بازگشت

كربلا


1357 سال به عقب برمي گرديم. [1] .

اينجا «كربلا»ست... دشتي مخلوط با شن و ريگ، با تپه هاي كم ارتفاع، در قسمت غربي رودخانه ي فرات و نشاني از آبادي در آن نيست، مگر خرابه هاي «نينوا» كه در سمت چپ، به چشم مي خورد؛ منطقه اي كه بارها جنگهاي سخت و كشتارهاي خونين، ميان پادشاهان ساساني و روميان درگرفته است و منطقه ي «بين النهرين» است، سرزمين «بعثت»ها.

بين تپه ها، جلگه هاي نسبتاً همواري وجود دارد كه دامن در آب فرات مي شويد.

غروب روز نهم محرم است. كنار رودخانه، امواج آب همچون شكم ماهي، مي درخشد و روي هم مي غلتد و جز صداي بال پرندگاني چند، صدايي ديگر به گوش نمي رسد. هواي غروب، تيره از ناجوانمردي است، مسموم و


آلوده از خيانت!

خورشيد، رنگ مي بازد و لاشه ي خسته اش را به پشت كوهها مي كشد، كمي دورتر از شط فرات، در دو منطقه، دو گروه، اردو زده اند؛ يك سو ارتش «عمر سعد» كه از كوفه آمده است، ديگر سو، حسين (عليه السلام) و همراهانش. دو سپاه نابرابر از همه حيث و همه جهت، روي در روي هم اند، با دو هدف كاملاً جدا از هم.

ترسيم روحيه ي افراد هر دو گروه، بسي دشوار است، مگر آنكه خود، جزئي از يكي از آن دو جمع و فردي از آنان باشي.

و اگر در كناري و مي خواهي «جبهه ي حسين» را بشناسي، بايد «يزيد» را بشناسي، چرا كه هيچ گروهي را نمي توان شناخت مگر با شناختن جبهه ي مخالف آن و جهت متضادش.

بدون شناخت ظلمت، نمي توان فهميد كه نور چيست و بدون زيستن در اختناق، آزادي را نمي توان دريافت و «قدر عافيت، كسي داند كه به مصيبتي گرفتار آيد». و گرسنه مي داند كه سيري چيست و ماهي تا در خشكي نيفتد، قدر آب را نمي داند، كه گفته اند:

«هر چيزي با ضدش شناخته مي شود». [2] .

حق و باطل نيز چنين است.

بايد «شرك» را شناخت- در همه ي اشكالش- تا معناي «توحيد» را درك كرد. بايد «معاويه» را شناخت تا «علي» را درك كرد و «عدل» را با «ظلم»، «وحدت» را با «پراكندگي»، «خدمت» را با «خيانت»، «راه» را با «بيراهه» مي توان شناخت. و اين سخن از «علي» است كه:


«شما هرگز، رشد و حق را نخواهيد شناخت جز هنگامي كه باطل را و آن كس را كه حق را رها كرده است بشناسيد و به ميثاق قرآن دست نخواهيد يازيد مگر آنگاه كه كسي را بشناسيد كه آن را نقض كرده است». [3] .

و شناساندن اين دو گروه و دو جبهه، بدانگونه كه هستند، ميسّر نيست و تنها مي توان به خصلتهاي آنان با «لفظ» و «كلمه» اشاره كرد. و مي بينيد كه «لفظ»، در نمودن روحيه تا چه اندازه ناتوان است.

مظلوميّت بزرگ حسين بن علي (عليهماالسلام) آن است كه دشمنش، يزيد است!

سپاه «ابن سعد»، از عده اي سنگدل- بي رحم، غارتگر- دور از خدا، زرپرست- هرجايي، كه در سر سودايي، جز غرايز حيواني، انباشتن شكم و اندوختن ثروت ندارند، تشكيل شده است. تنها نام مسلمان دارند و نان دين مي خورند و بيخرداني هستند كه رفتارشان با هر چيزي، جز با اسلام سازگار است، عده اي هستند كه براي خوشايند حاكم كوفه- ابن زياد- و براي جلب توجه يزيد، آماده اند همه گونه خوشرقصي كنند و به هر خون پاكي، دست ناپاكشان را بيالايند.

