري به عمل آوردند.

فضل بن يحيي، برادر رضاعي هارون الرشيد بود. زيرا هر دو از خيزران، مادر هارون شير خورده بودند. [2] .

به همين جهت، هارون، يحيي را پدر خطاب مي كرد. هارون به يحيي و فرزندان او مناصب و پست هاي مهم كشوري و دولتي بخشيد. گاهي فضل و جعفر را حكم وزارت مي داد و گاهي جعفر را بر مصر و سپس بر خراسان و پس از آن بر شام، امارت داد.

فضل را حكومت مصر، سپس خراسان و پس از آن براي دفع قيام يحيي بن عبدالله علوي به ديلم و شمال ايران گسيل داشت. هارون در سال 182 قمري، فرزند خود مامون را پس از امين، ولايت عهد خويش گردانيد و جعفر بن يحيي را براي كفالت وي برگزيد.

به اين ترتيب، برمكيان در تمام اجزاي حكومت هارون الرشيد نقش ‍ حساسي بر عهده داشته و چندين سال خلافت عباسيان را با درايت و مديريت خويش اداره كردند.

اما رقيبان برمكيان در حكومت بني عباس، مانند فضل بن ربيع كه با وجود تركتازي هاي برمكيان، خود را منفعل و حاشيه نشين مي ديدند، درصدد تضعيف موقعيت آنان برآمدند و با بهانه هايي واقعي يا واهي در نزد هارون، بر ضد آنان سعايت مي كردند و هارون را از افزايش قدرت آنان بيم مي دادند.

از سوي ديگر، فضل بن يحيي كه وزارت هارون را بر عهده داشت، در نهان با علويان و بزرگان آنان ارتباط داشته و براي آنان احترام ويژه اي قائل بود و علي رغم درخواست هارون، با آنان بدرفتاري نمي كرد. اين امر بر هارون پوشيده نمي ماند و خبرچينان، او را از اين گونه امور با خبر مي كردند.

به تدريج، هارون نسبت به آنان بدگمان شد و بناي ناسازگاري و شدت عمل در پيش گرفت. هارون در آخر محرم سال 189 (يا 187) قمري پس از بازگشت از مراسم حج، در شهر «انبار» دستور قتل جعفر بن يحيي را صادر كرد. در پي آن، «مسرور» خادم هارون با گروهي شبانه بر وي حمله آورده و سرش را از بدن جدا كردند.

در همان شب، برادرش فضل بن يحيي را دستگير و به زندان منتقل كردند و پدرشان يحيي بن خالد را در يكي از خانه هاي قصرش محبوس گردانيدند و تمام دارايي ها و بردگان برمكيان را از آنان مصادره نمودند.

هارون از شدت خشم دستور داد، پيكر بي جان جعفر بن يحيي را دو تكه كرده و بر جسر بغداد نصب نمايند. بسياري از برمكيان و هواداران آنان دستگير و زنداني شده و در زندان ها با آنان بدرفتاري و خشونت كردند.

بدين ترتيب ستاره برمكيان پس از هفده سال و هفت ماه و پانزده روز افول كرد و آنان از اوج قدرت به حضيض ذلت و خواري مبتلا گرديدند.

سرانجام يحيي بن خالد در سال 190 قمري در زندان كوفه و پسرش فضل در محرم سال 193 قمري در زندان رقه با وضعيت رقت باري وفات يافتند. [3]

در پايان، داستاني را كه مرحوم شيخ عباسي قمي درباره عاقبت برمكيان بيان كرده است، عينا نقل مي نمايم: از محمد بن عبدالرحمن هاشمي منقول است كه گفت: روز عيد قربان بود كه داخل شدم بر مادرم. ديدم زني با جامه هاي بسيار كهنه نزد او است و تكلم مي كند. مادرم به من گفت: اين زن را مي شناسي؟ گفتم: نه.

گفت: اين «عباده» مادر جعفر برمكي است. پس من رو به جانب «عباده» كردم و با او مقداري تكلم نمودم و پيوسته از حال او تعجب مي نمودم تا آن كه از او پرسيدم كه اي مادر! از عجايب دنيا چه ديدي؟

گفت: اي پسر جان! روز عيدي چنين روز بر من گذشت در حالي كه چهارصد كنيز به خدمت من ايستاده بودند و من مي گفتم: پسرم جعفر، حق مرا ادا نكرده و بايد كنيزان و خدمت كاران من بيشتر از اينها باشد و امروز هم يك عيد است و بر من مي گذرد كه منتهي آرزوي من دو پوست گوسفند است كه يكي را فرش خود كنم و ديگري را لحاف خود نمايم.

محمد گفت: من پانصد درهم به او دادم، چنان خوش حال شد كه نزديك بود قالب تهي كند و گاه گاهي «عباده» نزد ما مي آمد تا از دنيا رفت.

بس است از براي عاقل دانا، همين يك حكايت در بي وفايي دنيا. [4] .


پاورقي

[1] وقايع الأيام، ص 172.

[2] تاريخ الطبري، ج 8، ص 230.

[3] نک: تاريخ اين خلدون، ج 2، ص 348 و تاريخ الطبري، ج 8، ص 341.

[4] رقايع الأيام، ص 173.