بازگشت

عباس، آموزگار وفا


العطش!... العطش!...

اينك تهيه ي مقداري آب براي خيمگاه و كودكان حسين، ضروري به نظر مي رسد و اين كار به عهده ي «عباس»- فرزند علي، اميرالمؤمنين- است، قبلاً يك بار عباس و عدّه اي از ياران به فرات حمله برده اند و پس از يك برخورد و درگيري مسلحانه با نگهبانان، به آب دست يافته و اردو را سيراب كرده اند. [1] .

در خيمه هاي كاروان حسين، از كودك شيرخوار گرفته تا بيمار و زنان و دختران بي پناه، محاصره شده، شب را با گرسنگي و تشنگي به صبح آورده اند. لبهايشان از عطش خشك شده، با چهره هايي رنگ پريده و صداهايي نازك و ضعيف و گرفته در رنج هستند. شير در پستان مادرها خشكيده است و طفل شيرخوار امام، در خيمه از فرط تشنگي به حال بيهوشي افتاده است. بعضي از كودكان، چنان از تشنگي بي تابند كه شنها را از زمين كنار مي زنند و جامه ها را بالا زده، سينه ها را بر جاي نمناك مشكهاي آب در زمين مي گذارند تا خنك شوند.


اضطرابي عجيب بر صحنه حاكم است. تشنگي از يك سو، هياهوي جنگاوران و صداي گام اسبها و فريادها و غرش ها از دگر سو، همه عواملي است كه موقعيت را دردناكتر مي كند و بر اضطراب و تشويش دل بچه ها و زنان مي افزايد. هياهويي كه از جبهه ي دشمن شنيده مي شود از خودشان نيست، بلكه اينان چون طبل ميان تهي، خود، بي اراده و بي شعور و بي شرف اند و اين چوب تطميع حكومت شام است كه به صداشان درآورده است.

در خيمه ها تشنگي بيداد مي كند. تشنگي! تشنگي! درون خيمه ها اگر لبي تر مي شود، نه با آب سرد، بلكه با اشك گرم است و سرها بر سينه ي ماتم مي افتد و كوه كوه اندوه و رنج، بر دل كودكان مي ريزد، گرچه اين صحنه ها براي قلب مهربان و دردپرور حسين، بسي رنج آور و ناراحت كننده است ولي دردي بزرگتر امام را رنج مي دهد. درد امت در بند كشيده شده ي اسلام، درد اسارت توده ي مردم در چنگ حكومت استعداد كُشِ استثمارگر مردم فريب «يزيد»، درد كوتاه فكري امت، درد نياز نهال اسلام به خونهاي گرم و تازه و جهادهاي مداوم تا چون پتكي بر مغز به خواب رفته ي مردم، فرود آيد و بيداري و تكان و آگاهي بياورد و به آنان بفهماند كه دنيا دست كيست و در پشت چهارديواري خانه هاتان و سيمهاي خاردار شهرها و مرزهاتان چه خبر است؟ و شما مردم، چنان به «زندگي» مشغول شده ايد كه از هيچ جا و هيچ چيز خبر درستي نداريد. اين دردها و بسي دردهاي دگر، امام را چنان بي تاب مي كند كه درد عطش بچه هاي خود و بي سر و سامان شدن دودمان خويش را به هيچ مي گيرد. عنان اسب را آرام مي پيچد و كنار چادرش ايستاده، مي گويد:

«شما اي كودكان من!

شما گر تشنه ي آبيد،


جهاني تشنه ي عدل است،

شما گر مست از خوابيد،

چه بسيارند مظلومان كه از بيداد كافرها،

شبي هم از شبان،

در ديده هاشان خواب راحت نيست،

بدين لب تشنگيها، زندگيها مي شود آغاز،

و روزي مي رسد آخر،

كه رودي از محبّت، از صفا، ايمان،

بروي دشت بي نام و نشان كافران مي گسترد دامان،

و خون ما شرنگ مرگ مي ريزد به كام هر چه بدنام است...». [2] .

اين عطش سوزنده را پاسخي مي بايد گفتن. عباس بن علي، برادر امام، مأمور مي شود تا از رودخانه ي فرات، اين رود هميشه جاري و پويا، كه آبي زلال در آن روان است، مشكي پر از آب كرده براي كودكان تشنه بياورد.

