بازگشت

شناسايي علت العلل همه آسيب ديدگيها


از مهمترين حوادث تاريخ اسلام و شايد بتوان گفت مهمترين حادثه در تاريخ اسلام كه تأثيرات و پيامدهاي آن تا امروز دامنگير ملت اسلام است، ماجراي سقيفه بني ساعده است؛ چرا كه اين حادثه پس از خود آبشخور حوادث بسياري از جمله، جدايي قرآن از عترت گرديد. اين در حالي است كه تمامي مذاهب و فرق اسلامي، پس از رحلت پيامبر (كه حديث افتراق نيز ناظر به آن است) از پستان جدايي قرآن از عترت شير خورده اند.

براي روشن تر شدن مطلب، ناگزير مروري هر چند مختصر بر تحولات سياسي دهه دوم هجرت كه نقطه آغازين خلافت است ضرورت دارد.

«يعقوبي» از كهنترين مورخان بنام شيعه در اواسط قرن دوم هجري و پس از وي «طبري» مورخ مشهور اهل سنت در اواخر همين قرن، وقايع قبل و بعد از رحلت پيامبر اكرم را حكايت كرده اند. در اين نوشتار به تاريخ «طبري» استناد شده است.

همزمان با شدت گرفتن بيماري پيامبر (ص) نگرانيها براي تعيين جانشيني آن بزرگوار به چشم مي خورد. اين نگرانيها و حالت تشويش تا بدانجا اوج مي گيرد كه به گوش حضرت مي رسد. پيامبر خدا در عين شدت مرض، اصحاب خود را براي آخرين بار فراميخواند تا شايد زمينه رشد هر اختلافي را در نطفه خفه كند. از اين رو فرمود:

«لوازم بياوريد تا براي شما مكتوبي بنويسم كه پس از من گمراه نشويد. اطرافيان مجادله كردند گفتند: «چه مي خواهد؟» كسي گفت: «هذيان مي گويد! از خودش بپرسيد!» از او تقاضاي تكرار كردند، حضرت گفت: «رهايم كنيد كه اين حال كه من دارم از آنچه به سوي آنم مي خوانيد بهتر است». [1] .

باز نمونه ديگري را طبري به نقل از «ارقم بن شرحبيل» مي نويسد:

«... از ابن عباس پرسيدم، پيغمبر وصيت كرد؟ گفت: «نه». گفتم: «چگونه وصيت نكرد؟» گفت: «پيامبر فرمود: علي را بخوانيد». اما عايشه گفت: «اگر كسي را پيش ابوبكر فرستي!». حفصه گفت اگر كسي را پيش عمر فرستي!» و همگي پيش پيامبر (ص) آمدند. حضرت فرمود: «برويد!! اگر كاري با شما داشتم كسي را به طلب شما ميفرستم [2] .

اما همه اين نگرانيها در روز سقيفه، چهره مي نمايد و به واقعيت بدل مي شود، چرا كه لحظاتي پس از رحلت پيامبر (ص) «بنا بر وصيت پيامبر كه فرمود: نزديكترين كسان من مرا غسل داده، كفن و دفن كنند. [3] «علي (ع) طبق وصيت پيامبر مشغول تجهيز حضرت بود.

انصار (دو قبيله اوس و خزرج) در محلي به نام سقيفه بني ساعده گرد هم آمده بودند و پس از مشاوره اي كوتاه «سعد بن عباده» رئيس قبيله خزرج را نامزد خلافت كردند. در همين حال مردي شتابان نزد ابوبكر آمد و گفت، انصار را دريابيد كه در سقيفه بني ساعده اجتماع و با مردي از خودشان بيعت كرده، مي گويند:

«يك امير از ما و يك امير از قريش».

ابو بكر و عمر بسرعت خود را به آنجا رسانيدند [4] با وارد شدن آنان به مجلس انصار، مشاجرات طرفين آغاز شد. نتيجه آن گفتگوها اين شد كه ابوبكر با تمسك به سخن پيامبر كه فرموده است: «الائمة من قريش» توانست انصار را راضي كند كه از ادعاي خود صرف نظر كنند و در عوض با «عمر» يا «ابوعبيده جراح» كه همراه وي بودند به دلخواه بيعت نمايند در اين ميان از علي (ع) كه به اعتراف خود آنان از لحاظ نسب و سابقه و فضايل نزديكترين فرد قريش به پيامبر بود هيچ سخني به ميان نياوردند.

طبري نوشته است كه در اين موقع انصار گفتند: «چون چاره نيست كه بايد امام از مهاجران باشد، ما با علي بن ابي طالب بيعت مي كنيم كه او پسر عموي پيامبر و عالمترين و زاهدترين خلق (خدا) است و گرامي ترين شخص است نزد پيامبر و بر همه بني هاشم و قريش مقدم است». عمر ترسيد كه اين اختلاف دراز شود، ابوبكر را گفت: «دست بگستر تا من با تو بيعت كنم، عمر دست ابوبكر را گرفت با وي بيعت كرد!». [5] .

بعد از بيعت عمر «بشير بن سعد» كه از قبيله اوس و پسر عموي «سعد بن عباده» بود، چون سهم خوئد را در بيعت انصار برا باد رفته مي ديد براي بيعت با ابوبكر پا پيش نهاد و بدين صورت عده اي از افراد قبيله وي به دنبال او با ابوبكر بيعت كردند. از اينجا بود كه كم كم كار ابوبكر به عنوان خليفه مسلمانان قوت گرفت تا آنجا كه عمر به دستور خليفه براي بيعت گرفتن از كساني مثل علي، زبير، ابن عباس و بسياري صحابي ديگر به قبضه شمشير متوسل شد و اين چنين بين مسلمانان بر خلافت ابوبكر اجماع، و بين قرآن و عترت جدايي حاصل شد [6] .


پاورقي

[1] تاريخ طبري، ج 3، ص 192.

[2] همان، ص 192.

[3] همان، ص 196.

[4] همان، ص 203.

[5] تاريخنامه طبري، نشر نو، ج 1، ص 340.

[6] برگرفته از تاريخ طبري، ج 3، اختلافات براي خلافت در شوراي سقيفه.