بازگشت

روز سيزدهم محرم- سال شصت و يكم هجري قمري


شهادت عبدالله بن عفيف ازدي به دست دژخيمان عبيدالله بن زياد.

يزيد بن معاويه و خاندان بني اميه و هواداران آنها از جمله عبيدالله بن زياد، عامل يزيد در كوفه و بصره و عنصر اصلي جنايت واقعه كربلا، پس از كشتن امام حسين عليه السلام و ياران فداكارش در كربلا، پس از كشتن امام حسين عليه السلام و ياران فداكارش در كربلا بر اين باور بودند كه كار مخالفان بني اميه و دشمنان يزيد پايان يافته و آنان براي هميشه سركوب گرديدند.

آنان گمان كردند كه با خاموش كردن نور حسيني، براي هميشه انوار طيبه اهل بيت عليه السلام را خاموش كردند. ولي غافل از اينكه شهادت امام حسين عليه السلام آغاز راهي است كه ادامه آن، حكومت ننگين بني اميه را بر فنا خواهد داد.

بي ترديد قيام اباعبدالله الحسين عليه السلام آثار و نتايج سنگيني براي خاندان ستم پيشه بني اميه و عاملان نابكار آنان به بار آورد و آنها را در معرض اعتراض ها و قيام هاي متعدد مردمي قرار داد و سرانجام در سال 132 قمري، درست 71 سال بعد، اين خاندان جنايت كار را با قيام سراسري مسلمانان مواجه ساخت و حكومت هزار ماهه آنان را براي هميشه به وادي نيستي و نابودي سپرد.

نخستين اعتراض آشكار نسبت به جنايات عبيدالله بن زياد در شهادت امام حسين عليه السلام، از سوي يكي از شيعيان كوفه، به نام عبيدالله بن عنيف ازدي برخاست.

عبيدالله بن زياد، پس از آن كه اسيران واقعه كربلا را در مجلس خود با كلمات درشت و خشن، مورد اذيت و آزار قرار داد و آنان را سرزنش كرد و پاسخ دندان شكن و كوبنده اي از امام زين العابدين عليه السلام و زينب كبري عليه السلام شنيد، براي نشان دادن قدرت ظاهري خويش و گرفتن زهره چشم از مخالفان بني اميه و هواداران اهل بيت عليه السلام، دستور داد مردم كوفه در مسجد اعظم گرد آيند تا براي آنان سخنراني كند.

وي در جمع اهالي كوفه با تكبر و غرور، چنين گفت: الحمدلله الذي اظهر الحق و اهله، و نصر اميرالمؤمنين يزيد و حزبه و...؛ سپاس ‍ خداي را كه حق را آشكار و اهل حق را روسفيد كرد و يزيد و لشكريانش را ياري نمود و دروغ گو و دروغ گو زاده و ياران او را نابود ساخت و از ميان برد.

از سخنان خشن و خارج از نزاكت وي بسياري از حاضران خشمگين و متنفر گرديدند ولي نمي توانستند خشم خويش را آشكار سازند. اما عبدالله بن عفيف كه از شيعيان دلير اميرمؤمنان و از زاهدان و عبادت پيشه گان كوفه بود و چشم چپ خود را در جنگ جمل و چشم راست خود را در جنگ صفين از دست داد و نابينا شده بود و پيوسته ملازم مسجد اعظم كوفه و اوقات خود را به صوم صلوات مي گذرانيد، همين كه نعره هاي نفرت انگيز عبيدالله را شنيد، به خشم آمد و با صداي بلند بانگ زد كه اي دشمن خدا، دروغ گو تويي و پدرت زياد بن ابيه و اميرت يزيد بن معاويه كه تو را حكومت داده است، دروغ گويند.

اي پسر مرجانه! فرزندان پيامبر صلي الله عليه و آله و سلم را مي كشي و بر فراز منبر و مقام صديقين مي نشيني و كلمات كفرآميز مي گويي.

عبيدالله بن زياد كه انتظار چنين پيش آمدي را نداشت و خيال مي كرد كه ديگر نفس در سينه هاي دوستان اهل بيت عليه السلام حبس شده است، با تكبر و خودخواهي تمام دستور داد او را دستگير كرده و به نزدش ببرند.

مأموران حكومتي به سوي عبدالله بن عفيف هجوم آورده و او را دستگيرش كردند ولي وي مردان طايفه خود، يعني «ازد» را به ياري طلبيد. بي درنگ 700 تن از مردان ازدي از داخل و خارج مسجد به ياري او شتافته و او را از دست دژخيمان عبيدالله رهانيدند. ابن زياد براي خاموش ‍ كردن جنبش ازديان به رهبري عبدالله بن عفيف، آن روز را تامل كرد و با خشم و كينه و سرافكندگي به دارالاماره برگشت. ولي چون شبانگاه فرا رسيد و مردم پراكنده شده و در خانه هاي خويش آرميدند، مأموران عبيدالله به سوي خانه عبدالله بن عفيف هجوم آورده و او را از خانه اش به بيرون كشيده و با ضربات شمشير به شهادت رسانيدند.

جنايتكاران حكومتي، سرش را از بدن جدا كرده و تن او را در محله سبخه به درا آويختند. [1] بدين گونه نخستين جرقه اي كه مي رفت كوفه را بار ديگر به حركت درآورد و جنبش عظيمي را پي افكند، به دست مزدوران پليد اموي به خاموشي گراييد.

ولي شش سال بعد، شيعيان كوفه و دوستداران اهل بيت عليه السلام انتقام خويش را از عاملان جنايت كربلا گرفتند و آنان را به دست مختار بن ابي عبيده ثقفي به اشد مجازات رسانيدند.


پاورقي

[1] نک: الارشاد، ص 474 و منتهي الامال، ص 414.