ميدان جنگ در ساحل رودخانه است و يك واحد از ارتش «عمرسعد» در آنجا موضع گرفته است تا جلوي برداشتن آب را از اين رود بگيرد. «عباس بن علي» ناگزير است با اين واحد از سپاه درگير شود تا راه رودخانه را به روي خود بگشايد و آب بردارد.

پرچمدار حسين، تاكنون چند نوبت حماسه آفريده است. در لحظات حساس كه جبهه به بازوي او نياز پيدا مي كند، پرچم را پيش روي امام بر زمين مي كوبد و سلاح به دست مي گيرد و به ميدان مي تازد تا از ياران امام دفاع كند و


حلقه ي محاصره ي مهاجمان به اصحاب را بشكند. [3] .

رشادتهايش، ميدان نبرد را به زير بال خود گرفته است.

عباس، در حالي كه مشگي خالي را بر دوش گرفته است، با شمشير به سوي فرات حمله مي برد.

سوار بر اسبي بلند و نيرومند،

جواني است بلندقامت و تنومند، و اگر بر اسب كوچك سوار شود، اسب بزودي خسته مي گردد و به نفس مي افتد و از پاي درمي آيد و عباس را در ميان ميدان و در دل دشمن خونخوار، پياده مي گذارد.

چهره ي زيبا و ملكوتي اش، هيبتي خاص دارد. قامتش رشيد است، آنچنان كه هرگاه سوار بر اسب مي شود پايش به زمين مي رسد. سيمايش چنان نيكوست كه به او «قمر بني هاشم» مي گويند.

در روز عاشورا، پرچم حسين در دست اوست و علمدار كربلاست. [4] .

همين كه عباس وارد ميدان مي شود، شروع به خواندن رجز حماسي خويش مي كند و صدايش چنان رسا و قوي است كه هم در جبهه ي حسين و هم در ميان سپاه دشمن، آن را مي شنوند. در حالي كه به طرف عمرسعد- آن قسمت از سپاه كه كنار رودخانه موضعگيري كرده اند- مي رود شمشير را از نيام مي كشد. اين اولين بار نيست كه يك سوار، به تنهايي به يك واحد بزرگ سپاهي حمله مي كند. پيش از او، بارها شجاعان عرب، به تنهايي به يك سپاه حمله ور شده اند و در كتابهاي تاريخي درج شده است. عباس چون شيري خشمگين در ميدان مي غرّد و


حمله مي كند و بانگ برمي آورد و مردان جنگاور دشمن، خود را از دم شمشير او كنار مي كشند.

عباس در نبردهاي تن به تن با دشمن، ضربه هاي كاري و مهلك بر آنان زده است. در حالي كه پيشروي مي كند، روي اسب از كمر برمي گردد تا بتواند از پشت سر خود دفاع كند و از پشت، مورد اصابت شمشير قرار نگيرد.

وقتي به رودخانه مي رسد، از اسب فرود مي آيد و در حالي كه عنان اسب را بر بازو دارد به آب نزديك مي شود تا مشگ خود را از آب پر كند. سپس دهانه ي مشگ را مي بندد.

سينه اش از عطش مي سوزد. در برابرش آب سرد و گوارايي موج مي زند و صداكنان مي غلتد و مي رود. دست عباس مي رود تا كفي از آن آب براي نوشيدن برگيرد.

اما ناگهان... موجي تند از احساس انساني در ضميرش مي خروشد و به ياد كام تشنه ياران و كودكان و بالاتر از همه، به ياد تشنگي امام مي افتد. بر خود نهيب مي زند كه:

«اي نفس! پس از حسين زنده نباشي! او و يارانش آشامنده ي مرگهايند و تو آب سرد مي نوشي؟!... اين با دينداري من ناسازگار است». [5] .

بدين گونه، آب را بر آب رود مي ريزد و نفس را در اوج سوزنده ترين تمناي طبيعي اش، مي شكند و به صورت آموزگار راستين «وفا» و «بي باكي» در


مي آيد و باوفاداريش، بر غده ي چركين بي وفاييها و ناجوانمرديها و پيمان شكنيها نيشتر مي زند، اين شيوه ي هر «شهيد» است كه وقتي ديگران را در محروميّت و فقر و ناداري مي بيند و خود و عدّه اي را برخوردار، نه آب گوارا و نه غذاي لذيذ، هيچكدام از گلويش به سادگي پايين نمي رود و دوست دارد آنان كه «ندارند» به نوا برسند و برخوردار گردند. از اين رو، به فداكاري و گذشت و ايثار شگفت آوري دست مي زند كه نقطه ي اوج جايگاه انساني است و فراز برجسته ي آدميت را مي نماياند.

