بازگشت

سر مطهر امام در كربلا


در اينجا به بررسي جراحاتي كه در كربـلا بـه وسيله ي لشكر دشمن بـه سر شريف امام (ع) وارد شده، مي پردازيم. در كربـلا بـه سر مطهر امام (ع) ضربـه هاي مختلفي وارد شد. گاه بـا سنگ بـه سر امام زدند، زماني با تير و گاهي با شمشير. حضرت در مجموع 72 جراحت را تحمل كرد. سپـس ايستـاد تـا كمي استـراحت كند. در اين حال، سنگي بـه پيشاني امام اصابت كرد. خواست خون را با لبـاس پاك كند كه تيري مسموم و سه شعبه بر قلبش نشست. امام (ع) فرمود: بسم الله و بالله و علي ملة رسول الله.

بـعد از مدتي، شمر فرياد زد: او را بـكشيد. لذا از هرطرف بـه امام حمله كردند. امام تيري كه به گلويش نشسته بود، برون آورد، دو دستش را پر از خون كرد. سر و صورت خود را با خون رنگين ساخت و فرمود: مي خواهم اين گونه خدا را ملاقات كنم.

آنگاه شمر فرياد زد: بـراي چه ايستـاده ايد و انتـظار مي كشيد؟

چرا كار حسين را تمام نمي كنيد؟ پس همگي از هر سو بـر آن حضرت حمله كردند. حصين بـن نمير تيري بـر دهان مبـارك امام (ع) زد. ابـوايوب غنوي تيري بـر حلقوم شريفش زد و زرعه بـن شريك كف دست چپش را قطع كرد. ظالمي ديگر بـه دوش امام (ع) زخمي زد. حضرت بـه روي افتاد و ضعف بـر او غلبـه كرد. سـنان ملعون نيزه بـر گلوي مبـاركش زد و بيرون آورد. آنگاه در استخوانهاي سينه اش فرو برد و بعد تيري بر نحر شريف آن حضرت زد.

مجلسي مي گويد: ابوالحتوف تيري به طرف امام انداخت. آن تير بر پيشاني نوراني امام رسيد. امام تير را از پيشاني اش بـيرون كشيد و خون بر صورت و محاسن امام روان شد.

بـعد از آنكه ناتـواني بـرحضرت غلبـه كرد، هركه بـه او نزديك مي شد، از بيم يا شرم كناره مي گرفت.

سرانجام مردي از قبيله كنده كه نامش مالك بن يسر بـود.ـ بـه طرف آن حضرت روان شد. به وي ناسـزا و دشـنام گفت و بـا شـمشـير ضربه اي بر سرمباركش زد. كلاه امام شكافته شد، شمشير به سر رسيد و خون كلاه را پركرد.

حضرت در باره او چنين نفرين كرد: بـا اين دست غذا نخوري و آب نياشامي و خداوند تو را با ستمگران محشور كند. پس كلاه پرخون را از سرمبـارك انداخت، دستمالي طلب كرد، زخم سر را بـا آن بـست و كلاه ديگري برسرگذاشت و عمامه را روي آن بست.