بازگشت

مقاومت اصحاب


سرانجام، دو سپاه نابرابر، برابر هم قرار مي گيرند، جنگ درمي گيرد و كار به مرحله ي حساس و سختي مي رسد. امام و برخي ديگر، صورتشان از شوق مي درخشد. از ياران امام وقتي كه يك يا دو مرد كشته مي شوند، به خاطر كمي افراد، محسوس و مشخص مي شود، ولي از جبهه ي دشمن هرچه هم كشته مي شوند معلوم نمي گردد و اين به خاطر انبوهي نفرات آنان است. [1] .

در اين ساعات، كه امام، پي درپي قربانيهاي خود را در «منا»ي دوست فدا مي كند، فلسفه ي ژرف و بلند خويش را يادآور مي شود و خطاب به بازمانده ي يارانش مي گويد:

«مقاومت! اي بزرگ زادگان، مرگ، پلي است كه از رنج و سختي به سوي بهشتهاي گسترده و نعمتهاي پايدار، عبورتان مي دهد. از پيامبر است اين سخن كه: دنيا زندان مؤمن است و بهشت كافر، و مرگ پل آنان است به سوي


بهشت هاشان و پل اينان به سوي جهنم هاشان...». [2] .

اصحاب امام، با حمله اي برق آسا به قلب سپاه دشمن، معركه را حساستر مي كنند. حمله اي كه از «عقيده» سرچشمه و مدد مي گيرد و قطره هاي خونشان كه از زره، بر زمين مي چكد، زمين كربلا را بوسه مي زند. اينان خويشتن را چنان ساخته اند كه در قاموس زندگيشان واژه ي «ترس» يافت نمي شود. شناگر درياي شهادت اند و شيفته ي شيوه ي شيعه، در ركاب امام و پيش روي او مي جنگند و از او و آرمان عدالتخواهش، الهام مي گيرند.

حيات را در شهادت مي جويند.

بقا، را در «فنا» مي طلبند.

ماندن را در «رفتن» مي بينند.

تجسّم جاودانگي و تبلور خلود و ابديت اند.

بر سفره ي «رزق الهي» مهمانند.

«آنانكه حلق تشنه به خنجر سپرده اند.

آب حيات، از لب شمشير، خورده اند». [3] .

امام حسين (عليه السلام) وقتي كه حقيقت و هدفش و آنچه بدان معتقد است به خطر مي افتد، به سادگي از هرچه كه انسان در زندگي با آن خو گرفته و پيوند دارد، مي گذرد و خود را از بندهاي بندگي آفرين رها كرده و مي گسلد و در راه


مكتب و عقيده اش، بزرگترين فداكاريها را مي كند و اين است معناي زهد در فرهنگ شيعه و قرآن.

چرا كه: «زهد، نداشتن نيست، بلكه در بند داشته ها نبودن است».

و... حسيني «چنين»، همرزماني «چنان» لازم دارد.

سلحشوران تپنده و توفنده ي جبهه ي حسين، با عمل سخن مي گويند و با خون، «اعلاميه» مي نويسند و به درستي، زندگيشان و نحوه ي عملشان به آنان وجهه و معني مي دهد، نه گفتارشان و حرفهاشان و شعارهاشان و ادعاهاشان... بدون پشتوانه ي صدقي از عمل.

سپاه اندك ولي پرتوان امام، با حمله هاي خويش، دشمن را مي پراكنند و در يورشها و حمله هاي خود- مانند هر جنگجوي ديگر- اشعار حماسي و سرودهاي انقلابي (رجز) مي خوانند كه عموماً در معرفي خود و والايي عقيده و نماياندن موضع و جبهه ي خويش است و بيانگر آنچه به آن وابسته و معتقدند و از آن موضع عقيدتي، دفاع مي كنند و در راه آن به جهاد و فداكاري و از خودگذشتگي و بذل جان و نام و نان مي پردازند و نشان دهنده ي آنچه رجزخوان بر ضد آن دست به عمل تهاجمي زده و عليه آن شوريده و پاي در ركاب مبارزه نهاده است. و غالب مردم نيز با دقت، به حماسه هاي شعري رزم آور، گوش مي دهند، چرا كه جالب توجه است و قابل بررسي و در آن نكته هاست.

بدين گونه همرزمان امام، پيكار را مي آغازند و زمين زير گام استوارشان مي لرزد، مي جنگند و مجروح مي شوند.

بر زمين مي غلتند،

مي كشند،

كشته مي شوند...


و بدينگونه، زيباترين و پرشكوه ترين حماسه ها را مي آفرينند و بديعترين نمونه هاي فداكاري در راه حق و دفاع از ارزش هاي جاويد را «خلق» مي كنند.

معراج را از خاك خونين كربلا شروع مي كنند.

و پرواز در ملكوت را، با بال سرخ شهادت، طي مي نمايند.

و... «بر خاك مي غلتند و گل مي رويد از خاك».

حسين (عليه السلام) سر سلسله ي اين عشّاق وارسته است و مي داند كه قطرات خون پاك خود و يارانش، آنقدر خواهد جوشيد و گسترش خواهد يافت كه دريايي عظيم گردد.

و اوّلين چيزي را كه امواج اين درياي خون، به كام خواهد كشيد، همان كساني خواهند بود كه اين قطره ها را بر زمين مي ريزند.



پاورقي

[1] کامل ابن اثير، ج 3، ص 291. تاريخ طبري، ج 4، ص 334.

[2] «صَبْراً بَني الکِرامِ، فَمَا الْمَوْتُ اِلَّا قَنْطَرَةٌ تَعْبِرُ بِکُمْ عَنِ البُؤْسِ وَالضَّرَّاءِ اِلَي الْجَنانِ الواسِعَةِ وَالنَّعيمِ الدَّائِمَةِ... اِنَّ الدّنيا سِجْنُ المؤمِن وَجَنَّةُ الکافر وَالموتُ جِسْرُ هؤلاءِ اِلي جَنَّاتِهِمْ وَ جِسْرُ هؤلاء الي جَحيمهم»، (معاني الاخبار، ص 289. نفس المهموم، ص 135).

[3] از: حسن حسيني.