زيارت قبر حسين امان از آتش
سيدالشهداء ص 245.
مجلسي عليه الرحمه در بحار از جناب سليمان اعمش كه از بزرگان شيعه و نزد همه مسلمين محترم و مورد اعتماد است نقل مي نمايد: كه در كوفه شبي همسايه ام در خانه من بود در اثناء صحبت فضيلت زيارت امام حسين عليه السلام را در شب جمعه ذكر نمودم همسايه منكر بود. گذشت، فردا اعمش و چند نفر ديگر به كربلا رفتند، امّا همسايه را ديدند كه زودتر از آنها و گريان آمده است،
پس از آنكه از او علّت را مي پرسند، گويد: پس از آنكه خوابيدم ديدم قيامت بر پا شده هودجي سياه پوش از آسمان نازل ودر آن مخدره دو عالم فاطمه زهرا (س) است، همه دستها رو بهودج دراز است و تقاضاي شفاعت دارند رقعه هائي به دست اشخاص داده مي شود، نگاه كردم ديدم در آن نو شته «امان من النار لزوّار قبر الحسين عليه السلام في ليله الجمعه»
امان و راحتي از آتش است براي زيارت كنندگان قبر امام حسين عليه السلام در شب جمعه.
گفتم: اي بي بي عالم به من هم لطف بفرما كه من سخت به آن نيازمندم فرمود: مگر تو منكر فضيلت زيارت قبر فرزندم حسين عليه السلام نبودي. [1] .
(چگونگي استشفا از تربت كربلا)
شيخ اجل، ابن قولويه، استاد شيخ مفيد رحمه الله در كتاب كامل الزيارة به اسناد خود از محمد بن مسلم روايت كرده كه گفت: به مدينه رفتم و بيمار شدم. حضرت امام محمد باقر عليه السلام مقداري آشاميدني در ظرفي كه دستمال بالاي آن بود، به وسيله غلام خود برايم فرستاد و گفت: «اين را بخور كه امام علي عليه السلام به من امر فرموده است كه بر نگردم تا اين دارو را بياشامي».
چون گرفتم و خوردم شربت سردي بود در نهايت خوش طعمي و بوي مشك از آن بلند بود.
پس غلام گفت: «حضرت فرمود چون بياشامي به خدمتش بروي».
من تعجب كردم كه گويا از بندي رها شدم. برخاستم به در خانه آن حضرت رفته، رخصت طلبيدم. حضرت فرمود: «صحّ الجسم فادخل: بدنت سالم شده داخل شو».
گريه كنان داخل شدم و سلام كردم. دست و سرش را بوسيدم. فرمود: «اي محمد! چرا گريه مي كني؟»
عرض كردم: «قربانت گردم مي گويم بر غربت و دوري راه از خدمت شما، و كمي توانايي در ماندن در ملازمت شما كه پيوسته به شما بنگرم».
فرمود: «اما كمي قدرت، خداوند تمام شيعيان و دوستان ما را چنين ساخته و بلا به سوي ايشان گردانيد؛ امّا غربت تو، پس مؤمن در اين دنيا در ميان اين خلق منكوس غريب است، تا از اين دار فنا به رحمت خداوند برود و در بعد مكان به حضرت ابي عبداللّه الحسين عليه السلام تأسّي كن كه در زميني دور از ما در كنار فرات است و اما آنچه از محبت قرب و شوق ديدار ما گفتي و بر اين آرزو و توانايي نداري، پس خداوند بر دلت آگاه است و تو را بر اين نيت پاداش خواهد داد».
بعد فرمود: «آيا به زيارت قبر حسين عليه السلام مي روي؟»
گفتم: «بلي با بيم و ترس بسيار.»
فرمود: «هر قدر ترس بيشتر است ثوابش بزرگتر است و هر كس در اين سفر خوف بيند از ترس روز قيامت ايمن باشد و با آمرزش از زيارت بر گردد».
بعد فرمود: آن شربت را چگونه يافتي؟»
گفتم: «گواهي مي دهم كه شما اهل بيت رحمتيد و تو وصي اوصيايي. هنگامي كه غلام شربت را آورد، توانايي نداشتم كه بر پا بايستم و از خودم نااميد بودم و چون آن شربت را نوشيدم چيزي از آن خوش بوتر و خوش مزه تر و خنك تر نيافتم. غلام گفت: مولايم فرمود بيا؛ گفتم: با اين حال مي روم هر چند جانم برود و چون روانه شدم گويا از بندي رها شدم. پس سپاس خداي را كه شما را براي شيعيان رحمت گردانيده است».
فرمود: «اي محمد! آن شربت را كه خوردي از خاك قبر حسين عليه السلام بود و بهترين چيزي است كه من به آن استشفا مي نمايم و هيچ چيزي را با آن برابر مكن كه ما به اطفال و زنان خود مي خورانيم و از آن خير بسيار مي بينيم».
فرمود: «شخصي آن را بر مي دارد و از حائر بيرون مي رود. آن را در چيزي نمي پيچد، پس هيچ جن و جانوري و چيزي كه درد و بلايي كه داشته باشد نيست، مگر آنكه آن را استشمام مي كند و بركتش برطرف مي شود و بركتش را ديگران مي برند و آن تربت كه به آن معالجه مي كنند نبايد چنين باشد و اگر اين علت كه گفتم نباشد، هر كه آن را به خود بمالد يا از آن بخورد البته در همان ساعت شفا مي يابد و نيست آن مگر مانند حجرالاسود كه نخست مانند ياقوتي در نهايت سفيدي بود و هر بيماري و دردناكي خود را بر آن مي ماليد در همان ساعت شفا مي يافت و چون صاحب آن دردها و اهل كفر و جاهليت خود را بر آن ماليدند سياه شد و اثرش كم گرديد».
عرض كردم: «فدايت شوم آن تربت مبارك را من چگونه بردارم؟»
فرمود: «تو هم مانند ديگران آن تربت را بر مي داري، ظاهر و گشوده و در ميان خرجين در جاهاي چركين مي افكني پس بركتش مي رود».
گفتم: «راست فرمودي.»
فرمود: «قدري از آن به تو مي دهم، چطور مي بري؟»
عرض كردم: «در ميان لباس خود مي گذارم».
فرمود: «به همان قراري كه مي كردي برگشتي. نزد ما از آن هر قدر كه مي خواهي بياشام و همراه مبركه براي تو سالم نمي ماند».
آن حضرت دو مرتبه از آن به من نوشانيد و ديگر آن درد به من عارض نشد. [2] .
پاورقي
[1] بحارالانوار. ج 10. ص 87.
[2] کرامات امام حسين، مصطفي اهوازي: ص 52. گناهان کبيره، ج 2، ص 346. داستانهاي حسين، ميررضا حسيني: ص 69.