بازگشت

اتمام حجت


صبح عاشورا، «بُرير» [1] - يكي از ياران امام- به ميدان رفته و رو در روي انبوه سپاه دشمن مي ايستد و بانگ برمي آورد:

«واي بر شما اي كوفيان پيمان شكن! آيا تمام نامه ها، درخواستها و پيمان هايي را كه بسته بوديد و خدا را نيز بر آن گواه گرفته بوديد فراموش كرديد؟ واي بر شما خائنان كه خاندان پيمبرتان را دعوت كرديد و قول مساعدت، ياري و همكاري داديد، ليكن، اينك كه سوي شما آمده مي خواهيد او را به «ابن زياد» تسليم كنيد؟ واي بر شما كه دنائت را به حدي رسانده ايد كه آب را هم به روي او و خانواده اش بستيد. به خدا قسم! با ذرّيه و فرزندان پيامبرتان، پس از وفاتش بد معامله و رفتاري كرديد». [2] .


ضحّاك بن عبداللَّه مشرقي- از ياران امام عليه السلام- مي گويد: «در شب عاشورا كه امام حسين عليه السلام و يارانش به دعا و نيايش مشغول بودند يك گروه از نيروهاي گشتي عمر سعد از نزديكيهاي اردوي امام مي گذرد و مراقب است و حركات و رفتار ياران امام را زير نظر دارد. در همين حال شنيد كه امام حسين عليه السلام، اين آيه ي قرآن [3] را تلاوت مي فرمود: (كافران نپندارند اين مهلت و فرصتي كه به آنان داده ايم براي شان خير و نيكي است، بلكه تا بيشتر در منجلاب گناه فرو روند كه بر آنان عذابي ذلّت آور است، خداوند هرگز مؤمنين را به همين حال رها نمي كند تا آنكه- با امتحانها و آزمايشها- ناپاك را از پاك جدا و متمايز كند). [4] .

وقتي آزمون براي مؤمنان، حتمي است، آيا كافران و فاسقان از آن معافند؟... هرگز! هر دو سپاه، آماده ي پيكارند و حسين (عليه السلام) به سپاه دشمن نزديكتر مي شود، مي خواهد حتي از اين فرصت هم استفاده كند و آيات خدا و سخنان حق را به گوش مردم برساند. او كه زندگي خويش را بر سر فكر، ايده، عقيده و جهان بيني خود نهاده است، در سخن هم، آنچه را كه زندگيش و اعتقادش بر آن استوار است، بيان مي كند و در ميدان جنگ، خطاب به عمر سعد كه در بين شخصيتهاي كوفه و در مركز ستاد دشمن ايستاده است، مي گويد:

«ستايش خدايي را سزاست كه دنيا را آفريد و آن را خانه ي زوال و ناپايداري قرار داد. دنيايي كه با مردم، هر روز به رنگي است و هر حال، به شكلي.


«فريب خورده»، كسي است كه دنياي گذرا فريبش دهد و بدبخت آن كس است كه دچار فتنه ي دنيا گردد.

اي مردم! اين دنيايي كه طمع طمعكاران را در آني بهم مي زند و اميد هر كس را كه بر دنيا اعتماد كند مي بُرد، فريبتان ندهد.

مي بينم كه بر كاري گرد آمده ايد كه در آن، خدايتان را به خشم آورده ايد. خدايمان خوب خدايي است ولي شما بد بندگاني هستيد. زماني به خدا و پيامبرش ايمان آورديد و به حكمش گردن نهاديد، اما اينك، براي جنگ با خاندان و عترتش، صف آرايي كرده و آهنگ كشتن و اسير كردنشان را داريد.

اين شيطانست كه بر شما چيره گشته و عقل و هوش و اراده ي تان را از سرتان ربوده است و شما را از ياد خداي بزرگ، غافل كرده است، مرگ و هلاكت بر شما باد و بر آنچه كه در پي آنيد و به خاطر آن مي جنگيد...». [5] .

امام حسين (عليه السلام) براي آن كه حجت را تمام كرده باشد و جاي هيچگونه بهانه جويي و عذرتراشي و توجيه براي آنان نماند، پيش اردوي دشمن مي رود و پس از مقداري دعا و نيايش به درگاه خدا، با صدايي رسا، رو به سپاه دشمن، مي گويد:

«اي مردم عراق! سخنم را بشنويد و در كشتنم شتاب نكنيد، تا طبق مسؤوليتم شما را هشدار و پندي دهم. اگر عذرم را از آمدن به سوي شما پذيرفته و سخنم را تصديق كرديد و انصاف به خرج داديد، سعادتمند مي شويد و راهي براي كشتنم نخواهيد داشت وگرنه، حتي لحظه اي هم مرا مهلت ندهيد.

سرپرست من خدايي است كه قرآن را فرستاده و او وليّ و پشتيبان


نيكان است». سپس مي گويد: «اكنون بنگريد كه من كيستم؟ آنگاه وجدان خويش را به زير تازيانه ي سرزنش بكشيد و بنگريد، آيا كشتن من و هتك حرمتم برايتان شايسته است؟!