اما در ديگر سوي، حسين است كه عصاره ي تمام فضايل انساني است، روحي الهي در طبيعت بشري است. شعله ي مقدّس نبوي را در جان خويش دارد، سلاله ي پاكان است و خون پاكش در رگها به ياد خدا جريان دارد و در راه خدا نيز بر زمين تفتيده ي كربلا خواهد ريخت. حسين و «ياران مؤمنش» هستند كه جهادشان هم در راه «اللَّه» و به خاطر «حق» است. همچنانكه يزيد، وابستگان و پيروانش بويي از ايمان نبرده اند و شهد حق به كامشان نرسيده است و ناچار از جنگ و


غارت و ستيزند و پيروان راه طاغوت [4] كه خداي مي فرمايد:

«مؤمنان پيكارگراني هستند در راه خدا، ولي كافران در راه طاغوت و به نفع او مي جنگند». [5] .

اين دو سپاه- يكي اندك و ديگري انبوه- نماينده و سمبل دوگونه انديشه هستند؛ خدايي و ابليسي، نور و ظلمت، توحيد و شرك، ايمان و كفر، حق و باطل، عدل و جور، فلاح و گمراهي، حق پرستي و حقكشي، خداجويي و خودخواهي، گروهي كه در حال زنده بودن، مرده اند و لاشه هايشان بو گرفته است و گروهي ديگر كه پس از مردن هم زنده اند، نام و خاطره شان، دشمن آزار است و سايه شان نيز از سوي دشمن تيرباران مي شود.

اين دو گونه ايدئولوژي، دو گونه زندگي نيز مي سازد. انديشه ي ابليسي، اجتماعي مي سازد كه ميدانها و معابرش، همچون گورستانهاي كهنه، پر از پيكرهاي بي صداست و مردمش، عروسكهاي خيمه شب بازي، ظاهربين و سطحي نگر كه نمي دانند سرنخ، دست كيست، بي خبر از صحنه پردازان پشت پرده و طراحان ناپيدا كه تنها نقد موجود و رويه هاي پديده ها را مي فهمند و مي بينند [6] كاريكاتورها و آدمكهايي هستند مقوايي.

انديشه هاي خدايي، در مؤمنين، بينشهاي عميق اجتماعي و ديدي وسيع مي آفريند كه دامنه اش تا ابديت پر كشيده است و در وراي «حال»، جهانهايي


گسترده را در چشم انداز او مي گسترد. مؤمن، با بينش الهي، ناديدنيها را مي بيند و با اين طرز تفكر، با قدرت خلَّاقه اي كه دارد، از مردمي متحرك و پرجوش، اجتماعي مي سازد پويا و پيشرو.

نبرد حسين (عليه السلام) با يزيد، جنگ شخصي ميان دو نفر نيست، جنگ دو فكر و دو عقيده است؛ «رشد» و «غي»، «حق» و «باطل» كه از ديرباز هم سر ناسازگاري داشته اند. پس عاشوراي سال 61 هجري، نه آغاز است و نه پايان، بلكه حلقه اي است از زنجيره اي بس طولاني و درگيري مداوم و مستمر تاريخي حق و باطل كه ميدان آن، «هميشه و همه جا»ست.



پاورقي

[1] در محاسبه با سال 1418 قمري.

[2] «تُعْرَفُ الأَشْياءُ بِاَضْدادِها»، جمله‏ي معروفي است که در سخن علما، به کار مي‏رود. (شهيد مطهري، بيست مقاله، مقاله‏ي 19، ص 301).

[3] «وَاعْلَمُوا اَنَّکُمْ لَنْ تَعْرِفُوا الرُّشْدَ حَتّي تَعْرَفُوا الَّذي تَرَکَهُ وَلَنْ تَاْخُذُوا بِميثاقِ الْکِتابِ حَتّي تَعْرِفُوا الَّذي نَقَضَهُ...»، (فيض الاسلام، نهج‏البلاغه، خطبه‏ي 147، ص 450).

[4] هر تجاوزگر و قدرت ضد خدايي و خداگونه‏اي غير از «اللَّه» که مورد پرستش و اطاعت قرار گيرد، «طاغوت» است، (مفردات راغب).

[5] (اَلَّذينَ امَنُوا يُقاتِلُونَ في سَبيلِ اللَّهِ وَالَّذينَ کَفَرُوا يُقاتِلُونَ في سَبيلِ الطّاغُوتِ...)، (نساء/ 76).

[6] (يَعْلَمُونَ ظاهِراً مِنَ الْحَيوةِ الدُّنيا وَهُمْ عَنِ اْلاخِرَةِ هُمْ غافِلُونَ)، (روم/ 7). «ظاهري از زندگاني دنيا را مي‏دانند و آنان از آخرت غافلند».