عباس، مشگ پرآب را به دوش مي گيرد و سوار بر اسب مي شود. اكنون ناچار بايد از راهي كه آمده بازگردد و ديگر بار، از ميان سواران دشمن بگذرد. چه عبور سخت و هراس آوري.

همينكه از رودخانه بازمي گردد، او را هدف تير قرار مي دهند و هر قسمت از بدن او كه بي حفاظ است، هدف تير قرار مي گيرد و پيكاني بر آن فرومي نشيند.

تيرهايي كه به وسيله ي كمان، پرتاب مي شود از فاصله ي نزديك، يك سلاح مؤثّر و كاري است و اگر به قسمتهاي حساس بدن، اصابت كند چه بسا سبب قتل مي شود و در قسمتهاي ديگر بدن، جراحتهاي سخت به وجود مي آورد و قويترين افراد پس از دريافت تيرهاي متعدد و پياپي، از كار مي افتند. در اينجا مهارت تيرانداز در هدفگيري و سنجش فاصله ي محل پرتاب تير تا هدف و محاسبه ي انحرافاتي كه ممكن است براي يك تير پس از رها شدن از كمان، در اثر باد و هوا پيش آيد، همه در خور اهميت و جاي توجه و دقت است.

چند تير از جبهه ي دشمن بال مي كشد و در قسمتهاي بدون حفاظ بدن فرزند علي مي نشيند. در درگيريهاي اين لحظه ها، دست راست «عباس» آسيب مي بيند و از كار مي افتد. او بدون اينكه روحيه ي خويش را از دست بدهد، همچنان به نبرد


ادامه مي دهد و اين شعرها را بر زبان دارد:

«به خدا سوگند! اگر دست راستم را قطع كرديد، من هماره از آيين و مكتب و دينم حمايت و دفاع مي كنم و در راه اين دين و براي دفاع از امام راستي و يقين و ايمان، به جهاد خويش ادامه خواهم داد». [6] .

اينك با زخمهاي فراواني كه برداشته و يك دست خود را هم از دست داده است، با يگانه دست سالمش، در حالي كه يك مشگ سنگين پرآب، آزادي عمل دست او را محدود كرده است، مشغول پيكار است.

تجسم اين صحنه از نبرد، بسي شورانگيز و تحرك زا و عشق آفرين و در عين حال، غمبار و سوزناك و دردآور است. مردي كه در درگيري حق و باطل، بي طرف نمانده و تا مرز جان به جانبداري اردوي حق برخاسته است، قامتش، قله ي نستوه و بلند، دلش بي كران دريا، و صدايش رعدآسا و پرطنين و با صلابت و در همين حال، با اين همه افتخار و بزرگي و جلال، يك «سرباز»! و اين همه، رهاورد مذهب و ايمان و عقيده اش.

او آن قدر به رساندن آب به كاروان حسين و سيراب كردن تشنگان، علاقه نشان مي دهد كه به حفظ جان خويش، نه!

گاهي نعره مي زند و خروش برمي آورد، ولي اين نعره و فرياد، نه از درد است و نه از ترس و ضعف، بلكه خروشي است كه دليران شيرمرد در ميدان جنگ برمي آوردند و اين خود از تاكتيكهاي نبرد و فنون جنگ و اسلوب رزم ميداني است تا در دل طرف، هراس بريزد و خويش، قويدل گردد.


خروش و فرياد «ابوالفضل»، عصاره ي تمام فريادهاي در گلو بشكسته اي است كه ياراي برآمدن و مجال جوشيدن و خروشيدن نيافته است و اينك همه ي آنها، بسيج شده و از حلقوم «عباس»، به صورت «فريادي رعدگون» بر فرق جبهه ي دشمن كوفته مي شود. جبهه اي كه افرادش در زندگي شان، نهال «سكوت» مي نشاندند و ميوه ي «سكوت» مي چيدند و مي خوردند، اينك با غرور كوبنده ي «فرياد» و عظمت «خروش» روبه رو شده اند. فريادي از اين جبهه برطاق سكوت مرگبار آن جبهه مي خورد و انعكاس صدايش چون آواري بر سر سپاه شرك- كه لباس توحيد پوشيده است- فرومي ريزد.