مگر من پسر دختر پيامبر شما نيستم؟!

مگر پدرم جانشين و پسر عموي پيامبر و اولين گرونده ي به او نيست؟

مگر حمزه، سالار شهيدان، عموي پدرم نيست؟

مگر جعفر طيار، عمويم نيست؟

مگر اين سخن پيامبر را نشنيده ايد كه درباره ي من و برادرم امام حسن (عليه السلام) فرمود: «اين دو، سروران جوانان بهشتي هستند؟» در ميان شما هستند كساني كه اين گفتار را از رسول خدا شنيده اند. آيا اين كافي نيست كه شما را از ريختن خونم بازدارد؟ اكنون از شرق تا غرب، در روي زمين، پسر دختر پيامبري جز من وجود ندارد.

آيا از شما كسي را كشته ام يا مالي را تباه ساخته ام كه به قصاص آن، مي خواهيد خونم را بريزيد؟!...».

آنگاه چند نفر از بزرگان اردوي دشمن را صدا مي كند- به نام- و مي گويد:

«مگر شما نبوديد كه برايم نامه نوشتيد كه: همه چيز آماده است و مردم، همچون ارتشي آراسته و مهيّا، حاضر به فداكاري در ركاب تواند، هر چه زودتر بشتاب؟!».

- نه، ما چنين نكرده ايم.

- سبحان اللّه! به خدا سوگند كه شما چنين كرده ايد!

آنگاه به حضرت مي گويند:


اگر بخواهي جانت سالم بماند و از اين مهلكه به سلامت برهي و هيچ آسيبي به تو نرسد، به حكومت و امر يزيد گردن بنه... [6] .

امام:

«... نه به خدا! هرگز همچون ذليلان، با شما بيعت نخواهم كرد و دست شما را به عنوان سرسپردگي، نخواهم فشرد و هرگز چون بردگان فرومايه، شما را به رسميت نخواهم شناخت و فرار نخواهم كرد. من از هر متكبّر و گردنكشي كه به روز جزا ايمان ندارد، به خداي خويشتن و پروردگار شما پناه مي برم». [7] .

امام، با نشان دادن قاطعيت و صراحت خويش، موضع خود را در برابر تسليم برده وار، در مقابل جائران تيره انديش و مهاجمان آلت دست جبهه ي منافقين، مشخص مي كند و بر همه روشن مي سازد كه به خاطر حق خواهي و عدالت جويي تصميم بر ادامه ي اين راه گرفته است. اين اساس عقيده و جهان بيني و ايدئولوژي امام است كه بارها از آن سخن گفته است. در آن وقت كه در وسط راه، خبر شهادت مجاهد بزرگي چونان «مسلم بن عقيل» را در كوفه شنيد، براي تقويت روحيه ي افراد و نفرات سپاه خويش، اشعاري را خواند بدين مضمون كه:

«اگر دنيا و زندگي ناپايدار آن، ارزشي داشته باشد، سراي جاودانه ي خدا كه پاداش مي دهد، برتر و گراميتر است.

و اگر پيكرها براي مرگ، ايجاد شده اند پس چه بهتر كه در راه خدا، شخص،


كشته ي شمشير گردد و اگر روزي ها معين شده است، حرص و طمع براي چه...». [8] .

اين فلسفه و جهان بيني عميق امام و يارانش است، ولي دشمنانش چه؟ كفي روي آب.

آنان، دلخوش اند، كه «هستند» و اينان شادان، كه «رستند». كافران در زندگي شان فقط «وجود» دارند و «بودن» برايشان همه چيز است، ولي «چگونه بودن» به هيچوجه، برايشان مطرح نيست و بزرگترين فاجعه براي انسانيت انسان و هولناكترين سقوط براي او از همينجا ريشه مي گيرد كه لحظه اي نينديشد كه: «بايد چگونه باشد؟».

ميدان غرق هياهوست و از هر سويي صدايي برمي خيزد، حسين مي داند كه تاريخ، اين صحنه را با تمام جزئياتش ثبت خواهد كرد و سخنانش به يادگار خواهد ماند و خطبه هايش، دستمايه ي تلاش و جهاد روندگان اين راه خواهد گشت و علي رغم توطئه ها و فريبها و تلاشهاي مذبوحانه اي كه براي خاموش ساختن فرياد كربلا و بريدن حلقوم گوياي تاريخ و از يادها بردن نام حسين و كربلا از سوي همه ي جبهه هاي وابسته به زور و حامي اختناق و ائمه ي كفر و پيشوايان ضلال انجام مي گيرد، «مكتب عاشورا» به آموزشگاه بزرگ زندگي و الهام آزادگي و حق باوري و نبرد با ستم تبديل خواهد شد. از اين رو تا آنجا كه در توان دارد، حماسه مي آفريند و به عاشورا معنا و محتوا مي دهد. و در نطق پر شور ديگري كه با فريادي همهمه ها را مي خواباند و مردم را دعوت به سكوت مي كند، پس از


حمد و ستايش خداوند و سلام بر فرشتگان و پيامبران، چنين مي گويد:

«نابود باد جمعتان! كه به هنگام سرگرداني تان، ما را به فريادرسي خوانديد و ما شتابان و بي تاب به دادخواهي شما شتافتيم و اكنون، همان شمشيري كه ما به دستتان داديم به روي ما كشيديد و آتشي را كه به جان دشمنانمان افروختيم بر ما افكنديد. [9] آلت دست دشمن شديد تا بر سر دوست بكوبيد، دشمناني كه نه عدالتي براي شما گستردند و نه آرماني از شما برآوردند. و ما را رها كرديد... و همچون ملخ دريايي براي جنگ هجوم آورديد و چون پروانه گرد آمديد... مرگ و نابودي بر شما باد! اي كنيزپرستان و از حزب رانده شدگان و قرآن دورافكنان و حق پوشان و هواخواهان گناهان و پُف هاي شيطان و قانون شكنان... شما ميوه ي درخت پيمان شكني پدرانتان هستيد.

ناپاك پليدزاده (ابن زياد) مرا ميان دو چيز قرار داده: شمشير كشيدن و جنگيدن (و در پايان شهادت) يا زندگي مذلت بار... اما ما هرگز تن به ذلت نمي دهيم، ذلت از ما به دور است و خدا و پيامبر و پاكزادان و آزادمردان اين را بر ما روا نمي شمرند. ما هرگز اطاعت از ناكسان را بر «مرگ شرافتمندانه» ترجيح نمي دهيم...». [10] .



پاورقي

[1] بُرير بن خضير همداني، از بزرگان قرّاء و از اصحاب پارسا و متهجّد علي (عليه‏السلام) بود و از شخصيتهاي معروف و معتبر کوفه به حساب مي‏آمد. (ابصارالعين، ص 70).

[2] بحارالانوار، ج 45، ص 5.

[3] (وَلا يَحْسَبَنَّ الَّذينَ کَفَرُوا اَنَّما نُمْلي لَهُمْ خَيرٌ لِاَنْفُسِهِمْ اِنَّما نُمْلي لَهُمْ لِيَزْدادُوا اِثْماً وَ لَهُمْ عَذابٌ مُهينٌ - ما کانَ اللّهُ لِيَذَرَ المُؤمِنينَ عَلي ما اَنْتُمْ عَلَيْهِ حَتي يَميزَ الخَبيثَ مِنَ الطَّيِّبِ...)، (آل عمران/ 179-178).

[4] رموز الشهادة (ترجمه‏ي نفس المهموم، ص 104، چاپ اسلاميه.

[5] مناقب ابن شهر آشوب، ج 4، مقتل الحسين، مقرّم، ص 278.

[6] مع الحسين في نهضته، اسد حيدر، ص 210.

[7] «لا واللَّه! لا اعطيهم بيدي اعطاء الذّليل ولا اقرّ اقرار العبيد»، (تاريخ طبري، ج 5، ص 426). و در ارشاد مفيد چنين است: «لا اعطيکم بيدي اعطاء الذليل و لا افرّ فرار العبيد»، (ارشاد مفيد، چاپ بصيرتي، ص 235).

[8]



فَاِنْ تَکُنِ الدُّنْيا تُعَدُّ نَفيسَةً

فَدارُ ثَوابِ اللّهِ اَعلي وَ اَنْبَلُ



وَاِنْ تَکُن الأبدانُ لِلْمَوْتِ اُنْشِئَت

فَقَتْلُ امْرَي فِي اللَّهِ بِالسَّيْفِ اَفْضَلُ



(مقتل الحسين، خوارزمي، ج 2، ص 33. بحارالأنوار، ج 45، ص 49. حياة الامام الحسين بن علي (عليهماالسلام)، باقر شريف القرشي، ج 3، ص 61).

[9] به گفته‏ي ابوبکر بن عربي: «اِنَّ حُسَيناً قُتِلَ بِسَيْفِ جَدِّهِ»؛ «حسين با شمشير جدش کشته شد» يعني: شمشيري که پيامبر به دست مسلمانان داد تا با کفار و مشرکين بجنگند، با همان شمشير، پسر پيغمبر؛ امام حسين (عليه‏السلام) را به شهادت رساندند!؛ (الامام الحسين، علائلي، ص 62).

[10] «اَلا واِنَّ الدَعِيَّ ابْنَ الدّعِيِّ قَدْرَ کَّزَ بَيْنَ اثْنَتَيْنِ، بَيْنَ السِّلَةِ وَالذِّلَةِ وَ هَيْهاتَ مِنّا الذِّلَةُ يَأْبَي اللَّهُ ذلِکَ لَنا وَ رَسُولُهُ وَالمُؤمِنُونَ وَ حُجورٌ طابَتْ وَ طَهرَتْ وَ اُنُوفٌ حَمِيَّةٌ وَ نُفُوسٌ اَبيَّةٌ مِنْ اَنْ نؤثَرَ طاعَةَ اللِّئامِ عَلي مَصارِع الکِرامِ»، (نفس المهموم، ص 247. مقتل الحسين، مقرّم، 234).