حماسه، در متن «ميدان» مي درخشد.

ايمان، بر تابش تيغ علمدار كربلا سوار است.

اهل حق، در سايه ي شمشير عباس، احساس آرامش مي كنند.

پيروان باطل، از برق آن در هراس و فرارند.

عباس، شمشير را به دست ديگر مي گيرد و چنين حماسه سر مي دهد:

«سوگند به خدا! هرگز سستي نمي ورزم و از پيشوايم كه زاده ي محمد پاك و موحد است، دفاع مي كنم».

عباس، داراي بصيرت در دين است، ايمانش استوار است. مجاهدي بزرگ در ركاب سيّدالشهداست كه اينك به شايستگي، امتحان عقيده و ايمان و فداكاري و وفايش را مي دهد و در راه «شهادت»، گام مي سپارد. [7] .


اكنون در محاصره ي نيروهاي دشمن است. عنان اسب را به هر طرف كه مي گرداند، چند سوار، راه را بر او مي بندند. به روي سپاه دشمن، شمشير مي كشد و عده اي را به خاك مي افكند. حسين (عليه السلام) و ياران، ديگر عباس را كه در محاصره ي سواران است نمي بينند. هر بار هم كه چشمشان از دور به او مي افتد، او را خون آلود مشاهده مي كنند. ولي عباس هنوز به نبرد خود ادامه مي دهد و از خود و مشگ آب، دفاع مي كند تا بتواند آن را به اردوي امام برساند و كودكان درون خيمه ها را از تشنگي برهاند و همگي سيراب شوند. اما ضربت شديدي دست چپ او را هم قطع مي كند و او مشگ را به دندان مي گيرد، خون زيادي از تن عباس مي رود. چنان در خون آغشته است كه گويي او را در بركه اي از خون، غلتانده اند.

بعضي از دشمنان پيش مي آيند و با لحن تمسخرآميز و شماتت باري مي پرسند:

- عباس! چگونه اي؟!

و او، نه مي تواند جواب آنها را بدهد و نه در ميدان، فريادهاي دلاوري بكشد، تيري بر مشگ مي نشيند و آب بر زمين مي ريزد.

چه فاجعه ي دردآور و چه حال سختي، گرزي بر فرق عباس فرود مي آيد و... عباس از اسب بر زمين مي افتد.

و لحظه اي بعد، زندگي را بدرود مي گويد و با خون خويش، سند شرف و جوانمردي و وفا و ايمان خود را مي نويسد و با خون آن طومار افتخار را امضا مي كند و شهادت مي دهد و شهيد مي شود.

پيش از شهادت اباالفضل (عليه السلام) سه برادر ديگرش، به نامهاي عبدالله،


عثمان و جعفر كه همه فرزندان «ام البنين»اند، به ميدان رفته و پس از نبردهاي شورانگيز، به شهادت مي رسند. [8] .

عباس، برجسته ترين چهره ي اين خانواده است كه همه براي دفاع از حسين (عليه السلام) پرورش يافته اند.



پاورقي

[1] تاريخ طبري، ج 4، ص 312.

[2] از «فرا».

[3] ابصارالعين، ص 29.

[4] مقاتل الطالبيين، ص 84.

[5]



يا نفس! من بعد الحسين هوني

و بعده لاکنتِ ان تکوني



هذا الحسين واردالمنون

و تشربين بارد المعين



تاللَّه ما هذا فعال ديني

(مقتل الحسين، مقرم، ص 267).

[6]



وَاللَّهِ اِنْ قَطعْتُمْ يَميني

اِنّي اُحامي اَبَداً عَنْ ديني



وَ عَنْ اِمامٍ صادِقِ اليَقينِ

نَجْلِ النَّبيِّ الطَّاهِرِ الأمينِ



(مقتل الحسين، مقرّم، ص 169).

[7] مضمون تعبيراتي است که امام صادق (عليه‏السلام) درباره‏ي او به کار برده است: «کانَ عَمُّنا العَبَّاسُ بنُ عَليٍّ، نافِذَ الْبَصيرَةِ، صُلْبَ الايمانِ، جاهَدَ مَعَ اَبِي عَبِداللَّهِ (عليه‏السلام) وَاَبْلي بَلاءً حَسَناً وَ مَضي شَهيداً»، (ابصارالعين في انصارالحسين، ص 26).

[8] ابصارالعين في انصارالحسين، ص 34. مقاتل الطالبيين، ص 82.